کتاب امامحسین و ایران نوشتۀ کورت فریشلر با ترجمه و اقتباس ذبیحالله منصوری
گزیدهای از متن کتاب
نمایندۀ امام در ایران[1]
در سال شصتم هجری نمایندهای ازطرف حسینبن علی(ع) وارد ری شد و در باغ بهار حضور به هم رسانید و در آنجا «گیو»، پسر «رستم فرخزاد» و سپهبدان مازندران و گیلان با احترام زیاد او را پذیرفتند. وی گفت که صبر امامحسین از ظلم و فسق «یزید» به انتها رسیده و ازطرف یزید دائم او را در فشار میگذارند که با وی بیعت کند و برایاینکه وظیفۀ خود را در قبال خداوند و شارع دین اسلام و پدرش بهموقع اجرا بگذارد مایل است که از حجاز خارج گردد.
کسانی که در آن مجلس حضور داشتند از آن مژده بسیار خوشحال شدند و گفتند که حاضر هستند در راه حسینبن علی(ع) فداکاری نمایند و مذاکره به دوران خلافت معاویه و عهدنامهای که بین حسنبن علی(ع) و معاویه بسته شد رسید و «توژ»، اسپهبد گیلان، گفت: من از چگونگی عهدنامۀ حسن و معاویه اطلاع دارم و میدانم که معاویه آن پیمان را نقض کرد. موضوع آن پیمان جزو مسائل روز نیست و آنچه امروز اهمیت دارد آمدن امام به ایران است و ما باید بدانیم چه باید بکنیم. در این شهر چون «نعیمبن مقرن» خیلی مراقب است ما نمیتوانیم اینجا را مرکز تجمع قشون قرار بدهیم، اما مقر دائمی من مانگل[2] از حدود قلمرو حکومت نعیمبن مقرن بهدور است و ما میتوانیم در آنجا یک قشون از مردان گیلان بسیج کنیم و اسپهبد «کارن» هم قشونی دیگر از مردان مازندران را بسیج خواهد کرد و ما بهسوی عراق به راه خواهیم افتاد و در آنجا منتظر آمدن امام خواهیم بود و در صورت ضرورت تا مدینه هم خواهیم رفت.
گیو اظهار داشت: قسمتی از خانوادۀ من در بینالنهرین است و من میتوانم بروم و در آنجا منتظر آمدن امام باشم و وقتی وارد شد با احترام از او استقبال خواهم کرد. کارن گفت: ما میل داریم هرچه زودتر حسین را در این کشور بین خود ببینیم و اگر در مانگل امنیت نداشته باشد بهطورحتم در مازندران امنیت خواهد داشت.
در آن روز نتیجۀ مذاکره این شد که بزرگان ایران که در آن انجمن حضور دارند آمادگی خود را برای استقبال از حسین بهوسیلۀ نامه اعلام کنند و هنگامی که نمایندۀ امام از ری مراجعت میکند گیو با او برود تا اینکه در بینالنهرین نامههای دیگر از خویشاوندان خود و وفاداران حسین بگیرد تا به حسین تسلیم کند.
«بارتولومو»، شرقشناس نیمۀ اول قرن بیستم میلادی که نام ایتالیایی دارد ولی بیشتر آثار خود را به زبان آلمانی نوشته، اجتماع باغ بهار در ری را چند ماه قدیمیتر میداند و میگوید که آن مجمع در ماه جمادیالثانی سال 6۰ هجری قمری مطابق با مارس سال 6۷۹ میلادی منعقد گردید. در مورد تصمیم آن مجمع بارتولومو، با آنچه در فوق گفته شد، موافق است.
«مارسلین» یکی دیگر از شرقشناسان نیمۀ اول قرن بیستم عقیده دارد زنی که به سمت سفارت در باغ بهار حضور یافت «شهربانو» همسر حسین(ع) و مادر على زینالعابدین(ع) بوده و ازاینجهت زینالعابدین، پسر حسین، در آن مجمع حضور نیافت که بهمناسبت بیماری نمیتوانست در آن موقع به ایران مسافرت کند، اما بعد از چندین ماه دیگر که حالش بهتر شد با پدر عازم بینالنهرین گردید. قبول این نظریه دشوار است، چون اکثر مورخین نوشتهاند که شهربانو بعد از وضعحمل زندگی را بدرود گفت و مجمع باغ بهار لااقل سی و هشت سال پس از مرگ شهربانو، دختر یزدگرد سوم و همسر حسین، منعقد گردید و اگر شهربانو تا آن تاریخ زنده بوده باید گفت که پنجاه و شش یا پنجاه و هفت سال از عمرش میگذشته است.
مارسلین مجمع باغ بهار را بعد از جنگهای ایرانیان و اعراب، در سنوات نوزده تا سیام هجرت، اولین علامت محسوس نهضت ایرانیان برای تحصیل استقلال و رهایی از سلطۀ عرب میداند. بر کسی پوشیده نیست که تیسفون (مداین)، پایتخت ساسانیان، در سال نوزدهم هجری بهدست اعراب افتاد. ولی سقوط تیسفون و حتی جنگ نهاوند که با پیروزی اعراب خاتمه یافت و آن را «فتحالفتوح» خواندند به جنگ ایرانیان و اعراب خاتمه نداد و تا سال سیام هجرت جنگ بین اعراب و ایرانیان ادامه داشت و بعداز اینکه علیبن ابیطالب(ع) خلیفه شد، چون تمام مسلمین ایران او را خلیفه میدانستند، جنگ بین ایرانیان و اعراب متروک شد.
مارسلین میگوید از سال چهلم هجرت که علیبن ابیطالب(ع) زندگی را بدرود گفت، طوری معاویه و آنگاه پسرش (یزید) ایرانیان را در فشار گذاشتند که آنها نتوانستند سر بلند کنند و حکام آن دو خلیفه نسبت به هر ایرانی که ظنین میشدند بیدرنگ به قتلش میرسانیدند. اما ایرانیان چند دژ تسخیرناپذیر داشتند که حکام معاویه و یزید نمیتوانستند در آن دژها ایجاد رخنه کنند و یکی از آن دژها مازندران بود و دیگری گیلان و در گیلان سکنۀ محلی علیبن ابیطالب را به لقب «رشت» میخواندند، یعنی دانشمند فرزانه و بعد از او این لقب به حسن و آنگاه به حسین داده شد و هنوز این کلمه در گیلان بر زبانها میباشد و حاکمنشین گیلان رشت است.
فرزندان علیبن ابیطالب کم یا بیش به زبان فارسی، یعنی پهلوی ساسانی، آشنا بودند و آشنایی آنها به آن زبان دو سبب داشت. اول اینکه پدرشان علی(ع) زبان پهلوی ساسانی را بهخوبی میدانست و در سال نوزدهم هجری که مداین سقوط کرد و خانوادۀ سلطنتی ایران را اسیر کردند و به مدینه بردند علیبن ابیطالب اعضای آن خانواده را از سایر اسیران جدا کرد و آنها را با احترام مورد پذیرایی قرار داد و در تمام مدتی که در مدینه بودند علیبن ابیطالب خرج آنها را از جیب خود میپرداخت. در بین اسیران دو دختر جوان از دختران یزدگرد سوم به اسم شهربانو و کیهانبانو (که امروز جهانبانو میگویند) وجود داشتند و علیبن ابیطالب شهربانو را به پسرش حسین، که تا آن تاریخ زن نگرفته بود، داد و کیهانبانو را به عقد محمدبن ابوبکر، که از ارادتمندان علىبن ابیطالب بود و در زمان خلافت علی(ع) والی مصر شد، درآورد. کمتر اتفاق میافتد که پدری یک زبان خارجی را بداند و فرزندانش قدری با آن زبان آشنا نشوند. و این یکی از علل آشنایی فرزندان علی(ع) به زبان فارسی بود. علت دوم اینکه علیبن ابیطالب، بعد از خلافت، پایتخت اسلام را از مدینه به بینالنهرین منتقل کرد. زیرا کشورهای اسلامی طوری توسعه پیدا کرده بود که دیگر مدینه، برایاینکه پایتخت باشد، مرکزیت نداشت و اسلام محتاج پایتختی بود که مرکزیت داشته باشد. اگر تعصب قشریها مانع نمیشد علیبن ابیطالب شهر تیسفون (مداین) را پایتخت اسلام میکرد. ولی مداین در پنجاه سال آخر سلطنت ساسانیان شبیه شده بود به پرسپولیس در دورۀ هخامنشیان و شیز __ که امروز نامش تختسلیمان است __ در آغاز و وسط سلطنت ساسانیان. پرسپولیس در دورۀ هخامنشیان و شیز (تختسلیمان) در آغاز و وسط سلطنت ساسانیان پایتخت مذهبی ایرانیان بود. مداین هم در پنجاه سال آخر سلطنت ایرانیان پایتخت مذهبی به شمار میآمد و به همین جهت اعراب متعصب گفتند که نباید مداین پایتخت اسلام شود و علی(ع) کوفه را برای مرکز اسلام انتخاب کرد، ولی بعداز اینکه به قتل رسید پایتختِ اسلام منتقل به دمشق شد که مرکز امویان بود.
نکتهای که ذکرش ضرورت دارد این است که بعضی یقین حاصل کردهاند که سکنۀ بینالنهرین عرب بودند و به زبان عربی تکلم میکردند و به خاطر ندارند که بینالنهرین در قسمتی از سلطنت چهارصدسالۀ اشکانیان و در تمام دوران سلطنت ساسانیان مرکز امپراتوری ایران بوده است و در تمام آن دوران طولانی تیسفون (مداین) پایتخت ایران بود. دورۀ سلطنت ساسانیان از روزی که اردشیر بابکان، مؤسس سلسله، خود را پادشاه خواند تا روزی که مداین سقوط کرد سیصد و سی و سه سال طول کشید و در تمام این مدت، سه قرن و یکثلث قرن، بینالنهرین مرکز امپراتوری ایران و مداین پایتخت ایران بوده و مردم بینالنهرین به زبان فارسی تکلم میکردند و خواص آنها به زبان فارسی مینوشتند و علت اینکه عوام نمیتوانستند به زبان فارسی بنویسند این بود که سلاطین ساسانی خواندن و نوشتن را برای عوام ممنوع کرده بودند (برخلاف دورۀ هخامنشی که هرکسی میتوانست خواندن و نوشتن را فرابگیرد). رسوخ زبان فارسی در بینالنهرین بهقدری طولانی شد که حتی در پایان قرن سوم هجری که مدتی از خلافت عباسیان میگذشت و آنها بغداد را پایتخت خود کرده بودند هنوز قسمتی از مردم بینالنهرین به زبان فارسی تکلم مینمودند. همانطور که سلطۀ اعراب بر بینالنهرین نتوانست زبان فارسی را بهزودی ازآنجا براندازد تسلط عربها در سوریه نتوانست بهزودی بر زبان سوریانی، که زبانی بود از ریشۀ یونانی، غلبه کند و آن زبان بعد از سلطۀ اعراب بر سوریه باقی ماند و مردم به زبان سوریانی تکلم میکردند و مینوشتند. درصورتیکه در بینالنهرین مردم به زبان فارسی صحبت مینمودند بدوناینکه بتوانند بنویسند (غیر از خواص که با خط پهلوی مینوشتند). زیرا در سوریه فراگرفتن سواد برای عوامالناس ممنوع نبود، درصورتیکه در ایران عوامالناس مجاز نبودند که خواندن و نوشتن را فرابگیرند. لذا خط سوریانی و کتابهای آن زبان باقی ماند، درصورتیکه خط و کتابهای زبان پهلوی ساسانی از بین رفت. به دلیل اینکه خواص ایرانی برایاینکه بتوانند در دیوان کار کنند خط عربی را فراگرفتند و به زبان عربی نوشتند.
میگویند علت اینکه خط و کتب ساسانی از بین رفت این بود که زبان مذهبی ایرانیان زبان عربی شد و آنها برای خواندن و فهم قرآن مجبور شدند که زبان عربی را بیاموزند، اما این اجبار در سوریه هم وجود داشت، ولی زبان و خط سریانی از بین نرفت. چون در آن کشور عوام میتوانستند مانند خواص دارای سواد شوند و بخوانند و بنویسند و چون عوام مانند خواص نمیخواستند (یا نمیتوانستند) وارد خدمت دیوان و بهاصطلاح امروزی کارمند دولت شوند و مجبور نبودند به زبان عربی بخوانند و بنویسند زبان ملی خود را حفظ کردند و آن زبان که ازلحاظ فرهنگ باارزش بود وسیلۀ انتقال فرهنگ یونانی به عربی شد و تمام کتابهایی که در عهد عباسیان از یونانی به عربی ترجمه گردید از متن سریانی به دست آمد و مترجمینی که آن کتابها را ترجمه کردند زبان یونانی نمیدانستند و از ترجمۀ سریانی کتب فلاسفه و سایر دانشمندان یونان استفاده کردند.
مردم بینالنهرین فارسیزبان بودند و زبان عربی از کشور «حران» واقع در مغرب بینالنهرین جنوبی، که قسمت شمال شرقی شبهجزیرۀ عربستان است، شروع میشد و بهطرف مغرب میرفت. در تاریخی که وقایع موردبحث ما اتفاق افتاده بیش از چهل سال از سقوط مداین نمیگذشت و عامل عربی هنوز نتوانسته بود که عامل فارسی را در بینالنهرین از بین ببرد و مردم در سراسر بینالنهرین به زبان فارسی صحبت میکردند، اما اسامی عربی داشتند. چون خلفای اول و دوم و سوم و بعد از آنها خلفای اموی اجازه نمیدادند که مردم اسم فارسی بر خود بگذارند. چون داشتن اسم فارسی را دلیل بر این میدانستند که دارندۀ آن متمایل به «ماگوس» و یا بهقول اعراب «مجوس» میباشد و پیرو مذهب ایرانیان در دورۀ ساسانیان است و چون این تهمت برای هر مسلمان خطر جانی داشت همۀ مسلمین فارسیزبان اسامی عربی بر خود مینهادند. ولی چون میدانستند که اگر نام ایرانی بر خود بگذارند مشمول روایت یا حدیث «فمن تشبه قوم و هومنه»، یعنی «کسی که به قومی شباهت داشته باشد خودش هم از آنهاست میشوند». این روایت یا حدیث، بهطوریکه میگویند، در قرن اول هجری بعداز اینکه اعراب به ایران غلبه کردند به وجود آمد، ولی چون از قرن اول هجری کتابی که مربوط به تاریخ اسلام باشد در دست نیست (و به همین جهت در خصوص تاریخ وقایع قرن اول هجری اختلاف وجود دارد)، این روایت یا حدیث را در کتب قرن دوم هجری میبینیم و مردم، برایاینکه مشمول این اصل نشوند، نامهای عربی بر خود مینهادند.
در دورۀ پنجسالۀ خلافت علی(ع) ایرانیان با اعراب نمیجنگیدند و بعدازآن فشار معاویه و آنگاه پسرش یزید نگذاشت که ایرانیان سر بلند کنند و مسافرت نمایندۀ حسین به ری و بهعقیدۀ مارسلین مسافرت شهربانو به آن شهر و اینکه گیو، پسر رستم فرخزاد، با او عازم بینالنهرین شد نشان میدهد که ایرانیان بعد از بیست سال سکوت طرفداری از حسین(ع) امام خود را فرصتی مناسب دانستند تا اینکه خویش را از سلطۀ عرب نجات بدهند.
خاندان على طوری به ایرانیان علاقهمند بودند که مردم ایران آنها را به چشم عرب نمیدیدند و چون مدتی با علی(ع) در بینالنهرین میزیستند همه کم یا بیش زبان فارسی را میدانستند. بارتولومو عقیده دارد ایرانیان که در سال شصتم هجری آماده شدند که به حسین(ع) کمک کنند تا اینکه وی به ایران بیاید و پادشاه ایران شود دو منظور داشتند؛ اول تحصیل استقلال برای خودشان؛ دوم درهمشکستن قدرت بنیامیه که در آن موقع مظهر قدرت عرب بود و طرفداری ایرانیان از حسین(ع) فقط شفاهی نبود، زیرا از مال گذشتند و هم از جان. بارتولومو عقیده دارد که طرفداری ایرانیان از حسین از دو منبع مذهبی و ملی سرچشمه میگرفت و آنها فکر میکردند که با طرفداری از حسین به وظیفۀ مذهبی خود عمل میکنند و پاداش معنوی به دست خواهند آورد و هم نائل به تحصیل استقلال ملی خواهند شد.
رفتن گیو به بینالنهرین دلیل بر بیدار شدن نهضت ملی ایرانیان و عقیدۀ باطنی آنها به حسین(ع) بود. گیو در بینالنهرین، از دارایی پدرش، املاک وسیع داشت. نظریۀ مارسلین این است که وقتی شهربانو بهاتفاق گیو وارد بینالنهرین شد خویشاوندان و دوستانِ گیو او را با احترام زیاد پذیرفتند و او بهاتفاق گیو وارد «سلوگی» شد که اعراب آن را بهشکل «سلوجی» میخواندند و گیو، پسر رستم فرخزاد، در آنجا ملکی داشت و برخلاف تصور بعضی از مورخین این دو نفر در آغاز وارد کوفه نشدند، چون ورود ناگهانی آنها به کوفه انعکاسی بزرگ به وجود میآورد و ترجیح دادند که بدواً در سلوجی سکونت کنند و بعد طرفداران حسین(ع) را تشویق به قیام نمایند. بااینکه دقت کردند که کسی از ورود آنها به سلوجی مطلع نشود، سه روز بعداز اینکه وارد شدند، حاکم کوفه از ورود گیو مستحضر شد.
حاکم شهر کوفه که بر ولایتِ آن نیز حکومت میکرد مردی بود پنجاهساله به اسم «نعمانبن بشیر انصاری» که مردم راجع به سوابق او حرفهای ناپسند میزدند. نعمان اعتراف میکرد که خون و گوشت او از نان معاویه و پسرش یزید پروریده شده. چون از سن دهسالگی در شام در خدمت معاویه به سر میبرد و در آغاز در خانۀ معاویه خانهشاگرد بود و بعداز اینکه بزرگ شد جزو گارد مخصوص معاویه گردید و در دورۀ طولانی حکومت و آنگاه خلافت معاویه در شام ترقی کرد و چون از نزدیک با وضع معاویه آشنا بود میدانست که آن مرد سالخورده زندگی را بدرود خواهد گفت و کوشید تا خود را به یزید، پسر معاویه و جانشین او، نزدیک نماید و به همین جهت بعداز اینکه معاویه مُرد یزید نعمانبن بشیر انصاری را در مقام حکومت شهرستان کوفه ابقا کرد.
[1]. «کورت فریشلر»، نویسندۀ این کتاب، نمایندۀ حضرت حسینبن علی علیهالسلام در ری را دخترش فاطمه ملقب به «حورالعين» میداند و فاطمه ملقب به حورالعين، بهطوریکه در کتب اسلامی ازجمله در کتاب «منتهىالآمال» تألیف مرحوم «محدث قمی» نوشته شده، بزرگترین دختر حضرت سیدالشهدا علیهالسلام بود و در تواریخ اسلامی نوشتهاند که فاطمه حورالعین از بطن «اماسحاق عاتکه»، دختر «طلحةبن عبيدالله تیمی»، به دنیا آمد و اماسحاق عاتکه همسر حضرت حسینبن علی(ع) بود و فاطمه، حورالعين، در زمان حیات حضرت سیدالشهدا(ع) همسر پسرعموی خود حسنبن حسنبن على(ع) گردید، اما عدهای از کسانی که در تاریخ اسلامی بصیر هستند گفتهاند نمایندهای که در ری حضور به هم رسانید فاطمه، حورالعین، نبوده است. مترجم
[2]. امروز منجیل. مترجم
کتاب امامحسین و ایران نوشتۀ کورت فریشلر با ترجمه و اقتباس ذبیحالله منصوری
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.