از بیست و چهار زخم عشق
از بیست و چهار بار « دوستت دارم »
شعری برای تماشا . . .
از بیست و چهار بار
چشم درشت تو در ثانیه
از بیست و چهار حقیقت آبی
بر پرده
از انفجار خاطره. . . تکه تکه های منظره
و در آغاز : منظره بود . . .
از بیست و چهار زخم عشق
از بیست و چهار بار « دوستت دارم »
شعری برای تماشا . . .
از بیست و چهار بار
چشم درشت تو در ثانیه
از بیست و چهار حقیقت آبی
بر پرده
از انفجار خاطره. . . تکه تکه های منظره
و در آغاز : منظره بود . . .
کتاب روزشمار یک عشق مشترکاً تـوسط دکتر الهه کسمایی و عزیزمراد اصلانیان به زبان روسی و سیریلیک ترجمه شده و شهریور 1394 همزمان با چاپ کتاب در ایران، در نمایشگاه بینالمللی کتاب مسکو و نمایشگاه بینالمللی کتاب تاجیکستان، شهر دوشنبه رونمایی شده است.این اثر، همچنین به زبانهای انگلیسی و فرانسه در حال ترجمه میباشد.
سپاس فراوان از جناب آقای رضا عزیزی که پیش و بیش از من – و بیآنکه بدانم – بسیاری از سرودههایم را گردآوری کرده بودند و پس از مطلع نمودن من، با جدیت و دقت بسیار، تمام مراحل گردآوری نهایی، تایپ و نظمدهی اشعار را به انجام رساندند. بیشک بدون حضور و پیگیری ایشان، انتشار مجموعههای فعلی امکانپذیرنمیشد
منوچهر آتشی در اواخر دههٔ ۳۰ با آهنگ دیگر در شعر معاصر به تجربهای تازه دست میزند. او با کشف و شهود در طبیعت جنوبی و وحشی به نوعی خشونت غریزی در شعر دست مییابد. اما آنچه خشونت شعری آتشی را از عنصر خشونت آشفته و غیرمنسجم برخی از شاعران قبل و بعد از خودش متمایز میکند بهجز حضور «جنوب»، لحن حماسی آن است
شعرهای آتشی در دهههای ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ شعر کویر است و عناصر طبیعی این کویر حماسه و خشونت را با هم میآمیزد. گذشته از آن، عشق و امید و آرزو نیز خود را به این طبیعت جنوبی غرق میکند و احساس تنها در مثلث خشونت-حماسه-جنوب چهره نشان میدهد.
«ترانه و ترانهسرایی و آهنگسازی امروز با گذشته قابل مقایسه نیست. در گذشته گروههایی بودند که سالها با هم زندگی کرده بودند، شاعر خواستههای آهنگساز، تنظیمکننده و مخاطب را میدانست و برعکس همه چیز با هم در حرکت بود. هیچ چیز یک نت فالش نبود چه شعر، چه ملودی ساختهشده روی شعر و چه تنظیم. البته هماکنون شعرایی هستند که استعدادهای خاص دارند. میتوان گفت عشق به ترانهسرایی باعث بالا رفتن لحظۀ تفکرشان میباشد. دوست دارم اسم ببرم اما این استثناء قائل شدن است. ترانههایی که قابل مقایسه با ]ترانۀ[ امروز نیست: وقتی تو با من نیستی از من چه میماند…»
از گفتگوی آزاد، شهمیرنوری با بابک بیات
چلچراغ / سال اول / شمارۀ 39 صفحۀ 19
وقتی تو با من نیستی رجوع کنید به صفحه 39
اين نكته هم شايان توجه است كه زندهياد سيمين بهبهانى پيرامون سيصد و پنجاه ترانه سروده، اما در نگاهداشت آنها كوششى به كار نبسته، از آن رو كه، به گفتهى خودش، در ترانهسرايى تفننى كار كرده و آن را به عنوان شعر قبول نداشته است.
در مجموعهى پيش رو، تنها ترانههايى را آوردهايم كه شاعر خود به گوش خويش شنيده و اصالت آنها را تأييد كرده است. اميدواريم تلاش ما براى گروه كردن اين سرودهها در حافظهى تاريخى و فرهنگ ملىمان به يادگار بماند.
من، هيچگاه، بهصورت يك هنر جدّى بر ترانهسرايى نگاه نكردهام. تأثير اين كار را، اما، در حدّ يك ورزش ذهنى، براى واژهيابى انكار نمىكنم …
شعر را به تمهيد الهام و بىبهانه مىسرايم، اما ترانه را به سفارش آهنگساز و همخوان با آهنگ و خواست او مىسازم.
س. ب.
ما نبايد بميريم
رؤياها بىمادر مىشوند
بايد زنده بمانيم. هنوز هم باران هست. راه، رؤيا، روشنايى هست. شب فقط استعاره است، شب هرگز دشمنِ كسى نبوده است. ما در ستايشِ زنده ماندن به شادمانى رسيدهايم. امتحان كن، شعر… خوب است، اميد است، رضايت است، آزادى است.
من برايت از شعر مىنويسم، شعر مىنويسم، از شفا مىنويسم، شفا مىنويسم. تكليفِ ما رعايتِ رؤياهاست. زندگى در شفا ادامه دارد، عشق ادامه دارد، اميد ادامه دارد. من هم يكى از ميانِ شما، يكى از شما، از همين بسيارانِ بىدريغام. بسيارانى در من زيسته و من در بسيارانى زندگى كردهام. ما زنده مىمانيم، ما بايد زنده بمانيم. شعر… خوب است، باران خوب است، بوسه خوب است؛ بوسيدنِ بىپايانِ در تو شدن، با تو شدن، از تو شدن.
كشفِ حلول، كلمه، خوشى، خوبى، آرامش، آغوشِ آدمى. خورشيدهاى بىشمارى در چشمهاى ما مخفى ماندهاند، ما طلوع خواهيم كرد. صبح نزدِ من است. من نزدِ توام، تو نزدِ زندگى. ما نبايد بميريم، رؤياها بىمادر مىشوند.
عشق… خوب است. من آن روز آمدم شما را به ادامهى روشنِ راه دعوت كردم، گفتم عشق خوب است. و شعر اجازه نمىدهد اندوهِ ديگران را تحمل كنيم، شعر اجازه نمىدهد بىتفاوت از كنار تاريكىها بگذريم. من به فهمِ فانوس ايمان دارم. قرار بود من همراهِ بودا زاده شوم، اما مادرانِ مُقَرَب يادشان رفت اسم سادهى مرا در دفترِ رسولان بنويسند، قرار بود باران باشم، درخت انار، آب، بوتهى گُل سرخ…، اما شاعرانِ كُهن به سرزمينِ هيلانيا اشاره كردند. هنوز نوبتِ ميلادِ من نرسيده بود. من گفتم اميد خوب است، و اعتماد، و علاقهى بىسؤال، و دانايىِ بىدليل، سرشار شدن از شادمانى، رفتن به خوابِ رؤيا، و رسيدن به رضايتِ روشنايى، تا طلوعِ كاملِ پرنده.
انسان… مبارك است، انسان خيلى مبارك است. او مىداند بُريدن تمرينِ خاستن است. او كه به زانو در نمىآيد، خردمند خواهد زيست. انسان خوب است، من خوبىها را مىبوسم، لمسِ انسان را بو مىكنم. عزيز است عطرِ آدمى. ما نبايد بميريم، رؤياها بىمادر مىشوند.
ما بايد زنده بمانيم. ما هرگز از عيشِ آب و عادت فانوس فراموش نمىشويم. ما حتى به وقتِ وداع، با شادمانى از اين كالبدِ كُهن جدا خواهيم شد. ما ادامهى روشنِ راهيم. شعر خوب است، بوسه خوب است، باران خوب است، لذت خوب است. شعر…. خواهرِ من است. من نخستين كاشفِ بوسهام. من باران را ديدهام، من لذتِ تنفسِ گياه را شنيدهام.
انسانِ من، انسانِ شفا، فرستاده، نور، ارديبهشت، كلمه، كلمهى من. منِ كلمه مىگويد: از پيدا شدن در خوابِ جانور پرهيز كن تا شنيده شوى. شعر…. خوب است. شعر… آدمى را از درد به دوا دعوت مىكند، از درد به نجات، از درد به آرامش، به آهستگى، به انگيزه. ما راهى نداريم جز به ياد آوردنِ رنگها، عطرها، علاقهها، آوازها، رؤياها. زندگى… خوب است، و بلوغ، و بخشيدن. زنهار اى عزيز، نوشتنِ دنيا، دستِ آدمى را مىگيرد، وحشت را از واژهها مىگيرد.
و انسان به خانهى خود بازخواهد گشت. او سفير صبحهاى بارانى است. او فرستادهى شفانويسِ ارديبهشت است. او شاعر است. او مىگويد شعر بخوانيد، شفا خواهيد يافت. شعر بخوانيد، درها گشوده خواهد شد، او مىگويد ما نبايد بميريم، رؤياها بىمادر مىشوند.
از تاريكى نترسيد، تاريكى… اشاره است، تاريكى ترس ندارد. تاريكى استعاره است. خوابهاى ما خُرّم از گندم است، دستهاى ما بوى نان مىدهند. به خود اعتماد كنيد، از نو زاده خواهيد شد. شعر…. فرصتِ تكثيرِ فهميدن است. نگاه كنيد، صداى روح مىآيد از واژه، واژه مىداند انسان امانتِ آرامش است. تماشا كنيد، ما به زندگى برمىگرديم. پايدارى در پردههاى شعر، ما را به شفا خواهد رساند. شعر بخوانيد، باران خواهد آمد، تشنگى تمام خواهد شد. شعر دعاىِ دانايىِ آدمىست. امتحان كنيد، در شعر زيستن، تخيلِ انسان را معطر مىكند. انسان پيروز است، انسانِ صلح، انسانِ اميد، انسانِ عشق.
به شادمانى رسيدن، به رضايت. به رؤياى مشترك رسيدن، ديدن، بوسيدن، بزرگ شدن. ديگر هيچ ديگرى در اين دايره نيست. ديگران… تكثير بىپايانِ تواند، تو… در آينههاى روشن بلوغ، در ترانههاى آرامِ تماشا. تو نه پيامبرِ ديگرانى، نه پيروِ ديگران. حضور… حضورِ شعر، حضورِ شفا…! شعر… شفاست، شعر فرصتِ شفاست. به يادآر: انسان پيروز است، انسان فرستاده است، فرستادهى شفانويسِ ارديبهشت است. پس ما نمىميريم. ما نبايد بميريم. راه، راه، راهِ روشنِ رؤياها…!
سيدعلى صالحى
1387تهران
مقدمه و تصحیح محمد روشن
مطابق نسخه یمین الدین ابوالحسن خسرو