قرن ما قرنی جوان و در عین حال بسیار پیر است و در آن انسانهایی که از اقیانوسها نجات یافتهاند، در رودها و دریاهای کاغذی غرق میشوند. پنجشنبهای اواخر آگوست، ده مرد جلوی شهرداری برلین اعتصاب میکنند. آنها به انگلیسی ، فرانسه، ایتالیایی و زبانهای دیگری که هیچکس اینجا نمیفهمد، حرف میزنند. خواسته این مردان چیست؟ آنها کار میخواهند. میخواهند هزینههای زندگی خود را با کار کردن تأمین کنند. می خواهند در آلمان بمانند. مأموران پلیس و مقامات مختلف شهرداری از آنها نامشان را میپرسند. این مردان نمیگویند که کیستند. نمیخورند، نمینوشند و از هویتشان چیزی نمیگویند. فقط هستند. خاموشی این مردان که به قیمت جانشان از افشای هویت خود سر باز میزنند، در کنار انتظار آن دیگران که از آنها سؤال کردهاند، سکوت سنگینی را بر این میدان شهر برلین که الکساندر پلاتز نام دارد، حاکم کرده است. چطور است که آن روز بعدازظهر، ریچارد از کنار این مردان سیاه و مردمان سفید که آنجا ایستاده یا نشستهاند، می گذرد و این سکوت را نمیشنود؟
در قرن سیزدهم میلادی، جهان شاهد حوادثی سترگ در بخش اعظم آسیا و اروپای شرقی بود؛ چنگیزخان قبایل ترکی مغولی را زیر پرچم «تنگری» متحد کرد و از استپها خارج شد و نیمی از جهان را درنوردید و اوضاع سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، تجاری و مذهبی این مناطق را به شدت تحت تأثیر قرار داد. پیروزیهای رعدآسا و شور و شوق کسب غنائم طعم شیرین قدرت را به مغولان چشانید و این اعتقاد را در ذهنشان پدید آورد که آمدهاند تا «عدل آسمانی» را در جهان برپا دارند. اما بنا بر منابع «جهان از زمانی که پروردگار بزرگ و منزه آدم را آفرید، تا امروز به چنین بلایی گرفتار نشده بود.» بازماندگان کشتار مهیب مغولان میگویند آنها «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.»
لیر، پادشاه افسانه ای بریتانیا، در سال های پیری برای رهایی از مسئولیت های خطیر سلطنت، کشور را میان سه دخترش تقسیم می کند و سخت ترین بحران زندگی خویش را می آفریند. اليراز روی غرور دختر محبوب خود را طرد می کند، و دو دختر دیگر به پیمان های خود وفادار نمی مانند و پدر را از قصرهای خود می رانند؛ و او در شبی توفانی و یخبندان ، تحقیرشده و مطرود، به ورطۂ جنون سقوط می کند… شاه لیر، از سه تراژدی اوتللو، هملت و مکبث، جایگاهی بالاتر دارد و بزرگترین تراژدی شکسپیر شناخته می شود. در این ترجمه افزون بر متن نمایشنامه، بخش هایی نیز به شناخت سرچشمه های این بازی، تاریخ تحولش در طی قرون ، افول ان وطلوع مجددش، اجراهای ستایش شده اش در تئاتر، و درخشیدنش بر پرده ی سینما اختصاص دارد.
یکی از جریانات مهم که در ایجاد نظام مشروطه شرکت داشت، جریان سوسیال دموکراسی بود. این جریان که ملهم از تحولات اروپا به خصوص روسیه بود، خواستار اصلاح کلیۀ ارکان جامعه مطابق الگوی سوسیالیستی گردید. این جریان، مدتی پیش از پیروزی انقلاب مشروطه، بیشتر از طریق روشنفکران ایرانی حاضر در باکو، در میان اصلاحگران و انقلابیان ایرانی رسوخ یافت و اهداف و خواسته های آن پس از سرنگونی استبداد صغیر، عمدتاً به وسیلۀ کسانی که حزب دموکرات را تشکیل دادند، پیگیری شد.
آنری لوفه ور در دهه ۱۹۶۰ نوشته بود: «مارکس جامعه شناس نبود، اما جامعه شناسی در آثار او وجود داشت». کتاب حاضر عناصر پایه گذار جامعه شناسی مارکسیستی و تأثیر پذیری جامعه شناسان سده بیستم را از آثار او آشکار می کند. مارکس هم زمان مبارز و اندیشمند بود و آیا می توان بین نوشته های هر یک از این دو وجه، تمایز قائل شد؟ چه چیزی از نقد مارکس از نظام سرمایه داری باقی مانده است؟ چگونه می توان نقد نظام سرمایه داری را در عصر حاضر و در جوامع صنعتی پیشرفته و حتی در حوزه های پیرامونی تحت سلطه به کار برد؟ کتاب حاضر پاسخی است به این پرسشها و مسائلی از این دست.
تاریخ سینمای ایران به تعبیری تاریخ تیپهای تکرارشوندهای است که در فیلمهای مختلف تکثیر میشوند و معمولاً متأثر از تحولات اجتماعی تغییر چهره میدهند و در مواردی نیز از قطب مثبت داستان به قطب منفی میکوچند. از دید یونگ، کهن الگوها تمایل کلی ذهن برای تولید اندیشههای مشابه و یکسان است، گنجینهای از سنتهای دیرینه است که در ناخودآگاه جمعی هر ملتی جمع میشود و در قالب تصاویر و انگارهها و چهرههای مثالی به جلوه درمیآید. کهن الگوها قدرت و مانایی بسیاری دارند و سرشار از معانی متنوعاند و بر کنشهای جمعی افراد تأثیر میگذارند. این الگوها گاهی در اشکال نقاشی و معماری و صنایعدستی، گاهی در شکل ریاضی و هندسی، گاهی هم در قالب چهرههایی همچون، پیردانا، سایه، مادر، مکار، زن اهریمنی، موعود، و بسیاری دیگر، پدیدار میشوند. چهرههایی که ریشه در باورهای دیرینهٔ اقوام دارند و قرون و اعصار را در مینوردند و با زمان کنونی وارد مکالمه میشوند و تاحدود زیادی بر باورهای امروزی تأثیر میگذارند. به این اعتبار از گذشته گریزی نیست، و چه بخواهیم و چه نخواهیم، از الگوهای کهن میراث میبریم و آن را در شکلهای جدیدتر باز تولید میکنیم. با این مقدمه به سراغ تیپهای تکرارشونده در سینمای ایران میرویم و این داستان را نخست با تیپ قهرمان آغاز میکنیم.
امروز باید به بهترین وضع روانی و بدنی انسان متمدن توجه کرد؛ یعنی باید برای پرورش موجوداتی پرمایهتر از تمام آنچه تا امروز به روی زمین زیستهاند، دست به کار شد. این تصمیم ضروری است، زیرا فکر ما بهنسبت پیچیدگی مسائلی که باید حل شود، بزرگ نشده است؛ برای همین ما در آستانۀ اضمحلالیم. اجتماع امروزی جز به ارزشهای مادی توجه ندارد و مسائل اصلی انسانی را که در عین حال مادی و معنوی است، فراموش کرده و نهتنها برایمان خوشبختی به ارمغان نیاورده، بلکه خود را برای جلوگیری از فساد ما ناتوان نشان داده است. پیروزی بر سلامتی کافی نیست. در هر فرد باید به پرورش کامل خصایل ارثی و شخصیت او نیز توجه کرد، زیرا کیفیت زندگی به مراتب مهمتر از خود زندگی است.
آیا کشف بسته ای مخفی شامل نامه هایی عاشقانه مربوط به قهرمان جنگ جهانی دوم می تواند الهام بخش زنی جوان شود؟ آدرین کارتر بعد از جدایی از همسرش شیکاگو را ترک و به خورشید و زیبایی فلوریدای جنوبی پناه می برد و خودش را با بازسازی یک خانه ساحلی مشغول می کند. در زیر شیروانی خانه جعبه ای فلزی می یابد که شامل نامه هایی عاشقانه از سربازی در جنگ جهانی دوم خطاب به دختری جوان است که نیم قرن پیش در همین خانه زندگی می کرده است. نامه هایی شاعرانه و عاشقانه، فراتر از زمان که حس کنجکاوی آدریان را برای یافتن نویسنده نامه تحریک می کند. ویلیام – پاپس – بریانت، حالا پیرمردی ست که در نزدیکی شهر با نوه خوش قیافه اما محافظه کارش، ویل زندگی می کند. همان طور که آدریان رازهای نامه ها و خانواده بریانت را کشف می کند متوجه میشود خودش هم هنوز از یافتن عشق دلسرد نشده است.
بدون شک در ادبیات معاصر آمریکا، کمتر نویسندهای را میتوان یافت که همانند دونالد ریپولاک در به تصویر کشیدن فرهنگ عامه و پیچیدگیهای آن در قالب داستان تا به این اندازه موفق باشد. سبک روایی و پر از تعلیق ریپولاک بدیع و پر از خلاقیت است. آفرینش و خلق دلهره در شیطان، همیشه از کلیشههای همیشگی این سبک پیروی نمیکند و این همان جوهر و مایهای است که داستان را از سایر آثار جنایی ممتاز میسازد. بسان دو رمان دیگر پولاک _ سفرۀ آسمانی، داستانهای اوهایو _ داستان در فاصلۀ زمانی پس از جنگ جهانی و در اوهایو، قلب تاریک ایالتهای جنوبی دنبال میشود. ابرقهرمانی وجود ندارد و تمام شخصیتهای کتاب به یک اندازه در خط داستان پررنگ و تأثیرگذارند. در واقع قهرمان اصلی این کتاب شیطان است که افسار دیگران را در دست خود میگیرد و در قالب انسان، آنها را به نیایشگاه خود میکشاند.
در سال 2012 کتاب «شیطان، همیشه» برندۀ جایزه توماس و لیلیان دی. چافین شد و در همان سال همراه با ستایش و تحسین منتقدان، جایزۀ ادبی فرانسه و آلمان را نیز نصیب خود کرد. رمانی عجیب با نگاهی نو و قصهای پر از جذابیت.