رمان ربهکا را خانم دفنه دوموریه نویسندۀ انگلیسی در سال 1938 منتشر کرد. رمانی در حالوهوای داستانهای گوتیک دربارۀ زنِ جوان و زیبایی که با مرد ثروتمندی ازدواج میکند که همسرش، ربهکا، را به تازگی از دست داده است. زنِ جوان مقیم قصر باشکوه و مجلل مندرلی میشود و خیلی زود درمییابد که شوهرش و مستخدمان خانه در تسخیر خاطرۀ ربهکا هستند. در این میان بهخصوص خانم دانورس، مستخدمِ مرموز که از کودکی ربهکا، مستخدم شخصی او بوده است، نقشی مهم در رقم خوردن رخدادهای غریب و توضیحناپذیر قصر دارد.
رمان ربهکا از پرفروشترین و محبوبترین رمانهای قرن بیستم است که به خوبی میان حالوهوای گوتیک قصه و داستان رمانتیک آن پیوندی خلاق رقم میزند، و از زمان چاپش تاکنون به زبانهای متعددی ترجمه شده است.
محبوبیت این رمان به حدی است که تاکنون بارها بر صحنه اجرا شده و فیلمها و سریالهای مختلفی بر اساس آن ساخته شده است. مشهورترین آنها فیلم ربهکا ساخته آلفرد هیچکاک در سال 1940 است که برندۀ جایزۀ اسکار بهترین فیلم شد.
در ذهن من مهمترین مشخصهی منفردزاده، تفاوتِ اندیشه و بینش و پیشرو بودنِ او در آفرینش است. کارهای شناختهشدهاش در زمانِ خود پیشرو و تازه بوده و در گذر زمان، شاخص هنر زمان خود شدهاند. اما همهی اینها محصول دوران شناختهشدگیِ او از «قیصر» به بعد است؛ پس از آن که توانست پیگیر سلیقهی خود باشد، مدام از خود بگذرد، تجربه کند و خودش را در انتخابهایش بازتاب دهد. در این کتاب میشد خیلی زود از دوران کودکی و نوجوانی گذشت و به کارنامهی شاخص و پرجلوهی او از «قیصر» به بعد رسید و اینچنین او را نابغه و پراستعداد جلوه داد. اما از خود او یاد گرفتهام که کسی دانا به دنیا نمیآید. تلاش و تجربهها و کیفیت زندگیِ انسانهاست که به آنها هویت میدهد. توانمندی در آفرینش هنرمندانه، جدا از آنچه که «استعداد فردی» مینامیم، نیازمندِ تجربهورزی و گذر از سیاهمشقها و در معنا، «پرورش» است. گفتههای او هم میرساند که بیدار و هوشیار زندگی کرده؛ برای تجربه، خطر کرده؛ آرزوهایش را پرورانده و برایشان به پیش رفته است… *متن از مقدمۀ حسین عصاران بر کتاب «شناسنامهی اسفندیار منفردزاده»
امام حسین و ایران کتابی تاریخی به قلم کورت فریشلر نویسندهٔ آلمانی است و ذبیحالله منصوری مترجم نام آشنای ایرانی آن را به فارسی برگردانده است. در این کتاب، نویسنده به شرح فداکاری ها، جنگ ها، جوانمردی ها و زندگی (امام حسین-ع) و یارانش می پردازد.
«سه تفنگدار» رمانی نوشته الکساندر دوما، رماننویس و نمایشنامهنویس مشهور فرانسوی است. داستان در قرن هفدهم اتفاق میافتد و ماجراهای مرد جوانی به نام دارتانیان را دنبال میکند که خانه را ترک میکند تا به پاریس سفر کند و به تفنگدارها بپیوندد. دارتانیان یکی از سه تفنگدار عنوان کتاب نیست. دوستان او آرتوس، پاراتوس و آرامیس دوستان جدایی ناپذیری هستند که با شعار “همه برای یکی، یکی برای همه” زندگی میکنند، شعاری که اولین بار توسط دارتانیان معرفی شد.
الکساندر دوما ماجراجویی، جاسوسی، توطئه، قتل، انتقام، عشق، رسوایی و تعلیق را در این کتاب ترکیب میکند و شخصیتهای کوچک تاریخی را به شخصیتهایی بزرگتر از زندگی تبدیل میکند.
ممکن است در روز با هزاران نفر برخورد داشته باشیم، حرف بزنیم و آدمهای متفاوت را نگاه کنیم و بی تفاوت از کنارشان بگذریم، اما از میان این همه ناگهان دیدار یک نفر جرقهای در وجودمان روشن میکند که این همان عشق در یک نگاه است. فردریک جوان با دیدن مادام آرنو، که از او بزرگ تر نیز بود و تارهایی هر چند اندک سفید در میان موهایش می درخشید دل و دین خود را از کف داد. آن دو برای رسیدن به یکدیگر موانع اخلاقی و اجتماعی زیادی در پیش رو داشتند. شاید اینجاست که باید گفت عشق نیازمند رهایی است نه تصاحب… و فردیکِ جوانِ داستانِ مادام آرنو با آنچه در این میانه میگذرد دست و پنجه نرم میکند و تا آخر عمر بذر این عشق جانگداز را در وجود خود رشد میدهد بی آنکه مادام آرنو را در معذورات اخلاقی بگذارد.
“سیمای زنی در میان جمع” شاهکار بی بدیل هاینریش بل است که برای او جایزۀ ادبی را به ارمغان آورد. در این رمان پر حجم، بل یک زن را در مرکز روایت خود قرار داده و از طریق زندگی او در زمان های مختلف از جوانی تا میانسالی، ما را به آلمان روزگار جنگ و پس از آن می برد.
بل استادانه با برش های زمانی که روش خاص او در قصه گویی است، نکبت و رذالت جنگ را به زیبایی بر ما آشکار می سازد. او استادانه از سیر زندگی نقبی بر سقوط اخلاقی و اجتماعی آدمها می زند که چگونه در شرایط دشوار در ورطۀ ویرانی در می افتند. “سیمای زنی در میان جمع” رمانی است شگفت آور، جذاب و بسیار خواندنی.
در انتظار بوجانگلز داستانی عجیب از زبان نوجوانی است که مادرش به تدریج به بیماری روانی مبتلا میشود؛ با روایتی سرگرم کننده و خنده دار و درعین حال صریح شیرین و دوست داشتنی. سرگذشت این خانواده داستانی است پر از عشق؛ عشقی بی انتها. پسری نوجوان که هرگز نامش را نمیدانیم زندگی پرمشقتش را روایت میکند. پدرش هر روز هنگام ،آشامیدن با آواز آقای بوجانگلز، همراه همسرش میرقصد و او را با نامهای دیگری صدا میکند. این کتاب تاکنون برنده جوایز متعددی شده است و توانسته نظر مثبت منتقدان را نیز به خود جلب کند.
این اثر، رمانی از الکساندر دوما (۱۸۰۲-۱۸۷۰)، نویسنده فرانسوی، منتشر شده به سال ۱۸۴۵ است که با ترجمۀ ذبیحالله منصوری در سه جلد در ایران منتشر شده است. ادموند دانتس، دریانوردی زندانی و مسافری مرموز با چندین چهره، میخواهد با ثروتهای افسانهوار خود طبقه اشراف پاریس را به هم بریزد. دانتس در ۱۸۱۵، در روز ازدواجش، به اتهام دروغین طرفداری از ناپلئون در بندر مارسی زندانی میشود و بر اثر سعایت رقیب عشقیاش، فرنان، و رقیب تجاریاش، دانگلار، مدت چهارده سال محبوس میماند و این واقعه، در عین حال، به نفع مقاصد سیاسی یک قاضی جوان و جاهطلب به نام ویلفور است که در زندانیشدن او دست دارد.
هولدن کالفليد، شخصیت جذاب ناطور دشت که در بحرانی ترین دوره زندگی به سر می برد، قدم در راه سفری سه روزه گذاشته است
؛ دور از خانه و در بطن جامعه ای که هم از آن او است و هم نیست و در فضایی که تنگ و سرد و بیگانه است. ولی آیا این تنگنا، سرما و بیگانگی صرفا برخاسته از جهان بیرون است؟ قهرمان نوجوان اسلینجر گرما را دوست دارد اما در سرما پرسه میزند؛ پسر کی غریبه که البته برای همه ما چون خود ماست؛ او پرسه می زند تا در پایان این سه روز، از نوجوانی پا به جهان جوانی بگذارد؛ او در آستانه ایستاده است و همه میدانیم در لحظه ورود به چنین عالمی فقط جانب یک چیز رعایت می شود: بی اعتنایی
به درخواستِ ناشرِ محترم، مجموعهيى با نامِ عاشقانهها از پنج شاعر معاصر گرد آوردهام كه با يكى از ايشان، به حقيقت، بهترين ساعتهاى روزگار عمر خويش را سپرى كردهام: سيمين بهبهانى. چهار شاعر ديگر نيز درى به سوى جهانى «عاشقانه» به رويم گشودهاند ـ فارغ از «سانتىمانتاليسم» رايج.
«عاشقانهها»ى هر يك از اين شاعران نمودار احوالِ روزگار و جهان پيرامونشان بوده است: منوچهر آتشى، محمود مشرف آزاد تهرانى (م. آزاد)، حسين منزوى، نادر نادرپور ـ كه نامشان جاودان باد!
اين پنج دفتر در بردارندهى شعرهاى «عاشقانه»يى هستند كه مىتوانند حالوهواى دوران نوجوانى و جوانىى ما را رنگى ديگر دهند ـ فارغ از شعرهاى ديگر ايشان كه گاه به ناليدن از غم و درشتىهاى زمانه وادارشان كرده است. اميدوارم اين «عاشقانهها» تمهيدى باشند براى تلطيف اين روزگارِ خشن و زمزمهيى بر لبِ فرزندان نسلِ آيندهى سرزمين ما و پيك و پيامآورى با گلبانگ شادى و عشق.