زخم زدن و آسیب رساندن به خود یکی از مؤلفههای اختلالات روانی است. نویسنده با ارزیابی دقیق این موضوع که آسیب زدن به خود اساساَ چیست و فرد چگونه مرتکب این کار میشود، برآن است که نسبت مشکلات روانی و آسیب زدن به خود را مشخص کند و نشان دهد مؤلفههای چنین رفتارهایی چیست و درمان پیشگیرانۀ آنها چگونه ممکن میشود.
«زندگی من» یکی از مهمترین و البته منسجمترین داستانهای چخوف است. داستان، روایتی است خواندنی از سالهای پس از قتل الکساندر دوم؛ سالهایی که تغییرات شگفتی در اوضاع اجتماعی و زمانۀ روسیه رخ داد. روزگاری که برای بسیاری از مردم روسیه با عسرت و تهیدستی و نکبتِ فقر همراه بود، اما امید به روزهای پیشرو زنده بود و نفس میکشید…
«اگه آدم میخواد به حال جامعه مفید باشه، باید دور فعالیتهای معمولی و تنگنظرانه رو خط بکشه… قبل از هرچیز، آدم به تبلیغات همهجانبه و پرقدرت نیاز داره. علت اینکه هنر موسیقی، مثلاً اینهمه پرقدرته چیه؟ علتش اینه که موسیقیدان یا خواننده تأثیر آنی بر هزارها آدم میذاره…»
در اسب سرخ دربارۀ پسری روستایی به نام جودی تیفلین میخوانیم که شرایط دشوار زندگی در مزرعه را به خوبی آموخته است. ارتباط عاطفی جودی با اسبی سرکش به نام گابیلان، دنیایی بکر از تعامل انسان و طبیعت را بهوجود میآورد که زندگی یکنواخت و کسل کنندۀ او را مملو از شادی میسازد….
در مروارید دربارۀ صیادی فقیر میخوانیم که در جنوب مکزیک زندگیاش را از راه جست و جوی مروارید تأمین میکند. بیماری کویوتیتو، فرزند خانواده، پدر را برای سفری پر مخاطره به دریا میکشاند….
دهۀ 1360، زمانی که فرهنگ فیلمهای سینمای ایران و بعد سه فصل تاریخ سینمای ایران در سه کتاب «پیدایش و بهرهبرداری، آوانس اوگانیانس: زندگی و سینما، عبدالحسین سپنتا: زندگی و سینما» منتشرشد، آنچه ذهن مرا درگیر کرد، جزئیات، نکتهها، حاشیهها، خاطرهها و پشتصحنههای شنیدنی از فیلمهایی بود که نه جایی در فرهنگ داشتند و نه امکان پرداختنشان در تاریخ سینما وجود داشت؛ بعد آرامآرام این ایده در ذهنم شکل گرفت که آنها را در مجموعهای با عنوان «هزار فیلم، هزار نکته» ارائه کنم… اما درگیریهای حرفهای در «فیلمخانۀ ملی ایران»، «جشنوارۀ فیلم فجر»، «جشنوارۀ فیلمهای کودکان و نوجوانان اصفهان» و «موزۀ سینما» و همچنین پرداختن به اولویتهای بیشتر در جهت انتشار جلدهای بعدی «تاریخ سینمای ایران»، هر بار انجام این امر را که طرفدارانی نیز داشت، به تعویق انداخت.
شروع دهة 1390 بهطور جدی پیگیر تنظیم آن شدم… در این زمان، ایدۀ اولیۀ سه دهة پیش، دستخوش تحولات و تغییرات شده و هزار فیلم در سال 1360 جایش را به بیش از 2500 فیلم در سال 1390 داده بود با نکتهها، حاشیهها، خاطرهها، دانستنیها، پشتصحنهها و هزار و هزار… . این هزارتوی شنیدنی تاریخ سینمای ایران که یقیناً خوانندهاش را درگیر نوستالژیهایش از فیلمها، سینماگران و هنرمندان طی بیش از هشت دهة فیلمسازی خواهد کرد و دریغ، هیجان، شادی، دلتنگی، تأسف، افتخار، غم، شکست و غرور و… از احوالات سینمای ایران را با این مرور، تجربه خواهد کرد. از مقدمۀ مولف
در اين رمان نويسنده يكى از استادان دانشگاه را وصف مىكند كه با نيروهاى ارتجاعى سخت در مبارزه است و كار اين مبارزه سرانجام به مبارزه براى رفاه و دوستى انسانها مىكشد.
فاست رمان اسپارتاكوس را در سال 1951 انتشار داد. موضوع اصلى اين رمان شورش بردگان در روم باستان است، هر چند تمهاى فرعى ديگرى نيز در تم اصلى داستان نفوذ مىكند: به سخن دقيقتر، نويسنده واقعيات زمان را در قالب اين اثر تاريخى مىريزد و بر زشتىها و پليدىهاى عصر مىتازد، از شرف و حيثيت انسانى دفاع مىكند و آزادى كاذب را تمسخر مىكند و اتهاماتى را كه طبقه حاكم هميشه به توده ستمكش و مبارزهاش مىبندد، رد مىكند. شورش غلامان به موفقيت نمىانجامد، اما شكست هم نمىخورد، زيرا هر عدم موفقيتى شكست نيست. نام اسپارتاكوس هم هرگز فراموش نشد، زيرا تاريخ مزرعهاى است كه هيچ دانه سالمى در آن گم نمىشود.
تاد مکگاوِن و شیلا کانکِل مجموعهای بیمانند از مقالات روانکاوانه دربارۀ فیلم معاصر گردآوردهاند که جهشی عظیم در نظریۀ فیلم را موجب خواهد شد. این کتاب حوزۀ نظریۀ فیلم را به طور عام و نظریۀ لکانی فیلم را به طور خاص ارتقا و غنا میبخشد. خوانندگان به درک دیگری از عملکرد نگاه خیره[1] در فیلم خواهند رسید: نگاه خیره که پیش از این در امر خیالی[2] قرار گرفته و مهار شده بود، در این مقالات از نگاهی دیگر و در ارتباطی بحثانگیز با امر واقعی[3] بررسی میشود. همین نگاه خیره، در امر واقعی، در فیلمهایی که برای نشان دادن وصفناپذیری آن از شهامت لازم برخوردارند، نقش اساسی بالقوهای بازی میکند.
ابله داستان شاهزاده میشکین، آخرین بازماندۀ خانوادهای اصیل و ثروتمند و البته ورشکست است. میشکین که به صرع مبتلاست، پس از گذراندن اقامتی طولانی در سوئیس برای معالجه، در حال بازگشت به کشور است. او قصد دارد نزد تنها حامیان و آشنایانش در روسیه برود. بیماری باعث شده است میشکین رفتاری نسبتاً جنونآمیز داشته باشد. قهرمان داستان با همه سادگیاش وارد فضای عجیب و آلوده سن پترزبورگ میشود؛ شهری که خوابهای زیادی برای شاهزاده مجنون دیده است. در طول داستان، تناقض شخصیت پاک شاهزاده با دنیای ترسناک و سیاه روسیه دستمایۀ داستایوسکی است تا جامعۀ پر از تزویر روسیه را به چالش بکشد.
میخواهم سرگذشتِ قهرمانِ داستانم آلکسِی فیودروویچ کارامازُف را بنویسم اما درست در سرآغازِ کار، ماندهام حیران و بلاتکلیف. از یک طرف، آلکسِی فیودروویچ را قهرمانِ داستان میخوانم، ولی از طرفِ دیگر، خوب میدانم که او هر چه و هر که بوده، قهرمان نبوده؛ و به همین دلیل، میتوانم همه جور سؤالِ حتمی و ناگزیر را پیش بینی کنم؛ مثلاً : مگر آلکسِی فیودروویچ چه قابلیتی دارد که دیگران ندارند؟ چرا او را قهرمانِ داستانت کرده ای؟ مگر چکار کرده؟ مگر آدمِ مشهوری بوده؟ اگر بوده، در چه زمینهیی شهرت داشته؟ منِ خواننده چرا باید وقتم را صرفِ خواندنِ سرگذشتِ او کنم؟
سؤالِ آخر سؤالِ بسیار مهمی است، ولی تنها جوابی که من دارم این است که شاید با خواندنِ رمان خودتان بتوانید جوابِ سؤال را پیدا کنید. حالا آمدیم خواندید و نتوانستید جوابِ سؤال را پیدا کنید _ آن وقت چه؟ آمدیم خواندید و دیدید آلکسِی فیودروویچ قابلیتِ درخورِ توجهی نداشته _ آن وقت چه؟ اینها را میگویم چون متأسفانه خودم هم همین احتمال را میدهم. به نظرِ خودِ من او شخصیتِ درخورِ توجهی است، ولی نمیدانم میتوانم این را به خواننده هم بقبولانم یا نه.
«زندگی پدیدهای روانشناختی یا فیزیولوژیک نیست که شاخههای مقتضی علم بتوانند مطالعه و کنترلاش کنند. با وجود این، ما همچنان تمایل داریم زندگی را «یک معما، مسئلهای مربوط به شناخت» تلقی کنیم که یکبار برای همیشه باید حل شود. امروز، در دورانی که به نظر میرسد زندگی، حتا بیشتر از طبیعت، در کانون اندیشه قرار گرفته است، در دورانی که چنان بهنظر میرسد که گویی تلاش برای کنترل طبیعت به تلاشی جدید برای کنترل زندگی تبدیل شده است، بهخاطر آوردن این اظهار نظر ویتگنشتاین اهمیتی تعیینکننده دارد: «ما احساس میکنیم که حتا هنگامیکه به همهی پرسشهای علمیِ ممکن پاسخ داده شود بازهم مسائل زندگی دستنخورده باقی میماند.» بنابراین، اگر ما عادتمان در خواندن کتاب طبیعت را تغییر دهیم، آیا واقعا میتوانیم آنچه را هرگز در کتاب زندگی نوشته نشده است تغییر دهیم؟ ولی اگر زندگی مفهومی علمی نباشد، آیا میتواند بهمنزلهی مفهومی فلسفی احیا شود؟»
«در اخلاق نمیتوانیم بگوییم چهچیزی بخشی از زندگی است یا باید باشد و چهچیزی بخشی از زندگیهای ما نیست یا نباید باشد. نمیتوانیم برخی از امکانها را از زیستن کنار بگذاریم. انجام چنین کاری مستلزم این است که بیرون زندگی بایستیم و جدا از شکلاش به آن فکر کنیم، چنانکه گویی داریم از بالا به آن نگاه میکنیم. اما البته این مهمل محض است.»
گی دو موپاسان استاد فرم داستان کوتاه و همین طور نماینده مکتب طبیعت گراست. او زندگی انسانها و سرنوشتشان را در حالتی ناامید و بدبینانه تصویر میکند. او ۳۰۰ داستان کوتاه، شش رمان، سه سفرنامه و یک مجموعه شعر نوشت که بیشتر شهرتش را مرهون داستانهای کوتاهش است. کورنلیه کواس، استاد ادبیات و نظریه ادبی دانشگاه بلگراد، درباره او میگوید: «موپاسان در کنار چخوف، بزرگترین استاد داستان کوتاه در ادبیات جهان است. او مانند زولا طبیعت گرا نیست؛ طبیعت گرایی موپاسان بدبینی انسان شناختی شوپنهاوری است، زیرا در به تصویر کشیدن طبیعت انسان اغلب خشن و بیرحم است.» روک کوچولو مجموعهای از داستانهای کوتاه موپاسان است؛ داستانهایی مملو از کشمکش کورسوهای امید و امواج ناامیدی، چنانکه کورنلیه کواس توصیفش کرده است. خواننده میان امید و ناامیدی همچون قایقی است که از ســــــویی پابســــــته ساحل است و از سویی موجها او را به سوی خود می کشند.