این مجموعه داستان هیچ ربطی به ورزش ندارد اما تمام داستانها به نوعی در ستایش نایبقهرمانی هستند. نایبقهرمانی یک وضعیت است. هر روز تازه فرصتی است برای از نو جنگیدن تا مگر در شعلههای همین جنگ ابدی بشود از زندگی کامی گرفت، کامی اندک، کامی نه از جنس قهرمان بودن.
ما همگی نایبقهرمانان زندگی خودمان هستیم. با خودمان جنگیدیم و شکست خوردیم… از یا اما نمیتوان نشست که قهرمان بودن همان مراسم تدفین است. تمام شدن است. انتهای عطش است و آغاز این سوال که « خب؟ حالا باید چه کار کنیم؟» قهرمان شدن همان کاسهی چه کنم به دست گرفتن است و شهوت حریصانه برای حفظ داشته های حقیرانه.
نایب قهرمان بودن کامی گرفتن از ناکامی است. در آستانه ایستادن و «من به چشم خویش دیدم که جانم میرود» است. دست روی دست گذاشتن نیست که دست از همه چیز حتی دست از افتخار هم شستن است … هیچ کس در هیچ کجا عرق تن هیچ نایبقهرمانی را خشک نخواهد کرد. عرق تن او در تماشای خشک کردن عرق تن قهرمان خشک میشود. آری نایب قهرمانی یک وضعیت است؛ وضعیت انسان امروز، وضعیت تک تک ما …..
آیا جای تعجب دارد که روان ملتی که چنین با ادبیات خود، بهویژه شاهنامه و گلستان و دیوان خواجه درآمیخته، در رؤیاهایش که شاهراهی بهسوی ناخودآگاه هستند، از این گنجینۀ عظیم و یگانه برخوردار شود؟
این مجلد مجموعهجستارها، یادداشتها و نامههایی است به انتخاب ژیژک و مقدمۀ او از دو سال آخر زندگی فعال لنین و تلاش او در غلبه بر مشکلاتی که دولت شوروی در پایان جنگ داخلی با آنها مواجه بود: مبارزه برای یافتن راههایی جدید برای سازماندهی زندگی روزمره در دولت نوپا؛ مشکلات وفادار ماندن به بینش کمونیستی و درعینحال اجتناب از دو تلة فرصتطلبی غیراصولی و سازشناپذیری جزمی؛ نیاز به ترکیب انضباط نظامی با دموکراسی پرولتری؛ تهدید شوونیسم روسی و…
ژیژک پیش از ورود به نوشتهها در مقدمۀ روشنگرش بر کتاب، انقلاب اکتبر و مسائل بعد از آن را با سه مفهوم روانکاوی فرویدی، یادآوری و تکرار و حلوفصل، بررسی و خواننده را در خواندن این متون به رویکری خاص مجهز میکند.
در ذهن من مهمترین مشخصهی منفردزاده، تفاوتِ اندیشه و بینش و پیشرو بودنِ او در آفرینش است. کارهای شناختهشدهاش در زمانِ خود پیشرو و تازه بوده و در گذر زمان، شاخص هنر زمان خود شدهاند. اما همهی اینها محصول دوران شناختهشدگیِ او از «قیصر» به بعد است؛ پس از آن که توانست پیگیر سلیقهی خود باشد، مدام از خود بگذرد، تجربه کند و خودش را در انتخابهایش بازتاب دهد. در این کتاب میشد خیلی زود از دوران کودکی و نوجوانی گذشت و به کارنامهی شاخص و پرجلوهی او از «قیصر» به بعد رسید و اینچنین او را نابغه و پراستعداد جلوه داد. اما از خود او یاد گرفتهام که کسی دانا به دنیا نمیآید. تلاش و تجربهها و کیفیت زندگیِ انسانهاست که به آنها هویت میدهد. توانمندی در آفرینش هنرمندانه، جدا از آنچه که «استعداد فردی» مینامیم، نیازمندِ تجربهورزی و گذر از سیاهمشقها و در معنا، «پرورش» است. گفتههای او هم میرساند که بیدار و هوشیار زندگی کرده؛ برای تجربه، خطر کرده؛ آرزوهایش را پرورانده و برایشان به پیش رفته است… *متن از مقدمۀ حسین عصاران بر کتاب «شناسنامهی اسفندیار منفردزاده»
این کتاب از اثر جیمز داون انگلیسی، که نیم قرن بعد از مرگ اسماعیل اول این کتاب را نوشته، گرفته شده. ولی علاوه بر نوشتۀ آن مرد در این کتاب آثار تاریخی دیگران و بهخصوص آثار تاریخی بازرگانان ونیزی که در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی برای تجارت به ایران سفر میکردند نیز وجود دارد و نام آنها در متن کتاب هست و در ضمن تاریخ اسماعیل اول در این کتاب، بحثهای دیگر ازجمله بحثهای مربوط به سلاطین محلی ایران مثل بحث راجع به کارکیا، سلطان گیلان، وجود دارد و گرچه آن بحثها نسبت به تاریخ سیاسی اسماعیل اول حاشیه به شمار میآید، اما چون در زمان زمامداری اسماعیل اول اتفاق افتاده مزید فهم وقایع تاریخی دوران او میشود.
سوءقصد چیست؟ انگیزۀ سوءقصد کننده چیست؟ هر سوءقصد کننده یک قاتل است، اما عکس آن الزاماً درست نیست. حداقل سه هزار سال است که آدمکشها قدرتمندان و نامداران را می کشند. جاه طلبی شخصی، انتقام و خشم انگیزه آنان برای این اعمال خشونت آمیز است. مانند سلطان عثمانی که ۱۹ برادرش را خفه کرد یا محافظان چندین امپراتور روم که آنها را به قتل رساندند. اخیراً انگیزههای جدیدی مانند تعصب مذهبی یا سیاسی، انقلاب و آزادی سر برآورده است و دولتها نیز وارد عمل شده اند. در حالی که به نظر میرسد بسیاری از قربانیان این خطر را کوچک شمرده اند. مثل آبراهام لینکلن که پس از اینکه محافظش را فرستاد تا لبی تر کند کشته شد. بنابراین آیا سوءقصد اهداف آمرانش را برآورده است؟ جان ویتینگتون در اعمال آدمکشها با تکیه بر حکایات، شواهد تاریخی و تجزیه و تحلیل آماری، برخی از بدنام ترین اعمال تاریخ را بررسیده و از برخی شخصیتها روشهای مبتکرانه آدم کشی و بسیاری از پیامدهای ناخواسته آن پرده برداشته است.
در کتاب حاضر، زندگی ناپلئون بناپارت، از زمان ازدواج با ماری لوییز، دختر امپراتور اتریش، بازگو میشود .ناپلئون پس از این ازدواج صاحب فرزند پسری میشود که ناپلئون دوم نام میگیرد .این هنگام مصادف است با حمله ناپلئون به روسیه و شکست و عقب نشینی ارتش فرانسه که در پی آن ناپلئون به دست انگلیسیها به جزیره سنت هلن تبعید میشود ;ناپلئون دوم نیز در عنفوان جوانی بر اثر بیماری سل در حالی که آرزوی سلطنت بر کشور فرانسه را در دل میپروراند از دنیا میرود .
مرگ و بهخصوص نحوۀ مواجهۀ انسان با آن تاريخي دارد که کتاب تاريخ مختصر مرگ شرحي مختصر از اين مواجهه است. انسانها از پيشاتاريخ تا اکنون درگير تعريف چيستي مرگ بودهاند و متناسب با پاسخي که به آن دادهاند، ترس از مرگ را تخفيف دادهاند. از اينرو، تاريخ مرگ در عين حال تاريخ انسان و آيينهاي او است؛ از طرز رفتار با جسد مردگان تا مراسم تشييع و سوگواري و فکر زندگي ابدي و سپس آيندۀ خود مرگ. باري، تاريخ مرگ همان تاريخ انسان و نحوي مواجهه با فقدان خودش و ديگران است. با نگاهي مختصر به فهرست مطالب، دامنۀ وسيع اين مواجهات روشنتر ميشود.
میخکوب سر جایم ایستادم، گوشهایم در باد. شیهه به یک شیههی معمولی شباهت نداشت. صدایی بود نرم، دلنشین، به طرز عجیبی زنانه، کمی مانند یکی از این نالههای دوردست جنگلهای بروتاین زیر باران تند بهاری؛ صدایی شفاف و به زحمت شنیدنی که گویا شما را به اسم صدا میزند… سرم را برگرداندم، هیچکس پشت سرم نبود.
سال ۱۹۰۱ در بیست و نهمین ولایت امپراتوری رو به زوال عثمانی، جزیره مینگر، طاعون شایع میشود. پادشاه عبدالحمید برای جلوگیری از شیوع طاعون از مینگر به اروپا، سربازرس بهداشت و سلامت، بونکوفسکی پاشا، و پس از او دکتر نوری جوان ولی با تجربه را که به تازگی با برادرزاده پادشاه، پاکیزه سلطان، ازدواج کرده، به جزیره می فرستد. پاکیزه سلطان دختر پادشاه قبلی، مراد پنجم، است و کل زندگی اش را در کاخ زندانی بوده؛ به همراه پدر و خواهران و برادر و زنان حرمسرا و حالا برای اولین بار از کاخ بیرون می آید و به همراه همسرش به مینگر می رود. در جزیره، سرگرد جوان و میهن پرستی به نام کامیل که عاشق دختری به نام زینب می شود، با والی جزیره، سامی پاشا، و دکتر نوری هم پیمان می شود برای مبارزه با طاعون، سنت های غلط، خانقاههای عصیانگر، تندروهای مذهبی و آنانی که قدرت علم و ضرورت قرنطینه را باور ندارند. شبهای طاعون حکایت عشق و دلدادگی، کوشش و مبارزه، امیدواری و ناامیدی، میهن پرستی و تلاش برای زنده ماندن در تاریک ترین روزهای مینگر است.