تابوت

بيگانه – پالتویی

آلبر کامو

ترجمه جلال آل‌احمد، على‌اصغر خبره‌زاده

چشم و چراغ 25

مادرم امروز مرد. شاید هم دیروز، نمیدانم. تلگرامی به این مضمون از خانه سالمندان دریافت داشته ام!

«مادر، درگذشت. تدفین، فردا. همدردی، عمیق».

 

ادامه خواندن ←

قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار!

مارک کوکیس، ریچارد ماهونی، کارلوتا گال

محمد قراگوزلو

هوا سرد و خشک و سوزان بود. ستون کانتینرهای اسیران پشت دروازهی زندان صف کشیده بودند و منتظر باز شدن درهای آهنی زنگ‌زده بودند. تقریباً صدای نالهی زندانیان خاموش شده بود. اسیران به شکل شوم و شگفتانگیزی ساکت شده بودند. دو سرباز مسلح به کلاشینکف به اولین کانتینر نزدیک شدند و به محض اینکه در آن را گشودند، جسدهای جنگجویان طالبان مثل ماهیهای مرده بیرون ریخت. لباسهای اسیران پاره و خیس و خونی بود.

ادامه خواندن ←

یک روبان بنفش

هدر برچ

فروغ مهرزاد

آیا کشف بسته ای مخفی شامل نامه هایی عاشقانه مربوط به قهرمان جنگ جهانی دوم می تواند الهام بخش زنی جوان شود؟
آدرین کارتر بعد از جدایی از همسرش شیکاگو را ترک و به خورشید و زیبایی فلوریدای جنوبی پناه می برد و خودش را با بازسازی یک خانه ساحلی مشغول می کند. در زیر شیروانی خانه جعبه ای فلزی می یابد که شامل نامه هایی عاشقانه از سربازی در جنگ جهانی دوم خطاب به دختری جوان است که نیم قرن پیش در همین خانه زندگی می کرده است. نامه هایی شاعرانه و عاشقانه، فراتر از زمان که حس کنجکاوی آدریان را برای یافتن نویسنده نامه تحریک می کند. ویلیام – پاپس – بریانت، حالا پیرمردی ست که در نزدیکی شهر با نوه خوش قیافه اما محافظه کارش، ویل زندگی می کند. همان طور که آدریان رازهای نامه ها و خانواده بریانت را کشف می کند متوجه میشود خودش هم هنوز از یافتن عشق دلسرد نشده است.

ادامه خواندن ←

تصویرها

تصویر ها

ژروم فراری

ترجمۀ بهمن یغمایی و ستاره یغمایی

مجموعه چشم و چراغ 113 (رمان)

انتشارات نگاه

 

تصویرها آخرین کتاب ژروم فراری است که در اوت سال 2018 نوشته شده است. رمانی شگفت انگیز به شکل موسیقی یا سمفونی مردگان در رثای مرگ زن جوانی است که حرفه اش خبرنگاری و عکاسی بوده است.

رمان بسیار شاعرانه و پرمحتواست و در آن زندگی کوتاه این زن جوان را در تاریخ عکس های جنگی تعقیب می کند.

تصویرها واقعیت فراموش شده ای را بیان می کند که تاریخ را می سازد. تاریخی که برای زنده نگه داشتن باید خاطرات در آن زنده بمانند، زیرا این تنها راهی است که اجازه نمی دهد تاریخ تکرار شود.

ادامه خواندن ←

گردباد شور جنون (سبک هندی و احوال و اشعار کلیم کاشانی)

محمد شمس لنگرودی

«گردباد شعر جنون» تحقیقی در چگونگی شکل گیری تاریخی «سبک هندی» و «بررسی اشعار و احوال کلیم کاشانی» است. به نظر مولف پیش از پیدایش شعر نو، نزدیک‌ترین شعر به زندگی روزمرۀ مردم شعرهای این سبک بود. کوشش مولف در کتاب حاضر بررسی عمدۀ نظرها و نظریات مولفان و مخالفان و رسیدن به درکی تاریخی از پیدایش سبک هندی به سبک اصفهانی نیز شهرت دارد.

ادامه خواندن ←

یک فنجان قهوه با ادگار آلن پو – چشم و چراغ 87

اندرو بارجر

ترجمه فروغ مهرزاد

اندروبارجر نویسنده‌ای است که عمری به تحقیق در زندگی و آثار پو گذراند . این اثر در قالب یک رمان زندگینامه‌ای نوشته شده و دقایق و حوادث زندگی نویسنده و شاعر بزرگ آمریکایی را به زیبایی به تصویر کشیده است . مرگ مادر ، بزرگ شدن توسط خانواده‌ای دیگر و بلاخره عشق به سرایش شعر ؛ او را به مرتبه بزرگترین شاعر آمریکایی رساند .
کتاب جذاب و پرکشش است و علاوه بر زندگی شاعر ، تصویری جذاب از دوران زندگی او ارائه می‌دهد .

 

ادامه خواندن ←

تانگوی شیطان – چشم و چراغ 56

لسلوکراسناهورکایی
ترجمه سپند ساعدی

« استاد مجار روایت آخرالزمانی که قابل قیاس با گوگول و ملویل است»

سوزان سونتاگ

« نگاه کراسنا هورکایی به جهان یادآور نفوس مرده‌ی گوگول است و فرسنگ‌ها با دغدغه‌ های حقیر نویسندگان معاصر فاصله دارد»

و. گ. سِبالد

« تنها پیشنهاد من به کسانی که کتاب ‌هایم را نخوانده ‌اند این است که از خانه بیرون بروند، جایی – مثلا کنار یک نهر آب – بنشینند و هیچ کاری نکنند، به هیچ چیز فکر نکنند و مانند سنگ ‌های کف رودخانه در سکوت سر جایشان بمانند. سرانجام کسی را ملاقات خواهند کرد که کتاب‌ های من را خوانده است»

لسلو کراسنا هورکایی

 

ادامه خواندن ←

پسرانی از جنس روی – چشم و چراغ 51

سوتلانا الکسیویچ

ترجمه‌ی ابوالفضل الله‌دادی

چشم و چراغ 51

سوتلانا آلکسیویچ که در سال 1947 در بلاروس متولّد شده است، کار نویسندگی خود را با دو کتاب تحقیقی و مستندنگاری درمورد جنگ جهانی دوّم آغاز کرد: «جنگ چهرهای زنانه ندارد» (1985) و «آخرین شاهدان». سوّمین کتاب او، «پسرانی از جنس روی»، یک رسوایی واقعی در کشورش راه انداخت. برخی از آثار آلکسیویچ هنوز هم در سرزمین مادریاش ممنوع است و او مجبور شده نخست به فرانسه و سپس به سوئد مهاجرت کند. او اکنون در سوئد زندگی میکند.

بخشی از مقدمه‌ کتاب:

«آیِز آداموویچ» نویسندهای اهل بلاروس که احترام بسیاری برای «سوتلانا آلکسیویچ» قائل است در مقدّمهای که برای نخستین کتاب او، «جنگ چهرهای زنانه ندارد» ـ که در سال 1985 در اتّحاد جماهیر شوروی منتشر شد ـ نوشته است، حرفی عجیب به زبان میآورد: «کتاب سوتلانا آلکسیویچ به ژانری تعلّق دارد که نه هنوز تعریف شده و نه حتی اسمی دارد.» در واقع امّا این ژانر اسمی کاملاً مشخص دارد: مستندنگاری. امّا آن زمان دورهای بوده است که قانون سکوت تقریباً در همهجا برقرار بوده و خودسانسوری کاملاً رواج داشته است و همین خود نشانهای بر نخستین تَرَکها در بلوکهای یکدست بوده است. بیشک سوتلانا آلکسیویچ نویسندهای است که در دورانی که نخستین زمزمههای بزدلانه در مورد شرایط زمانه فروکش کرد، شهامت زیرپا گذاشتن یکی از آخرین تابوها را داشت: او افسانۀ جنگ افغانستان و جنگجویان آزادیبخش را ویران و پیش از هر چیز افسانۀ سرباز شوروی را نابود کرد که در تلویزیون در حال کاشت درختان سیب در روستاها نشان داده میشد در حالی که در واقعیت، به درون خانههایی کاهگلی که زنها و کودکان به آن پناه برده بودند، نارنجک پرتاب میکرد. همانطور که خود سوتلانا بر این مسئله تأکید میکند اتّحاد جماهیر شوروی، حکومتی میلیتاریستی بود که خود را در قالب کشوری معمولی پنهان میکرد و در نتیجه کنار زدن برزنتهایی خاکیرنگ که پایههای سنگی این حکومت را میپوشاند، کاری خطرناک بود. هنوز چیزی از انتشار نخستین چکیدۀ پسرانی از جنس روی در 15 ژانویه 1990 در روزنامه کومسومولسکایا پراودا نگذشته بود که سوتلانا رگباری از تهدیدها را دریافت کرد. به او هشدار دادند که آدرس محل سکونتش را میدانند و میروند سر وقتش و با او تسویه حساب میکنند. او چه کرده بود؟ هالۀ قهرمانی جوانکهایی را که از جنگ بازمیگشتند از بین برده و آخرین پناهگاه آنها یعنی همدلی همشهریهایشان را از آنها ربوده بود. وضع بدتر از این هم شد: این جوانها که سلاخی جنگ را به شدّت تجربه کرده و دوستان، توهمها و حتی خواب و سلامتیشان را از دست داده بودند و قادر نبودند زندگی عادی خود را از سر بگیرندـ پسرانی پُرشور که اغلب از نظر جسمی ناقص شده بودند ـ از همان نخستین چکیدۀ این کتاب که در مطبوعات منتشر شد، در چشم اطرافیانشان به مُشتی متجاوز، قاتل و وحشی تبدیل شدند. این زن چهل و دو ساله با سر و وضعی روستایی، دوباره آنها را به خط مقدّم فرستاد و در معرض آتشِ فجایعِ گذشته و بیتفاوتیِ حال قرار داد… این قهرمانانی که افسانۀ امپراتوری، آنها را شکل داده بود و به نام دوستیای اسطورهای جنگیده بودند شاید میتوانستند به زندگی خوب و بد خود ادامه دهند اگر همچنان حکومت ـ حتی اگر شده ناشیانه ـ از آنها حمایت میکرد. امّا چنین چیزی دیگر غیرممکن بود.

ادامه خواندن ←