حسن صباح: خداوند الموت

پل آمیر
ذبیح الله منصوری

بی‌شک یکی از جذاب‌ترین برهه‌های تاریخ ایران؛ دوران رهبری حسن صباح بر فرقۀ «باطنی» از مذهب اسماعیلیه است. دوره‌ای که پل آمیر در کتاب «خداوند الموت» به روایت جزییات آن پرداخته است.
در واقع پل آمیر در کتاب خداوند الموت ضمن روایت زندگی‌نامه حسن صباح، شما را با فرقه باطنی یا همان اسماعیلیه آشنا می‌کند؛ داستانی که به خوبی چگونگی سوءاستفاده حاکمان از دین را نمایان می‌کند.

 

495,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 1100 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ذبیح‌الله منصوری

نوع جلد

گالینگور

قطع

وزیری

تعداد صفحه

792

سال چاپ

1402

موضوع

تاریخ

وزن

1100

نوبت چاپ

سوم

کتاب حسن صباح: خداوند الموت نوشتۀ پل آمیر به ترجمه و اقتباس ذبیح‌الله منصوری

گزیده‌ای از متن کتاب

مقدمۀ مترجم

کتابی که اینک به شما تقدیم می‏شود حاوی یک دوره از تاریخ ایران است که تا امروز تصور می‏کردیم بر آن دوره وقوف کامل داریم. ولی بعد از خواندن این کتاب متوجه می‏شویم که قسمتی از وقایع و اخبار آن دوره بر ما مجهول بوده است.

همان‏طور که در این کتاب می‏خوانیم، مبدأ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه بر ما معلوم نیست و ما از زمانی که تاریخ فرقۀ اسماعیلیه اطلاع صحیح در دست داریم که خلافت فاطمی‏ها در شمال افریقا تثبیت شد.

به طوری که در همین کتاب می‏خوانیم، بعد از اینکه هلاکو بر قلاع اسماعیلیه مستولی شد، تمام آثار مکتوب که در آن قلاع بود، از بین رفت و هر زمان که حکومت‏های وقت بر یک قلعه اسماعیلی مستولی می‏شدند، هر کتاب و نوشته‏ای را که به مذهب اسماعیلی مربوط بود از بین می‏بردند.

مع‏هذا آنچه از مورخان شرق و غرب به جا مانده، نشان می‏دهد که مذهب اسماعیلیان در دورۀ حسن صباح و جانشین‏های او رواج داشته است.

برداشتی که در این کتاب از نهضت حسن صباح شده، غیر از آن است که تا امروز در کتب دیگر راجع به فرقۀ اسماعیلیه نوشته‏اند و از آنچه نویسنده این کتاب می‏گوید چنین استنباط می‏شود که نهضت حسن صباح، فقط یک نهضت مذهبی نبوده، بلکه آن مرد می‏خواسته ایران را از تحت سلطۀ خلفای عباسی یا کسانی که از سلاطین و امرای محلی ایران بودند، اما از خلفای عباسی گوش شنوا داشتند، برهاند.

بحث مربوط به قلاعی که در آنجا فداییان اسماعیلی پرورش می‏یافتند یک بحث جدید است و در تواریخی که تا امروز راجع به فرقۀ اسماعیلیه الموت نوشته‏اند دیده نشده و برای خواننده تازگی دارد و یکی از مختصات این کتاب معرفی قیافه‏هایی است که ما آنها را کم می‏شناختیم و نمی‏دانستیم در دورۀ حسن صباح، در فرقۀ اسماعیلیۀ الموت، مردانی آنچنان لایق و فداکار برای احیای ایران وجود داشته‏اند.

ممکن است بر نویسنده ایراد بگیرند که در بعضی قسمت‏های کتاب خود را دچار اطناب کرده یا در حاشیۀ وقایع، تخیل خود را در وقایع کتاب دخیل کرده، ولی این پدیده در اکثر کتاب‏هایی که دربارۀ تاریخ قدیم نوشته‏اند دیده می‏شود. برای اینکه یک نویسندۀ محقق که درصدد برمی‏آید سلسله‏ای از وقایع تاریخی مربوط به تقریباً یک هزار سال قبل را به طرزی روشن از منابع گوناگون و متضاد بنویسد، ناگزیر است از عقل خود استمداد کند و مطالبی را که با منطق واقعیت‏ها مغایر است، نپذیرد. این است که قدری اطناب و قدری تخیل نویسنده از ارزش این کتاب نمی‏کاهد.

در تاریخ‏نویسی اصلی وجود دارد که آن دخالت نظریۀ مورخ در تحقیق‏های تاریخی است.

مورخ هر قدر بی‏طرف باشد، هنگام تحقیق در تاریخ نمی‏تواند نظریۀ خود را در تحقیق دخالت ندهد، به دلیل اینکه آنچه از تاریخ استخراج و استنتاج می‏کند، ناشی از فهم و عقل و قدرت تخیل اوست. مگر اینکه تحقیق نکند و فقط به ذکر وقایع از منابع متشابه یا متضاد اکتفا کند و همین که پای تحقیق و تحلیل تاریخ پیش آمد، ناگزیر قسمتی از نظریۀ خود مورخ وارد تاریخ می‏شود.

خواننده وقتی این کتاب را برای خواندن به دست گرفت و تعدادی از صفحات را خواند، متوجه می‏شود که برای نوشتن این کتاب خیلی زحمت کشیده‏اند و هر قدر که پیش می‏رود علاقه‏اش برای خواندن فصل‏های دیگر زیادتر می‏شود و بعد از اینکه کتاب را به پایان رسانید، درمی‏یابد که کتاب خداوند الموت از جمله کتاب‏هایی است که هرکس یک بار آن را بخواند، مضامین اصلی کتاب را هرگز فراموش نخواهد کرد و تا پایان عمر، آن مضامین و اسم بعضی از قهرمانان کتاب در حافظه‏اش باقی خواهد ماند.

ذبیح‏الله حکیم‏اللهی (منصوری)

توضیح

کتابی که اینک به دست خواننده می‏رسد، یک سرگذشت تاریخی است که قسمت‏های اصلی آن مطابق نص تاریخ است. ولی نویسندۀ این کتاب به احتمال قوی بر اثر مطالعات خود در کشور فرانسه یا ممالک دیگر قسمت‏هایی را وارد کتاب کرده که دارای جنبۀ تخیل است و نیز در کتاب روایتی مربوط به اعلام قیامة‏القیامه از طرف حسن صباح وجود دارد که صحیح نیست و قیامة‏القیامه بعد از حسن صباح از طرف داعی حسن دوم اعلام شده است.

در این کتاب راجع به حشاشین بحث شده و ممکن است برای بعضی از خوانندگان این نظر به وجود بیاید که کلمۀ حشاشین از کلمۀ اساسین فرنگی گرفته شده، در صورتی که در زمان حسن صباح مسلمین هنوز با فرنگی‏ها دارای آن گونه مناسبات نبودند تا از آنها اصطلاحاتی را اقتباس کنند. از دورۀ جنگ‏های صلیبی که می‏دانیم مدت 200 سال طول کشید، این مناسبات شروع شد و در همان دوره بود که فرنگی‏ها نیز با آثار دانشمندان اسلامی آشنا شدند و کتاب‏های علمای اسلامی، به‏ویژه کتاب‏های محمد بن زکریای رازی و ابن سینا را به زبان علمی خودشان که زبان لاتین بود، ترجمه کردند.

بنابراین، اصطلاح حشاشین از کلمۀ اساسین فرنگی گرفته نشده، بلکه کلمۀ اساسین از طرف فرنگی‏ها از کلمۀ حشاشین اقتباس شده و حشاشین برخلاف تصور برخی نظریه‏پردازان به معنی کسانی که حشیش می‏کشیدند، نیست.

در قرون چهارم و پنجم هجری در کشورهای اسلامی و به‏ویژه در ایران داروفروشان را به نام حشاشین می‏خواندند و در بعضی از شهرهای بزرگ ایران بازاری به نام بازار حشاشین (داروفروشان) وجود داشته است.

راجع به فرقۀ اسماعیلیه و به‏خصوص گروه حسن صباح، کتاب‏های متعددی نوشته شده که مضمون آنها به‏ویژه در وقایع فرعی خیلی با هم فرق دارند. در آن کتاب‏ها روایاتی متفاوت به نظر خواننده می‏رسد، و لذا اگر بین بعضی از مباحث این کتاب و سایر کتبی که راجع به فرقه اسماعیلیه و قیام حسن صباح نوشته شده اختلاف به نظر می‏رسد، نباید سبب حیرت شود.

تفاوتی اساسی بین وقایع‏نگار و مورخ وجود دارد و آن این است که وقایع‏نگار به‏هیچ‏وجه عقل خود را در نقل وقایع دخالت نمی‏دهد و آنچه شنیده یا خوانده یا دیده را بدون کوچک‏ترین استنباط عقلایی نقل می‏کند. ولی مورخ هنگامی که کتابی می‏نویسد از استنباط‏های عقلایی خود که امروزه آن را تحلیل تاریخ می‏گویند استفاده می‏کند، و لذا یک مورخ صددرصد بی‏طرف نیست. و نویسندۀ این کتاب هم که تاریخی را نوشته و برای نگارش آن از استنباط عقلی خود استفاده کرده ممکن است در نظر برخی از خوانندگان مورخی صددرصد بی‏طرف نباشد، ما نیز بر همین اساس نظر آن دسته از خوانندگان که عقیده دارند قسمتی از مندرجات این کتاب با کتب دیگر که راجع به «اسماعیلیه» و «حسن صباح» نوشته شده مغایرت دارد مخالفتی نداریم و این نظر را تصدیق می‏کنیم.

نویسندۀ کتاب با مطالعات خود این‏طور استنباط کرده که نهضت حسن صباح برای مخالفت با قوم عرب به وجود آمده، در صورتی که حسن صباح و پیروان او مسلمان بودند و همۀ فرائض دینی اسلامی را به جا می‏آوردند و کتاب مذهبی آنها، قرآن مجید، به زبان عربی بوده و عقل قبول نمی‏کند که آنها با قوم عرب مخالفتی داشته‏اند، بلکه مخالف حکومت خلفای بنی‏عباس بودند. لذا نباید مخالفت آنها با دستگاه خلافت عباسی را چون مخالفت آنها با قوم عرب به یک صورت قضاوت کرد.

اگر نویسندۀ کتابی در این قسمت بر اثر مبالغه اشتباه کرده باشد، ما با صراحت می‏گوییم که حسن صباح و پیروان او هیچ نوع مخالفتی با قوم عرب نداشتند و پیرو تبعیض نژادی از لحاظ تفاوت بین عرب و ایرانی نبودند و امیداورم خوانندگان محترم کتاب هنگام مطالعۀ این سرگذشت تاریخی این نکات را در نظر داشته باشند.

داروفروشان الموت

قبل از اینکه آفتاب غروب کند و قندیل‏ها روشن شوند، مردی که دارای موهای سفید و سیاه بود و به نظر پنجاه‏ساله می‏رسید بانگ زد علی، علی کرمانی کجایی؟

جوانی که بیش از بیست سال از عمرش نمی‏گذشت و یک حلقه ریش باریک و کمرنگ اطراف صورتش دیده می‏شد، جواب داد: زبردست چه می‏گویی؟ و بعد از این گفته به آن مرد که موسوم به محمود سجستانی بود نزدیک شد.

محمود سجستانی گفت فردا قبل از طلوع فجر کاروان حرکت می‏کند و باید بارها را ببرد. بارها باید حاضر باشند تا امشب چهارپاداران عدل‏ها را طناب‏پیچ کنند. علی کرمانی گفت: ‏ای زبردست عدل‏های ری و کاشان و اصفهان آماده است و من اسم هر شهر را که باید بار در آنجا تحویل داده شود روی عدل‏ها نوشته‏ام تا اشتباه نکنند و بدانند که هر عدل در کجا باید تحویل داده شود و چون چهارپاداران سواد ندارند، طبق دستور تو من روی هر عدل، علامتی هم نقش کرده‏ام که آنان از روی آن علائم مقصد بارها را بدانند و بارهای ری را به کاشان و اصفهان نبرند. اما جوال‏ها را ندوختم و منتظرم که تو بیایی و داروها را ببینی!

محمود سجستانی به راه افتاد و به اتفاق علی کرمانی وارد حیاطی شد که در چهار طرف آن ساباط وجود داشت و جوال‏ها را زیر ساباط گذاشته بودند تا اگر باران غیرمنتظره بارید، داروها را خیس نکند. وقتی محمود سجستانی به طرف جوال‏ها می‏رفت، به مرد جوان گفت من در کار خود وسواس دارم و معتقدم دارویی که ما به دیگران می‏فروشیم باید مرغوب و خالی از اسفال[1] باشد تا اعتبار ما از بین نرود. اگر ما فقط یک مرتبه گل بنفشه و سپستان و انزروت نامرغوب توأم با اسفال در جوال‏ها جا بدهیم و برای مشتریان خود به ری، کاشان یا اصفهان یا سایر شهرها بفرستیم، دیگر هیچ یک از آنها از ما دارو نخواهند خرید. خداوند[2] ما علی ذکرةالسلام می‏گوید پیوسته باید راست و درست بود و من همواره اندرز او را به خاطر دارم. علی کرمانی گفت ‏ای زبردست، آیا فکر می‏کنی من راستگو و درست‏کردار نیستم؟ محمود سجستانی گفت: ای فرزند، من تو را راستگو و درست‏کردار می‏دانم. چگونه ممکن است شخصی که خداوندگار ما را پیشوای خود می‏داند راستگو و درست‏کردار نباشد. ولی تو جوان هستی و ممکن است گاهی بر اثر جوانی غفلت کنی و آن‏طور که باید برای انتخاب جنس دقت ننمایی و مقداری علف خشک یا مرزنگوش در جوال جا بگیرد یا گل‏گاوزبان پاک‏نشده برای مشتریان ما فرستاده شود و به همین سبب قبل از اینکه جوال‏ها را ببندند، من داروها را از نظر می‏گذرانم. علی کرمانی گفت: بسیار خب‏ ای زبردست، هرچه می‏خواهی بکن.

محمود سجستانی دست را وارد جوال‏ها کرد و نمونۀ دارویی را که در آن بود، بیرون آورد. در بعضی از جوال‏ها چند نوع دارو وجود داشت. بعد از اینکه مطمئن شد داروها مرغوب است و اسفال ندارد، پشت جوال‏ها را از نظر گذرانید. در پشت هریک از جوال‏ها نوشته بودند ری _ بازار حشاشین یا کاشان _ بازار حشاشین یا اصفهان بازار حشاشین و غیره.

بازار حشاشین که در تمام شهرهای بزرگ ایران وجود داشت بازار داروفروشان بود. محمود سجستانی و علی کرمانی نیز از حشاشین بودند، ولی آن دو و سایران که همه در آن منطقه زندگی می‏کردند، تولیدکننده و عمده‏فروش دارو محسوب می‏شدند. منطقۀ سکونت آنها الموت نام داشت و آن منطقه‏ای بود (و هست) واقع در جنوب غربی دریای مازندران که یک منطقۀ کوهستانی به شمار می‏آید.

در دامنۀ کوه الموت آبادی‏هایی قرار داشتند که ساکنان آن زارع بودند. زن‏ها و اطفال روستایی هنگامی که فرصت داشتند در دامنه‏های اطراف گیاه‏های طبی را جست‏وجو می‏کردند و بعضی از آنان گیاه‏های اصلی را در باغچه‏ها یا کشتزارهای خود می‏کاشتند. روستاییان گیاه‏ها و گل‏ها و ریشه‏های گیاهی را که خاصیت طبی داشت به محمود سجستانی که یکی از مباشران خداوندگار بود می‏فروختند و او هم آنها را به شهرهای نزدیک و دور صادر می‏کرد و حساب خرید و فروش گیاهان طبی را در دستک‏های مخصوص نگاه می‏داشت و به نظر خداوندگار می‏رسانید. قبل از اینکه جوال‏ها را بدوزند محمود سجستانی رفت و با زنبیلی پر از ابریق‏های زجاجی و سفالی مراجعت کرد. اطراف هر ابریق با الیاف کنف، یک سبد بافته بودند تا بر اثر تصادم شکسته نشود. ابریق‏های سفالی دارای لعاب بود تا از آن چیزی تراوش نکند. محمود سجستانی ابریق‏ها را از زنبیل خارج کرد و درون جوال‏ها میان گیاه‏های طبی جا داد تا اگر یک جوال از پشت ستور افتاد، ابریق نشکند و مایع گرانبهای آن از بین نرود. در بعضی از آن ابریق‏ها، الکل بود و در بعضی دیگر جوهر بید (که نباید آن را با عرق بید اشتباه کرد) و همان است که انواع آن را امروزه به اسم سالیسیلات می‏خوانند.[3] در چند ابریق کوچک هم جوهر تریاک را قرار داده بودند. الموت در دنیای قدیم یکی از مراکز بزرگ داروسازی بود و مواد خام داروها را تا آنجا که ممکن بود از این محل به دست می‏آوردند و مواد خامی را که در محل یافت نمی‏شد از خارج وارد می‏کردند. داروهای گرانبها که در ابریق‏های زجاجی و سفالی بود و از آنجا به سایر شهرهای ایران حمل می‏شد، جبران داروهای ارزان‏قیمت گیاهی را که در جوال‏ها بود می‏کرد. چون داروهای گیاهی ارزان‏قیمت برای خداوند الموت خیلی صرف نداشت، اما داروهای شیمیایی که در ابریق‏ها قرار داده می‏شد به بهای گران به فروش می‏رسید و جبران ارزانی قیمت داروهای گیاهی را می‏کرد. پس از اینکه محمود سجستانی ابریق‏ها را در جوال‏ها جا داد، به علی کرمانی گفت در جوال‏ها را بدوزد و او با کمک یکی از جوانان که همسالش بود در جوال‏ها را دوخت تا چهارپاداران بیایند و عدل‏ها را طناب‏پیچ کنند و قبل از طلوع فجر آنها را بار چهارپایان کنند.

[1]– در زبان عوام آشغال _ م.

[2]– مقصود حسن صباح است.

[3]. سالیسیلات از ریشۀ لاتینی سالیس یعنی بید، داروی بعضی از امراضی است که مردم به اسم روماتیسم یا آرتریت می‏خوانند و این داروی مفید را ایرانیان کشف کردند، همچنان که الکل و مورفین را ایرانیان از مواد گیاهی استخراج کردند. جوهر بید که پدران ما از بید به دست می‏آوردند دارای ضدعفونی و مسکن هم بود و هست و امروز دارای خاصیت مسکن و ضدعفونی معروف موسوم به آسپرین را از جوهر بید می‏سازند و می‏دانیم که نام شیمیایی آسپرین اسید سالیسیلیک است _ م.

انتشارات نگاه

اینستاگرام انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “حسن صباح: خداوند الموت”