«توتم و تابو» یکی از آثار مهم زیگموند فروید است. فروید در این اثر به بررسی این دو موضوع و ریشهیابی تاریخی آنها میپردازد. او موشکافانه با بررسی آثار معتبر در این زمینه به زمینههای اصلی پیدایی توتم و تابو پرداخته و سپس به بررسی این موارد در جامعهی متمدن میرسد. کتاب، نقش عوامل روانی در فرد و جمع را در پیدایی و رواج این دو مسئله بازتاب داده و به خوبی در بازگشایی این دو فاکتور مهم در جامعهی کهن تا جامعهی امروزی موثر است. کتاب توسط شادروان محمدعلی خنجی ترجمه و پس از سالها با یک ویرایش اساسی به علاقمندان آثار فروید عرضه میشود.
اگر امروز ایرانیان در مقایسه با سایر ملتهای مسلمان منطقه مداراجوترند، اگر تربیتیافتگان فرهنگ ایرانی را نمیتوان به راحتی برای کشتن دگراندیشان به عملیات انتحاری واداشت، و اگر در طول قزنها، مردمانی از اقوام مختلف، با تعلقات مذهبی گوناگون، در این سرزمین در صلح و آرامش نسبی در کنار یکدیگر زیستهاند. یکی از دلایلش وجود تساهل و مدارا در شعر اغلب شاعران نامدار ایران است و روزگاران دور تا کنون در روح و جان مردم رسوخ کرده است.
«مرثیهای برای آرژانتین» داستان تلخ مهاجرت و تبعید است. ماجرتی دلخراش دیکتاتوریهای نظامی در آمریکای لاتین است. مادر و دختری به اجبار از زادگاه خود در آرژانتین کنده و پای به فرانسه مینهد. پدر زندانیاست. ماجرا در خلال نامهنگاریهای دختر با پدر میگذرد. در روند ماجرا، کنار آمدن با محیط تازه، تحول و دگرگونی جسمی دختر و سختیهای خو گرفته با زندگی جدید مارا با بی منطقی ستم،محدودیت سیاسی و گرفتاریهای روزمرۀ زندگی مهاجران بیشتر آشنا میکند. نویسنده با داستانی از زبان یک دختر نوجوان تصویری جذاب و البته دردناکک از تاثیر سیاست بر زندگی آدمهای معمولی تصویر میکند.
«هزارو یک شب» یک دنیا معنا و ژرفا دارد. کتابی که در وجه قصهپردازی اثری شگفت و در وجه تاریخی اثری با تاریخی پیچیده و نکاویده است که میتوان پژوهشهای بسیاری پیرامون آن انجام داد. بسیاری از قصههای عامیانۀ فارسی تحت تأثیر این کتاب عظیم روایت یا نگاشته شدهاند و خودِ قصهگوی اثر یعنی شهرزاد موضوع پژوهشهای بسیاری قرار گرفته است. آقای مسعود میری سالهاست که با نگارش مدرن به کندوکاو در هزارو یک شب پرداخته و آثار بسیاری در این مورد فراهم کرده که نگاهی نو به متن این اثر ماندگار است. این کتاب نیز یکی از پژوهشهای خواندنی وی است که برای ما ایرانیان اثر شناسنامهای دارد.
روایتی حیرتانگیز، قصهای از بلخ تا قونیه، سلوک عاشقانه و زندگی پرماجرای مولانا در بستری از واقعیت و افسانه. روزگار و زندگی یکی از شگفتآورترین عارفان جهان و عشق شورانگیز وی با گوهر خاتون، اوج زندگی عاشقانه و از دست رفتن دلدار، دیدار شگفتش با شمس تبریزی و تحول روحی او که بس شایعه در اطرافش ساخت و بالاخره جوشش شعر از بن جانش یا ردیف شدن مسلسلوار کلمات چون الماسهای تراش خورده در کنار هم، تصویری در بستر تاریخ از روزگار تیرۀ حمله مغولان. تلفیقی استادانه از تاریخ، داستان و افسانه که یکی از پرشورترین عاشقانهها را برساخته است.
«تاریخ تلخ» اثری نوگرایانه است. نویسنده با جسارتی شگفتانگیز به روایتی تاریخی از زندگی و روزگار احمدشاملو پرداخته اما این روایت نه مبتنی بر اسناد رسمی یا آثار پرداخته شدۀ قبلی که به طور کامل بر اساس سرودههای شاعر است، نویسنده موشکافانه و البته با حوصله و صبری چندساله با آثار شاعر خوگر شده، شأن نزول و نکات مختلف و شعر را کاویده، دقایق و زوایای مختلف زیست و زمانۀ شاعر را از درون هر شعر برآورده و کتابی جذاب و خواندنی نوشته که پر از نکات تازه و بیان نشده از روزگار و زندگی شاعر است.
تاریخ تلخ خیلی زود مورد اقبال جامعۀ کتابخوان قرار گرفت و نسخههای چاپ اول آن به سرعت به اتمام رسید، اینک با پارهای از اصلاحات و رفع کاستیها چاپ دوم این اثر تقدیم دوستداران تاریخ و ادبیات معاصر ایران میگردد….
آنچه در این اوراق میخوانید «سرگذشتی» نیست که براساس زندگی در بازداشتگاههای تمرکز اسیران نوشته شده باشد. نیز این اوراق از آنچه در «اردوگاههای مرگ» شنیده و دیده شده یا خود بر سرگذشته است روایتی نمیکند.
این اوراق، تنها و تنها رونویس چیزهایی است که من در جریان یک سال گرفتاری خویش، در سلول انفرادی و اردوگاههای کار اجباری، شتابآلوده بر پاره کاغذهایی یادداشت کرده، توفیق یافتهام از شبیخونهای مکرر زندانبانانشان درامان نگه دارم بیآنکه اکنون، هیچگونه دستی در آن برده باشم حتا در نحوهی بیان آن.
در این یادداشتها، بیش از هر چیز روی سخن با عزیزانی است که من در طاقتفرساترین لحظات آن آزمایش محنتبار، احساس میکردم که آنگونه سخت به دستان کودکانهشان آویختهام. با دست راستم به دستان ایزابل و به دستان ژروم با دست چپم،ما میخواهیم که، دست کم، فرزندان ما از آنچه برما گذشته است آگاه باشند و این حقایق را هرگز از یاد نبرند.
نیز در این یادداشتها روی سخن با کسانی است که از آن دوران محنت و درد، در تاریخ زندگی خویش فصلی مشترک یافتهایم. و اکنون این کلمات، با همهی نارسایی خویش آن دنیای ناانسانی را که ایشان نیز در آن درهم شکستهاند و خرد و متلاشی شدهاند، بار دیگر بر پای میدارد. زیرا تنها و تنها هم این گروهند که میتوانند آن را چنان که بود در خاطرهی خویش تجسم دهند. با نابینایی که هرگز مردمکانش از تابش نور تأثر نپذیرفته است چهگونه از رنگها حکایت توان کرد؟
و سرانجام، در این یادداشتها روی سخن با همه آن کسانی است که به حقیقت با ما در این اعتقاد همداستانند که اگر مشیتالهی بر این قرار گرفته است که از اسیران بوخن والد، اشتروف هوف، داخاو، آشویتس، برگن بلزن و دیگرکشتارگاهها چند تنی جان به سلامت ببرند، تنها از برای آن بوده است که اینان بیهیچ فتوری صدا بر دارند، از آنچه در این معابر دوزخ گذشت پرده برگیرند، و بر آنچه که دستکار عاشقان حکومت سرنیزه و زور بر میلیونها تن مردم بیگناه رسید، شهادت دهند.
ما، هم از آن دم که آزادی یافتیم، بر آنچه به ما رفت قلم عفو کشیدیم… بخشیدن؟ _ آری بخشیدیم. اما فراموش کردن _ نه! هرگز فراموش نمیکنیم!
به شب نکشيد که ملاممد فرار کرد. کسي هم نفهميد کي از خانۀ محقرش در جنب مدرسه، بيرون رفته بود؟ زن و بچههايش را رها کرده بود و رفته بود. به زنش گفتند او ديگر شوهرت نيست چون مرتد شده و اگر خبري از او يافتي بايد اعلام کني چون قتل مرتد واجب است وگرنه معاونت بر إثم کردهاي و مجازات ميشوي.
زن مفلوک چادرنمازي روي سرش کشيده و بچهها را گوشۀ اتاق، پشت خود قايم کرده بود. انگار مردها آمده بودند بچههايش و مخصوصاً دخترهايش را بدزدند. اين حرفها را که شنيد، بدنش سست شد، قبل از آن سنگيني خاصي روي شانههايش حس ميکرد ولي در آن لحظه حس کرد سنگيني شانهها به زير شکمش به کليههايش منتقل شده است و هر چه سعي کرد خودش را نگه دارد نشد که نشد؛ خودش را خيس کرد.
کمال داوود
ترجمه: ابوالفضل الله دادی
برنده جایزه گنکور رمان اول 2015
میخواهم بگویم این داستانی است که عمری بیش از نیم قرن دارد. این داستان رخ داده و بسیار در مورد آن صحبت شدهاست. مردم هنوز هم در مورد آن حرف میزنند اما میبینی که بیشرمانه تنها یک مرده را به یاد میآورند، در حالی که این قصه دو مرده داشتهاست. بله، دو مرده. میدانی دلیل چنین حذفی چیست؟ اولی بلد بود داستانسرایی کند تاجایی که توانست جنایتش را از ذهن همه پاک کند اما دومی آدم بیسواد و بیچارهای بود که به نظر میرسد خدا فقط او را خلق کرده بود که گلولهای به سویش شلیک شود و به خاک بازگردد. او مردی ناشناس بود که حتی فرصت نشد اسمی داشته باشد.