ا پیش از ترجمه و انتشار این کتاب در ایران، نام زاهاریا استانکو برای کتابخوانهای ایرانی چندان آشنا نبود. زاهاریا استانکو در سال 1902 در رومانی زاده شد، خیلی زود و در سیزده سالگی تحصیل را رها کرد. او از سال 1921 وارد دنیای روزنامهنگاری شد. شوق ادامه تحصیل از این پس در وجودش شعلهور شد و پی تحصیلات خود را گرفت. در 1933 در رشته ادبیات و فلسفه از دانشگاه بخارست فارغالتحصیل شد. در 1927 ابتدا اولین دفتر اشعارش را چاپ کرد که جایزه نویسندگان رومانی را برد. در دوران جنگ دوم جهانی به علت مخالفت با حکومت آنتونسکو زندانی شد اما در 1946 مدیر تئاتر ملی رومانی شد. با استقرار حکومت کمونیستی در کشورش او رئیس اتحادیه نویسندگان و عضو فرهنگستان شد.
«پابرهنهها» اولین رمان مهم اوست، این اثر به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شده است. بسیاری چاپ این اثر را همانند اثر صاعقه میدانند، چیزی نامنتظر و غافلگیرکننده که در پرتو آن همه چیز رنگ میباخت. در مدتی کمتر از دو سال این اثر به سی زبان ترجمه شد.
احمد شاملو مترجم کتاب میگوید: «اولین بار که این کتاب را خواندم با خودم گفتم: کاش این زندگینامه من بود.»
رمانی از زاهاریا استانکو (1974- 1920 )، نویسنده رومانیایی، که در 1948 منتشر گردید و در 1960 به صورت رمانی سه گانه بسط داده شد. واقعه، پیش از قیام مردمی و بزرگ 1907، در روستایی در اولتنین رخ میدهد. داریه، جوانکی کشاورز، داستان زندگی والدین و پدربزرگ و مادربزرگش را از زبان عمه خود میشنود: مادرش در پانزده سالگی ازدواج میکند. پس از دو سال، بیوهای فقیر شده و مجبور میشود با دو فرزند خود نزد والدینش برگردد که با اکراه او را دوباره میپذیرند. تازه وقتی با مرد زن مردهای که دو بچه دارد ازدواج میکند…
نامه به پدر داستانِ كوتاه، قصه يا رمان نيست. متنى علمى، فلسفى، سياسى و مذهبى هم نمىباشد؛ دستكم به اين هدف نگاشته نشده است. بهسادگى يك نامه است. نامه پسرى به پدرش، اما اين پسر فرانتس كافكا است، گويا كافكا نامه را به مادر مىدهد تا به پدر برساند، مادر پس از خواندن نامه از روى نيكخواهى آن را به پدر نمىدهد بدون اينكه كافكا را از تصميم خود آگاه كند.
در اين اثر پيش از هر چيز با حقيقتى بهتمامى عريان، با صداقتى كمنظير و تكاندهنده در داورىِ خود و ديگران روبهرو هستيم. نامه به پدر، گرچه به اين هدف نوشته نشده، مسائل تربيتى، خانوادگى و روانكاوى متعددى را بسيار موشكافانه پيش رو مىنهد، از اينرو بسيار درخورِ تعمق است
ابراهیم یونسی،نویسنده و مترجم و مورخ و نخستین استاندار کردستان در بعد از انقلاب سال 1305 در شهر بانه متولد شد. یونسی از اعضای گروهی بود که در سال 1333 بعد از دولت دکتر مصدق به عنوان افسر نظامی دستگیر و پس از کش و قوسهای فراوان، هشت سال از عمرش را در زندان رژیم پهلوی سپری کرد.
وی پس از چنین سال تحمل سختی و زندان با واسطه دوستش، دکتر روح الله عباسی، در مدرسه عالی اقتصاد اسم نویسی کرد و از همان مدرسه لیسانس اقتصاد را اخذ و دکترای همین رشته را هم در سال 1356 از دانشگاه سوربن فرانسه دریافت کرد. او ترجمه و کار داستاننویسی را از همان روزهایی که در زندان بود، آغاز کرد.و پس از آزادیاش در سال 1341 «هنر داستاننویسی» را که در این ایام تالیف کرده بود، منتشر کرد.
گفتنی است کتاب «لینمارا عشق و آرزو» را انتشارات نگاه چاپ کرده و به بازار کتاب فرستاده است.
کاترین گاسکین نویسنده رمانهای عاشقانه، ایرلندی-استرالیایی بود. در 1929 به دنیا آمد و وقتی سه ماهه بود، خانوادهاش به سیدنی استرالیا مهاجرت کردند . نخستین رمانش ، این بهشت دیگری است ، در پانزده سالگی نوشت و دو سال پس از آن منتشر شد. وقتی دومین رمانش ، برای هم سال، را منتشر کرد به لندن رفت. این جابجایی، برای او موفقیتهای بیشتری را همراه داشت. سهگانه پرفروشش را نوشت و پس از آن با انتشار اثر دیگری به جمع نویسندگان با مخاطب میلیونی وارد شد. بر پایه مشهورترین اثرش در استرالیا سریالی تلویزیونی ساخته شد. در پی این موفقیتها، برای ده سال به منهتن نیویورک رفت و پس از آن به ایرلند و سپس به سیدنی بازگشت و در نهایت به علت سرطان تخمدان در سن هشتاد سالگی درگذشت.« لینمارا عشق و آرزو» ماجرای عشق و شور است نیکول که با مادر مهاجر روسش در آمریکا زندگی میکند و در مدرسهای مذهبی درس می خواند در آستانهی شانزده سالگی پی به راز زندگی مادرش و به دنبال آن زندگی خودش میبرد که تمام جهانش را دگرگون میکند. نیکول که تنها بازمانده یک خانواده ثروتمند انگلیسی است به وسیله وکیل خانواده از ثروت بسیار زیادش مطلع میشود، اما شرط بهدست آوردن این ثروت جدایی نیکول از مادرش آنا است . آنا نیکول را رها میکند، و نیکول به انگلستان می رود و به جمع اشرافی انگلستان جایی که روزگاری مادرش هم در آنجا داستانی عاشقانه داشت وارد میشود و ماجراهایی جذاب و عاشقانه و خواندی شکل میگیرد.
«یغما گلرویی» شاعر، ترانهسرا، نویسنده، عکاسِ ایرانی در ساعت پنج بامدادِ روز ششمِ مرداد ۱۳۵۴ در بیمارستان «مهر» «شهرستانِ ارومیه» متولد شد. مادرش «نسرین آقاخانی»، پدرش «هوشنگ گلرویی» و خواهری بزرگتر از خود به نامِ «یلدا» داشت.در یک سالگیاش خانواده به «تهران» نقل مکان کرد و در خیابان «گیشا» ساکن شد. در دوران ابتدایی سیاهی جنگ و مرگِ دوستانِ همکلاسش در بمباران را تجربه کرد. سال دوم دبیرستان بود که به خاطرِ درگیری فیزیکی با ناظم دبیرستان که در مراسم صبحگاه به گوش او سیلی زده بود برای دو سال از تحصیل در مدارس روزانه محروم شد و به دبیرستانِ شبانه رفت. در همان سالها به جرمِ «دیوارنویسی» برای چند روز بازداشت و به مدتِ شش ماه مجبور به خارج نشدن از «تهران» شد.او در اوایل دههٔ هفتاد، با «غزاله علیزاده» آشنا شد و به سفارشِ او به دفترِ [[نشریه آدینه]] رفتوآمد پیدا کرد و توانست با نویسندگانی چون «فرج سرکوهی»، «مسعود بهنود»، «عمران صلاحی»، «محمدمختاری»، «حمید مصدق»، «علی باباچاهی»، «ناصر تقوایی» دیدار کند. در پاییز سال هفتاد و سه، برای بار نخست با «احمدشاملو» در دهکدی فردیس کرج دیدار کرد و آثار خود را برای او خواند. این دیدار و دیدارهای بعدی باعث مصمم شدنش به ادامه دادنِ راهِ شعر شد. به همراهِ «عزت ابراهیمنژاد» کوشید نشریه یی با نامِ «آرمان» را راهاندازی کند اما تمامِ مطالبِ جمعآوری شده برای شماره نخست به همراه رایانه شبانه از تحریریه به سرقت رفت. در اردیبهشت سال هفتاد و هفت نخستین مجموعه شعرِ خود را با عنوان «گفتم: بمان! نماند…» توسط مؤسسه فرهنگی هنری دارینوش منتشر کرد و بعد از آن حدود سی عنوان کتاب از او در زمینههای شعر، ترانه، ترجمه، فیلمنامه بازسرایی متون منتشر شده است.به همراهِ «افشین یداللهی»، «نیلوفرلاریپو»، «سعید امیراصلانی»، «افشین سیاهپوش»، «مهدی محتشم» و… جلساتِ ترانهخوانی در خانهٔ پدری خود برگزار کرد و تداوم این جلسات رفته رفته باعث تشکیلِ «خانه ترانه» شد. بعد از حدود یک دهه در اعتراض به نحوهٔ گرداندن جلسات با نوشتن یک یادداشت از آن جلسات اعلام جدایی کرد. در فیلم سینمایی هفت ترانه به کارگردانیِ بهمن زرینپور در کنارِ ایرج راد، لعیا زنگنه، سحر جعفریجوزانی، شروین نجفیان بازی کرده و همچنین درچند مستند مانندِ «سفرنامه»، «شبِ شیدایی»، «خاطرههای خطخطی»، «ترانه در تبعید» و «یغما گلرویی: ترانهسرا» حضور داشته است. مقالاتش در نشریههایی مانندِ «فیلم و سینما»، «ترانه ی ماه»، «باور»، «گلستان ایران»، «نسیم هراز»، «گوهران»، «شرق»، «اعتماد»، «همشهری» منتشر شدهاند.مادرش علاقه زیادی به ادبیات داشت، به همین دلیل از وقتی کودک بود با ادبیات و شعر آشنا شد و همین موضوع یکی از عواملی بود که وی را برای ورود به حوزه شعر و ترانه علاقهمند کرد.
کامو در مقدمهای بر این رمان مینویسد: دیرگاهی است که من رمان «بیگانه» را در یک جمله که گمان نمیکنم زیاد خلاف عرف باشد، خلاصه کردهام: «در جامعهٔ ما هر کس که در تدفین مادر نگرید، خطر اعدام تهدیدش میکند.» منظور این است که فقط بگویم قهرمان داستان از آن رو محکوم به اعدام شد که در بازی معهود مشارکت نداشت. در این معنی از جامعه خود بیگانه است و از متن برکنار؛ در پیرامون زندگی شخصی، تنها و در جستجوی لذتهای تن سرگردان. از این رو خوانندگان او را خودباختهای یافتهاند دستخوش امواج.
چگونه باید قهرمان این داستان را درک کرد که فردای مرگ مادرش ( حمام دریا می گیرد، رابطه نامشروع با یک زن را شروع می کند و برای اینکه بخندد به تماشای یک فیلم خنده دار می رود ) و یک عرب را ( به علت آفتاب ) می کشد و در شب اعدامش در عین حال که ادعا می کند ( شادمان است و باز هم شاد خواهد بود ) آرزو می کند که عده تماشاچی ها در اطراف چوبه دارش هر چه زیادتر باشد…
داستان روایتِ زندگی، جنایت و افکارِ فردی بهنامِ مورسو است که ابتدا مادرِ خود را ازدستمیدهد و سپس بهطورِ ناخواستهای به قتلِ یک عرب انگیخته میشود و…
مرسو مرتکب قتلی میشود و در سلول زندان در انتظار اعدام خویش است. داستان در دههٔ ۳۰ در الجزایر رخ میدهد.
داستان به دو قسمت تقسیم میشود : در قسمت اول مرسو در مراسم تدفین مادرش شرکت میکند و در عین حال هیچ تأثر و احساس خاصی از خود نشان نمیدهد. داستان با ترسیم روزهای بعد از دید شخصیت اصلی داستان ادامه مییابد. مرسو به عنوان انسانی بدون هیچ اراده به پیشرفت در زندگی ترسیم میشود. او هیچ رابطهٔ احساسی بین خود و افراد دیگر برقرار نمیکند و در بی تفاوتی خود و پیامدهای حاصل از آن زندگی اش را سپری میکند. او از این که روزهایش را بدون تغییری در عادتهای خود میگذراند خشنود است.
همسایهٔ مرسو که ریمون سنته نام دارد و متهم به فراهم آوردن شغل برای روسپیان است با او رفیق میشود. مرسو به سنته کمک میکند یک معشوقهٔ او را که سنته ادعا میکند دوست دختر قبلی او است به سمت خود بکشد. سنته به آن زن فشار میآورد و او را تحقیر میکند. مدتی بعد مرسو و سنته کنار ساحل به برادر آن زن(«مرد عرب») و دوستانش برمی خورند. اوضاع از کنترل خارج میشود و کار به کتک کاری میکشد. پس از آن مرسو بار دیگر «مرد عرب» را در ساحل میبیند و این بار کس دیگری جز آنها در اطراف نیست. بدون دلیل مشخص مرسو به سمت مرد عرب تیراندازی میکند که در فاصلهٔ امنی از او از سایهٔ صخرهای در گرمای سوزنده لذت میبرد.
صمد بهرنگی (2 تیر 1318 ــ 9 شهریور 1347)، معروف به بهرنگ، داستان نویس، محقق، مترجم، و شاعر ایرانی بود. معروفترین اثر او داستان «ماهی سیاه کوچولو» است. بهرنگی در 1339 نخستین داستان منتشر شدهاش را با عنوان «عادت» نوشت. که با «تلخون» در سال 1340، «بینام» در 1342، و داستانهای دیگر ادامه یافت. او ترجمههایی نیز از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمه شعرهایی از «مهدی اخوان ثالث»، «احمد شاملو»، «فروغ فرخزاد»، و «نیما یوشیج») انجام داد. تحقیقاتی نیز در جمعآوری فولکلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از ایشان منتشر شده، برخی از آثار «صمد بهرنگی» با نام مستعار چاپ شده است. از جمله نامهای مستعار ایشان میتوان به: «ص. قارانقوش»، «چنگیز مرآتی»، «صاد»، «داریوش نوابمراغی»، «بهرنگ»، «بابک بهرامی»، «ص. آدام»، و «آدی باتمیش» اشاره کرد. صمد در سال 1318 در محله چرنداب شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش زهتاب بود. پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، در مهر 1334 به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت، که در خرداد 1336 از آنجا فارغالتحصیل شد. از مهر همان سال آموزگار بود، و تا پایان عمر در «آذرشهر»، «ممقان»، «قاضی جهان»، «گوگان»، و «آخی جهان» در استان آذربایجان شرقی، تدریس کرد. در مهر 1337 برای ادامه تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی، به دوره ی شبانه «دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز» رفت، و همزمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد 1341 و دریافت گواهینامه پایان تحصیلات ادامه داد. وی در کتاب «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» کلمات عربی به عاریت گرفته شده از عربی را، بخش بزرگی از اشتراک زبانهای رایج ایرانی از جمله ترکی آذری با فارسی دانستهاست
مثل قارچ زاده نشدم بیپدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، هر جا نَمی بود به خود کشیدم و شدم معلم روستاهای آذربایجان،پدرم میگوید اگر ایران را بین ایرانیان قسمت کنند، از
این بیشتر سهم تو نمیشود .” این سخن صمد است، معلم کودکان، قصه نویس بچهها، انسانی که غمخوار کودکان برهنه پا بود و دغدغهاش آموختن به آنها و بالندهتر کردنشان، صمد دیر نپائید، جوان بود که ارس همان رودخانهای که به آن عشق میورزید، جانش را ستاند و دغدغههایش ماند برای بازماندگان . اما دریغا که کسی همانند صمد بهرنگی نه آمد و نه شد.
«الکسی ماکسیمویچ پشکوف» در 16 مارس 1868 در «نثرینی نوگرود» که اکنون به شهر «گورکی» شهرت دارد، در کنار رود بزرگ ولگا زاده شد. او برای امرار معاش از کودکی به کار پرداخت. از پادویی مغازه گرفته تا جاشویی کشتی تن در داد و همیشه در تمام احوال در آتش میل به مطالعه می سوخت. این میل او به عشقی قدسی و افلاطونی تبدیل شده بود. برای آن که کتاب بخواند به ابداعات و اختراعات خارق العاده ای دست می زد. می توان گفت که گورکی اولین درس آزادگی و بشردوستی را از مکتب انسانی مادربزرگ خود فرا گرفته است. او در تمام آثار خویش هرجا به نام این زن، که سیرت نیکویش آدمی را مجذوب می دارد، می رسد با احترام و علاقه خاصی سخن می گوید. برخی از آثار گورکی عبارت اند از: در اعماق اجتماعی، افسانه های ایتالیا، دوران کودکی، در جست وجوی نان، و دانشگاه های من. او از سال 1927 تا آخر عمر، به نوشتن، سخنرانی های آموزشی و بالاخره مبارزه با فاشیسم و تعصبات نژادی، که تازه در قاره اروپا جان می گرفت و در آمریکا توسعه می یافت، پرداخت. مرگ گورکی در سال 18 ژوئن 1936 روی داد. کتاب حاضر از متن فرانسه به فارسی برگردانده شده و حاوی بخشی از شرح حال ماکسیم گورکی ـ نویسنده برجسته روس ـ است؛ از زمانی که پادوی مغازه کفاشی می شود، تا زمانی که سرانجام تصمیم می گیرد آخرین بار شانس خود را بیازماید و برای تحصیل در یک مدرسه معمولی به کازان می رود؛ البته در این مدرسه، او را به سبب فقر مادی نمی پذیرند.
احمدكايا (ترانهسرا / خواننده / آهنگساز / نوازنده) در سالِ 1957 در شهر مالاتياى كشورِ تُركيه به دنيا آمد. در يك خانوادهى كُردتبارِ شش نفره. پدرِ او كارگرِ كارخانهى نساجى بود. بعد از چند سال خانواده با رؤياى يك زندهگى بهتر به استامبول مىكوچند و در محلهى فقيرنشينِ كوجامصطفاپاشا ساكن مىشوند. در سنِ چهارده پانزده سالهگى تحتِ تأثيرِ جوِ سياسىِ حاكم (كه چند كودتاى پياپى را پشتِ سر گذاشته بود) نخستين شعرهاى خود را مىنويسد و فراگيرىِ سازِ باغلاما را آغاز مىكند. همزمان شغلهاى مختلفى از قبيلِ رانندهگىِ كاميون، فروشندهگى و غيره را تجربه مىكند.در سالِ 1985 تصميم به انتشارِ آلبومى از كارهايش را مىگيرد و راهىِ خيابانِ اونكاپى (محلهى هنرىِ استامبول) مىشود. به اين خاطر كه موسيقىِ او در قالبِ هيچ كدام از سبكهاى موجودِ موسيقىِ تُركيه قرار نمىگيرد، كسى حاضر به سرمايهگذارى نمىشود. در آخر با كمك تعدادى از دوستانِ خودش آلبومِ نخستِ خود گريه نكن. كوچولو. را ضبط و منتشر مىكند. اين آلبوم به سرعت از طرفِ دولت توقيف و جمعآورى مىشود. اعتراضهاى مكرّر احمدكايا نتيجه مىدهد و كار به جرايد كشيده مىشود و دادگاه رأى رفع توقيفِ آلبوم را صادر مىكند. استقبالِ فوقالعاده از اين آلبوم، كايا در راهى كه انتخاب كرده مصممتر مىكند.
,”مجموعهي حاضر، برگرداني از ترانههاي احمد كايا (1999-1957 م)، ترانهسرا، خواننده، آهنگساز و نوازندهي ترك، به فارسي است. ترانههاي كايا خشم و اعتراض و عشق و آمال قومي را فرياد ميزنند كه همواره سركوب شده است. احمد كايا ترانه را نه در رديف تفنن و تنقلات، كه شاخهيي متعهد از آفرينشگري هنري ميداند. ترانههاي كايا، با مضامين اجتماعي و سياسي، منتقلكنندهي پيامهاي عظيم انساني است. در اين مجموعه، ترانههايي چون “روشنفكر”، “دچار دردسرم”، “بازجوها”، “عصيان ميكنم”، “جنوب شهر”، “رهايم كن” و… فراهم آمده است. براي نمونه قسمتي از شعر “عصيان ميكنم” بدينقرار است: پاسخ ميدهم،/ مادراني را/ كه دست بر قلب خود نهادهاند/ از زندانها سخن ميگويم/ از دردها/ شورش ميكنم/ چون از آنان كه/ سر زير خاك فرو بردهاند،/ ميترسم.”
گورکی در این کتاب در حین ترسیم زندگی حقیقی و وصف مردم پیرامون خویش، هیچ وقت ایده آل های بزرگ و کمال مقصودی را که به خاطر آن مبارزه میکند، از نظر دور نمیدارد و در حینی که کاخ جامعۀ نوین را بنا میکند در عالم اندیشه، آن شکل زیبا و هارمونی دلکش فردای آن را در نظر مجسم میسازد…
داستانهای این مجموعه عبارتند از: در استپ، بابا آرخیپ و لنکا، سرود شاهین، یملییان پیلایی، خان و پسرش، زاز و برینا، ماکارچودرا، بیست و شش و یک، پیک توفان، بچهها، عجوزه ایزرگیل، پدر و پسر، عبرانی، ابلیس، خواننده، خواهر و برادر
“آلکسی ماکسیموویچ پشکوف” یا “ماکسیم گورکی” در 16 ماه مارس 1868 میلادی در شهر “نیژنی نوو گورود” که اکنون به افتخار او “شهر گورکی” نامیده می شود، متولد گردید. پدرش، که مبل ساز آبنوس کاری بود؛ به سال 1872 به مرض وبا، و مادرش در سال 1878 جهان را بدرود گفتند.
داستان پيرمرد و دريا در مقايسه با اغلب داستانها، از جهات بسيار، اثرى استثنايى است. دوره وقوع حوادث آن بسيار كوتاه است؛ بخش بزرگى از آن در طى سه روز و سه شبى رخ مىدهد كه پيرمرد در دريا بهسر مىبرد.
البته يك روز پيش از آغاز و يك نيمروز پس از پايان داستان نيز وجود دارد. حال مىتوانيد تصور كنيد كه كار نويسنده چقدر دشوارتر مىشود. سه روز از زندگى يك نفر بىآنكه نفرى ديگر در اطرافش باشد. در حالت عادى، چنين داستانى بسيار خستهكننده مىشود. ولى اغلب خوانندگان داستان معتقدند كه پيرمرد و دريا خستهكننده نيست. همينگوى چگونه توانست زمانى چنين كوتاه را در زندگى فقط يك نفر به زمانى چنين جالب تبديل كند؟ در روز قبل از داستان، هشتاد و چهار روز از آخرين صيد سانتياگو يا «پيرمرد» مىگذرد. او يك بيوهمرد است و كوچكترين اثرى از وجود فرزند در زندگىاش ديده نمىشود. فقط «پسرك» يا مانولين را در كنار خود دارد كه همراه و دوست حقيقى او است. مانولين شاگرد سانتياگو بوده است، ولى پدر و مادرش او را مجبور كردهاند در قايق ماهىگيرى ديگرى كار كند، چون سانتياگو «بد مىآورد». ولى پسرك همچنان به پيرمرد وفادار است و او را در تدارك ديدن براى صيد يك «ماهى بزرگ» يارى مىكند.