به تصویر درختی
که در حوض
زیر یخ زندانیست
چه بگویم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم که خورشید است
که چتر سرگیجهام را
همچنان که فرونشستن فوارهها
از ارتفاع پیشانیم میکاهد _
در حریق باز میکند؛
اما بر خورشید هم
برف نشست.
چه بگویم به آوای دور شدن کشتیها
که کالاشان جز آب نیست
_ آبی که میخاست باران باشد _
و بادبانهاشان را
خدای تمام خداحافظیها
با کبوتران از شانهی خود رم دادهست؟
ماشنکا بدون شک لطیفـترین و زیباترین رمان نابوکف است. او این رمان را به یاد وطن خود روسیه و دختری نوشت که انقلاب اکتبر آنها را برای همیشه از او گرفته بود. او تعلق خاطر خاصی به این رمانش داشت.
مرد پنجاه سالهی تنهایی که منشی سادهی ادارهی ثبت احوال است برای سرگرمی خودش کلکسیونی از صد شخصیت مشهور مملکتش درست کرده است و هر عکس یا مطلبی که دربارهی هر یک از آنها پیدا کرد در پروندهشان میگذارد. یک شب به طور تصادفی برگهی سجل احوال زن ناشناسی در میان برگههای سجل احوال پنج نفر از شخصیتهای کلکسیونش به خانهی او میآید. آنگاه او در شهرشان به جستجوی این زن ناشناس برمیآید. همهی نامها رمانی است دربارهی تنهایی و سرودی در ستایش زن.
پادشاهان سلسه صفویه به عنصر ایرانی متکی نبودند بلکه گروگانی بودند در دست اقلیتی از قبایل چادرنشین آناتولی ،حلب، شام و مجارستان که از روزگار شیخ صفیالدین عموماً و از روزگار شیخ جنید خصوصاً در جستجوی سرزمینی برای تحقق آرمانهای غالیگرایانه خود بودند و انجام این رویکرد را در تغییر جایگاه مرشد طریقت اردبیل (یا طریقت صفوی) به مقام پادشاهی ایران امکان پذیر میدانستند و وضعیت آشفته و حکومتهای ضعیف و پراکنده آن روز ایران زمینه را برای این خواسته آنها مهیا میکرد. ایرانیها هرگز با این عناصر و پادشاه آنها کنار نیامدند و بزرگترین دلیل آن این است که چون ایرانیان خواهان سرنگونی سلسله صفویه بودند، هنگام محاصره اصفهان توسط افاغنه از هیچ کجای ایران به کمک پادشاه صفویه نرفتند تا این سلسله سرنگون شد هرگاه ایرانیها به کمک اصفهان میرفتند افاغنه جنگ دفاعی ایرانیها را تاب نمیآوردند و عقب مینشستند و جنگهای بعدی نادر شاه با افغانها و شکست دادن آنها، این دیدگاه را تأیید میکند. این کتاب صرفاً نه گزارشی تاریخی بلکه پژوهشی است نقد محور دربارهٔ لحظه ای از تاریخ ایران.
در کلامی خلاقانه شاید بهترین توصیفی که از این کتاب میتوان به دست داد، همان عنوانی است که نویسنده انتخاب کرده. کتاب خلاقهخوانی بحق مجموعهای از خوانشها و تفسیرهای خلاقانۀ آگدنِ روانکاو از متون اساسی تاریخ روانکاوی، خاصه رویکرد روابط موضوعی، است و خواندن آن به سفری میماند از دل تاریخ روانکاوی و مواجههای پرهیجان با افکار و آرای تأثیرگذار این وادی. آگدن به لطف دقت و خلاقیت خود نوشتههایی دورانساز را برگزیده و به خواننده نشان میدهد که در این متن چه ایدههای خفته که با تفسیر خلاقانه از پستوی مستوری بیرون خواهند آمد. کتاب خلاقهخوانی بیشک کتابی مختص عاشقان روانکاوی است؛ برای کسانی که در سودای غور و کنکاش در بحر بیانتهای آناند.
دره دراز در قالب شش داستان مجزا، روایتگر زندگی انسانهایی فراموش شده در حاشیهایترین شهرهای آمریکاست که رنج و مصیبت زندگی آنان، احساسی عمیق از شگفتی، همدردی و درک مسائل انسانی را در مخاطبین خود به وجود میآورد.
در مرگ و زندگی در داستان شاخص مورلی مورگان میخوانیم که نویسنده به جای مقدمهچینی برای فرار از دنیای پر از ستم و نابرابری، مخاطبین را به رویارویی با واقعیت دعوت می کند.
تی ـ اس ـ الیوت در جهان کنونی یک نام بلندآوازه و اثر منظوم او «سرزمین بیحاصل» از سرودههای مهم قرن بیستم است. در واقع شعر بلند منظومه «سرزمین بی حاصل» به عقیدۀ بسیاری از هنرشناسان، مظهر کمال سخنوری در زبان و ادبیات انگلستان قرن بیستم و نمودار بارزی از شیوۀ شاعری در دورۀ معاصر به شمار میرود. همین منظومه سبب شد که منتقدان ادب شناس جهان، الیوت، این شاعر برنده جایزه ادبی نوبل را بزرگ ترین شاعر انگلیسی قرن خود بدانند.
اليوت در جایی نوشته است: « …من شکسپیر را میخواندم، اما خوشم نمیآمد. تنها مسرتی که از مطالعۀ شکسپیر برایم حاصل میشد این بود که دیگران تعریفم را میکردند که دارم شکسپیر میخوانم. راستش اگر اختیار در دست خودم بود ابداً لای کتاب او را باز نمیکردم. در عوض از «عمر خیام» و رباعیات او خوشم میآمد. وقتی ترجمۀ فیتزجرالد را از نظر میگذراندم ناگهان رنگهای روشنی در نظرم جلوهگر میشد که هم لذت بخش بود و هم دردناك و من تحتتأثیر این اشعار شروع به سرودن رباعی کردم. رباعیاتی که خیالانگیز و غمفزا بودند.»
عبداللّه موصلی گفته است: «روزی حَجّاج ثقفی در عزای ازدسترفتن دوست عزیزی نشسته بود که گفت: کاشکی کسی با چند بیتی به تسلای دل ما برخیزد. فرستادۀ عبدالملک مروان _ از شام _ نزد حجّاج نشسته بود. گفت: حضرت امیر! اجازه میدهید برای تسلایتان چیزی بگویم؟ گفت: بگو! گفت: هر کس روزی عزیزش را از دست خواهد داد یا به مرگ یا به بیماری یا به افتادن از بام. شاید هم با ویران شدن سقف بر سر او یا با افتادن در چاه یا هر راه دیگری که ما نمیدانیم. حجّاج گفت: مرا با مصیبتی بزرگتر از مصیبت خودم تسلا دادی!»
آلزایمر این بیماری مهیب و مرموز ذهن بسیاری را درگیر کرده است. کمتر بیماریای اینچنین هراس به دل آدمی میاندازد؛ از فراموشی کار کردن با اشیای ساده و گم کردن کلمات و نحوۀ استدلال تا فراموشی نزدیکان و زیستن در دنیایی که سوءظن بیمار به همه کس، واقعیت را دردناک میکند. اما چارهای نیست جز شناخت بیشتر این بیماری.