يعد جلال الدين الرومي أحد أقطاب التصوف العالمي ومركز العرفان الفارسي. درستُ بعضاً من إبداعاته أثناء دراستي الجامعية في إيران حينها لم يمر وقت طويل عليّ وعلى زملائي لندرك أننا أمام بحر خضمٍّ مفتوح على آفاق العشق كلها، وعندما عرض الأديب الأريب السيد “بهمن شكوهي” ترجمة كتابه الرفيع “الرومي” إلى اللغة العربية لم أتردد في الموافقة بعد استمتاعي بقراءة الكتاب الذي أرسله إليّ بالبريد من الولايات المتحدة.
عامٌ كامل هي مدة ترجمة الكتاب المهدى من ألفه إلى يائه إلى روح والدي الشيخ (سلمان حسن حلوم) من علّمني أن الحُبّ هو الأول والآخر والظاهر والباطن، وروح أمي، وإلى مفردات العشق وحروفه من حولي؛ زوجتي وصغيري علي مزيج الهوى القديم، وإلى أخوتي جميعاً وأصدقائي، وأخص منهم صديقي الدكتور “حميد رضا امينيان ندوشن” في إيران الذي لم يبخل في عوني كلما غرب معنى اصطلاح بالفارسية أو شقّ عليّ فهم مثل أو كناية.
أتقدم بخالص الشكر والعرفان والامتنان للأديب البارع السيد بهمن شكوهي على منحي هذه الفرصة المميزة، متمنياً له دوام الألطاف الإلهية ليفيض قلمه حدائق وأزهارا من عند الذي ” يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً”.
وفي الختام؛ ليس هذا الكتاب استثناءً لجهة الهفوات والزلات فهو جهد العاجز، ومع ذلك لا ندعو القارئ المغرم لإغماض عينه عن زواياه وخفاياه، بل ندعوه ليشير إلى الأغلاط والأخطاء بالبيان والعيان، فالكتاب بنسختيه العربية والفارسية يهدف لإضرام نار العشق في قلب القارئ علّه يأتي مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ يجِدُ عَلَى النَّارِ هُدى، وقراءته لا تتم إلا بقلبٍ ملتاعٍ مجنونٍ وعيونٍ ماورائية، والله من وراء القصد من قبل ومن بعد.
بی اعتمادی به غرب یکی از مؤلفه های بارز ژنتیک سیاسی روس هاست؛ گویی حقارتی تاریخی بر شانه های این مردمان در مواجهه با غرب سنگینی می کند؛ از این رو می کوشند آن احساس حقارت را با نگاهی برتری جویانه در مواجهه با همسایگان آسیایی و شرقی جبران کنند. روس ها در مواجهه با اروپاییان خود را اروپایی نمی پندارند، اما در مواجهه با کشورهای شرقی و آسیایی از موضعی بالا به پایین رفتار می کنند. از این رو، ملی گرایی روسی در نوع خود کم نظیر است، زیرا روسها نه خود را غربی میدانند و نه شرقی می پندارند؛ آنها روس اند. این امر شناخت روسیه را برای ما دشوار می کند. این کتاب در مطالعهای موشکافانه نقش دولت، سیاستمداران، بازرگانان، شخصیت های متنفذ، نظامیان، مهندسان و معماران روس را در ایران واکاوی کرده و می کوشد نور بیشتری بر همسایه شمالی بتاباند و شناخت و دانش انسان ایرانی را از روسیه ارتقا بخشد.
من خیلی چیزها را به تو نگفتم. حتی آن روز که طوفان شد و تو می خواستی به دریا بروی تا موج ها بغلت کنند و روی شانه هایشان بروی. من به تو نگفتم شنا بلد نیستم. نگفتم از دریا می ترسم و تو جلو می رفتی و موج ها تو را بلند می کردند و من می ترسیدم نکند یکی از این موج ها عاشقت شود و تو را برای همیشه با خودش ببرد.
در دنیای ما که رو به جنون است، جزیره ای وجود دارد که دور از چشم همگان در صلح و آرامش پا برجاست. چهل خانواده که گلچینی از انسان ترین افراد هستند، با دعوت صاحب جزیره به آنجا رفته اند و خانه ساخته اند و دور از هیاهوی جهان بیرون در کنار هم زندگی می کنند. اما این آرامش با مرگ یکی از ساکنین جزیره به هم می ریزد. خانه او به یک رئیس جمهور از کار برکنار شده فروخته میشود و با آمدن او به جزیره، بهشت مردمان به جهنم تبدیل میشود و هر آنچه از آن فرار می کردند، حالا در زندگی شان جریان پیدا می کند…
بیسبب نیست اگر شروهسرایی را تجلیگاه عرفان مینامیم؛ چراکه صوفیان نیز در محفل خود با توسل به سماع، به عالم وجد و سرمستی وارد میشوند. درست همان کاری که شروهخوان جنوبی با ادای کلمات دوبیتی حالتی سودایی و ماورایی را به وجود آورده و به شنونده منتقل میکند تا بدینترتیب با شور و شیدایی شعرش، او را از نشیب صحو به فراز سکر و مستی عروج دهد…
بیشترین احساسی که بر فراز سر شنوندۀ یک شروۀ هنرمندانه چتر میگشاید، احساس سنگین و باشکوه فراق و هجران است. به ندرت میتوان یک دوبیتی را سراغ گرفت که طعم تلخ فراق ندهد و یا دستکم در یک مصرع به آن اشاره نشده باشد. در اینجا میتوان پرسید که چرا این عنصر تلخ و جانگذار بدینسان بر پیکرۀ دوبیتیهای شروه چیره گردیده است…؟
“سیمای زنی در میان جمع” شاهکار بی بدیل هاینریش بل است که برای او جایزۀ ادبی را به ارمغان آورد. در این رمان پر حجم، بل یک زن را در مرکز روایت خود قرار داده و از طریق زندگی او در زمان های مختلف از جوانی تا میانسالی، ما را به آلمان روزگار جنگ و پس از آن می برد.
بل استادانه با برش های زمانی که روش خاص او در قصه گویی است، نکبت و رذالت جنگ را به زیبایی بر ما آشکار می سازد. او استادانه از سیر زندگی نقبی بر سقوط اخلاقی و اجتماعی آدمها می زند که چگونه در شرایط دشوار در ورطۀ ویرانی در می افتند. “سیمای زنی در میان جمع” رمانی است شگفت آور، جذاب و بسیار خواندنی.
رودخانه ای در تاریکی داستانی واقعی و ناراحت کننده از زندگی و متعاقبا فرار یک مرد از کره شمالی است. ماساجی ایشاکاوا که اصالتا ژاپنی- کره ای است تقریبا تمام عمر خود را مانند کسی که هیچ کشوری ندارد سپری کرد.در این زندگینامه نویسنده از تلاش هر روز خود برای فارغ آمدن بر مشکلات زندگی در پست ترین طبقه جامعه کره شمالی و نیز تبعیض های طبقاتی که برگرفته از بینش و سیاست رهبر کره شمالی است می گوید.
این داستان نه تنها یک تصویر واقعی و تکان دهنده از زندگی مردمی است که با دنیا در ارتباط نیستند ، بلکه شناختی آگاهانه از حکومت هایی می دهد که شأن و منزلت طبیعت روح انسانی را نادیده می گیرند.
کابل اکسپرس نامی است که به شبکهی افغانستان داعش داده میشود. دولت اسلامی از این راه جنگجویان کارکشته را از منطقهی خراسان – سرزمینی که به ویژه افغانستان و مناطق قبایلی پاکستان را در برمیگیرد – به سوریه و عراق وارد میکند. یکی از کسانی که در این راه پا میگذارد «زواک» نوجوانی هفده ساله،عاشق بازیهای کامپیوتری و نابغهی ریاضی است. او از کابل راهی سرزمین شام میشود تا برای سران داعش از اجرای عملیاتی انتحاری در پاریس سخن بگوید که میتواند یازده سپتامبر فرانسویها را رقم بزند. طرح پسرک چنان شگفتانگیز است که او را به دیدار رودررو با ابوبکرالبغدادی سرکردهی داعش نیز میرساند. درحالی که در فرانسه «نیکول لاگونا» و گروهش و در کابل «اسامه قندار» و مردانش در پی یافتن سر نخی از طرح انتحاری داعش هستند، زواک به دوم مه فکر میکند که در صورت موفقیتش فرانسه بزرگترین عزای ملی خود را تجربه خواهد کرد. پسرک اصرار دارد حمله در همین روز صورت بگیرد اما کسی نمیداند چرا. هیچ کس از راز بزرگ او خبر ندارد.
پردۀ آخر از نمایش یک دوستی بیست ساله که برای دیدن آن، کامران افخم را از تهران به رامسر میکشاند. دیدار با دوستی ازآن سالها و گفتوگوهایشان زخمهایی را باز میکند که گذر زمان آنهارا التیام نبخشیدهاست. و تابستان با بیان آن رازها خیسترین روزهای خود را تجربه میکرد…
«… تمام نگاه زیبای عاری از تظاهر و دروغت که برای من سمبل عشق و مهربانی بود را از اینجا و بر روی دفتر خاطرات ابام گذشته جرعه جرعه مینوشم. یادها و خاطرهها هیچ وقت در زندگی انسان گم نمیشوند. فقط بنا بر قوانین نانوشۀ روزگار گاه کمرنگتر میشوند …»
به غیر از برادرم رودی و مرگش هیچ یک از آنچه اینجا برایتان تعریف می کنم مرا عمیقاً تحت تأثیر قرار نمی دهد. برای من نوشتن این صفحات درست مثل این است که برداشتم را از موضوعی تعریف کنم یا خلاصه داستانی را بنویسم. داستانی مصور، تا با این زندگی که زندگی من نیست تسویه حساب کرده باشم. همه چیز برای من حکم یک نوار فیلم را دارد. پر از اتفاق. من نه چیزی برای اعتراف کردن دارم و نه برای توضیح دادن. هیج میلی هم به نگه داشتن این قصه ها در دل خودم ندارم. حتی این حس را ندارم که وجدانم در معرض آزمایش است. تمام آنچه تا بیست و یک سالگی ام اینجا بازگو خواهم کرد همه آن چیزی است که من زندگی کرده ام. شفاف و بی پرده. درست مثل صحنه نمایشی که در آن بازیگران بی حرکت روی سن ایستاده اند ولی نمای پشت سرشان پرده به پرده عوض می شود تا به نمای مدنظر برسد. گذار شفاف حواس و منی که نتوانستم زندگی خودم را تجربه کنم.