کار من اینه که به هر گوشه و کناری از این دنیای درندشت سرک بکشم و شخصیت های توی کتاب های داستانی رو از بین ببرم تا خودشون و قصه هاشون فراموش بشن. البته قطعا میدونی که این کار آسونی نیست… نمیدونی برای از میان بردن شعرهای «نالی» چی کشیدم! با این حال نتونستم حبیبه (معشوقه نالی) رو از یاد این مردم ببرم. اودیپ و شرلوک هولمز و شهرزاد هنوز هم زندهن. انگار کتابها رودی هستن که یکریز از درون رؤيا جاری میشن و موج میزنن و من نمیتونم جلوشونو بگیرم.
انتشار کتاب زبان و جایگاه زن را سرآغاز پژوهش فمینیستی درباره رابطه میان زبان و جنسیت میدانند؛ این کتاب واکنش چشمگیری در میان محققان زبان، فمینیستها و عموم خوانندگان برانگیخته است. در سی سال گذشته، بسیاری از پژوهشگران زبان و جنسیت نظریات اولیه لیکاف را شرح و بسط داده اند. لیکاف با نشان دادن نقش بنیادی زبان در نابرابری جنسیتی به دو حوزه نابرابری اشاره می کند: زبانی که درباره زنان به کار می رود و زبانی که خود زنان به کار می برند. این دیدگاه لیکاف که «زبان زنان» بیانگر بی قدرتی است، بحثهایی را دامن زده که تا به امروز هم ادامه دارد. مجلد حاضر متن کامل نسخه اصلی کتاب را به همراه مقدمۀ نویسنده و پی نوشت های او برای چاپ جدید آن در سال ۲۰۰۳ در بردارد. او در این پی نوشت ها پس از حدود سی سال نظراتش را درباره بخش هایی از کتاب جرح و تعدیل کرده است.
نه می توان انکار کرد و نه می توان نادیده گرفت که پیدایش روانکاوی بیشک حاصل مواجهه زیگموند فروید جوان با بیماران مبتلا به هیستری بود. در زمانه ای که جامعه با تردید به واقعی بودن بیماری این افراد نگاه می کرد، فروید به مرور روش مرسوم درمان را کنار گذاشت و از آن پس با گوش سپردن به کلام بیماران و فریاد صامت تن ایشان دانست که مبتلا به هیستری تا چه اندازه رنج می کشد. فروید به ما آموخت تنها هیستری است که به دلیل تظاهرات منحصر به فرد و قابلیتش در نمادین سازی تنش و تعارض می تواند در کنار رؤيا «شاهراهی باشد به سوی ضمیر ناآگاه».
مشهور است فرد هیستریک بی آنکه مسئولیت پیامدهای خواسته اش را عهده دار شود، فقط و فقط می خواهد؛ می خواهد ولی حاضر نیست آنچه را می خواهد داشته باشد. پرسش معروف فروید «زن چه می خواهد؟» ریشه در همین باور دارد. لیکن امروز تقریبا عموم روانکاوان متفق القول اند که فرد مبتلا به هیستری هرچه بخواهد، بی شک، چیزی غیر از وضع موجود است. همین رویکرد انقلابی و اعتراضی است که پای هیستری را به عرصه های خلاقانه ای همچون هنر، سیاست و اخلاق باز می کند.
تصعید یکی از اساسی ترین و جنجالی ترین اصطلاحات فرویدی است که ارتباطی تنگاتنگ با مباحث مطرح در نظریه های هنری دارد. مفهومی که همچون سرزمین رؤیایی ادبیات شبانی دلخواه و همچون آواز سیرنها دلچسب و فریبنده بوده و روانکاوان بسیاری را به خود دعوت کرده، اما تشنه و ناخرسند به زمین سفت و سخت اخلاقیات سوپر اگو و وجدان معذب بازگردانده است. تصعيد اتراقگاه مسافران فراوانی بوده است و روانکاوان بسیاری به سهم خود تلاش کرده اند گرهی از گره های این معضل باز کنند؛ البته اگر در نهایت گرهی اضافه نکرده باشند. نویسنده کتابی که در دست دارید نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ وی تلاش کرده به کمک نظریات رایج در جامعه روانکاوی بریتانیا و خصوصا نظریۀ «روابط ابژه ای» به شرح برخی امکانات و محدودیت های نظریه تصعيد فرویدی بپردازد.
هیوا قادر، رمان نویس و شاعر شهیر اهل کردستان عراق است که بیست سال از عمر پربارش را در سوئد سپری کرد و تا امروز آثار ادبی زیبا و شگفت انگیزی خلق کرده است؛ آثاری که تاکنون در سوئد و کردستان عراق به چاپ رسیده اند و اینک ترجمه یکی از درخشان ترین رمان های او به زبان فارسی در دسترس شماست. بچه های محله روایت دیدار پدر و دختری است که بیست و پنج سال از دیدار یکدیگر محروم بوده اند. عطش و بی تابی این پدر نویسنده برای دیدار دخترش وصف ناشدنی است، اما دختر برای این دیدار شرطی دارد و این شرط چیزی نیست جز نگارش کتابی به سفارش دختر و به قلم پدر، همین به نوبه خود پای شخصیت ها و رخدادهای جذاب دیگری را نیز به رمان میگشاید تا…
از نظر فروید دلمشغولی در مورد محرومیت از چیزهایی که عاشقشان هستیم یکی از محوری ترین عوامل بروز اضطراب است؛ کودکی که قبل از بیدار شدن اعضای خانواده کادوهای تولدش را باز می کند احتمالا هنوز نمیداند بخشی از لذت هدیه گرفتن سهیم کردن دیگران در تجربه «دادن» و «گرفتن» است. شاید دخترک تازه بالغی که به بدنش زخم می زند تا جاری شدن خون را ببیند، بدین ترتیب احساس رهایی می کند. شاید فکر می کند سرانجام توانسته منشأ درد و اضطراب را بشناسد و از خود دفع کند. این کتاب کمک می کند بفهمیم اضطراب چیست و ریشه اضطراب های ما در کجاست؟
چه چیزی یک بچه را به پاره کردن نقاشي همکلاسی اش یا ابلیس را به راه انداختن جنگی علیه خدا می کشاند؟ خورۂ فرهنگی که خودش را عقل کل میداند احتمالا به ما احساس نادانی و بی فرهنگی میدهد. رشک در نتیجه محرومیت و نابرابری نیز بروز می کند، انگار آدمهای محروم باید کاری کنند که رشک نورزند. ترس از موفقیت نیز همچون ترس از شکست، شایع و رایج است، چرا که گاه از رشک بردن دیگران می ترسیم. ا رشک چون ماری است که لای علفها پنهان شده و دشمنی است که بی صدا نفوذ می کند. روانکاوی فرصتی است برای اعاده بخش هایی از خودمان که در بی خبری به آنها پشت کرده ایم.
وقتی فروید دست به کار شناخت عوارض مختلف بیماریها شد، فانتزی را کشف کرد. مثلا هنگام معاینه زنی که می گفت دستش هیچ حسی ندارد، فهمید فقدان حس به جای اینکه ناشی از اشکالی در رشته های عصبی باشد به قسمت آستین لباسش مربوط است!’ بخشی از احساس حقارت ما هنگام برملا شدن خصوصیاتی که به خیالمان خیلی خوب پنهان شده اند، از این جهت است که در می یابیم نه بر سر دیگران که فقط بر سر خود شیره مالیده ایم…
این کتاب هدفی جز این اندیشه که مجموعهای از اطلاعات علمی را که در این عصر درباره انسان بهدست است، در دسترس همه بگذارد. ما کمکم به ضعف تمدن خود پی میبریم. بسیارند کسانی که امروز رهایی از قید بندگی اصول اجتماع امروزی را آرزو میکنند. این کتاب بهخاطر آنان نگاشته شده است همچنین بهخاطر متفکرین تندروی که نه تنها به لزوم تغییراتی در شئون سیاسی و اقتصادی، بلکه به واژگونی اصول تمدن صنعتی معتقدند و راه دیگری برای پیشرفت انسانیت آرزو میکنند.
نویسندۀ کتاب سازوکار فاشیسم، خود را صرفاً به بازبینی و بررسی حکومتهای گذشتۀ فاشیستی و نازیستی محدود نمیکند، او درونمایههای فاشیسم را از دل جهانِ امروز، بیرون میکشد و نشان میدهد چگونه فاشیسم و نازیسم هنوز زنده است؛ از هیتلر تا ترامپ، از اردوگاه آشویتس تا «مجرم» خواندن سیاهپوستها، از یهودستیزی تا اسلامهراسی.
لب کلام جیسن استنلی آن است که «آنها» صرفاً زاییدۀ توهم و قدرتطلبی سیاستمداران است. از آنجا که مضامین این کتاب بسیار معاصر است، میتوان آن را نسخهای روزآمد از مفاهیم کلاسیک در باب فاشیسم دانست.