در کتاب پیش رو جان استن بک صحنه هایی از جنگ را توصیف کرده که در زمان خبرنگاری به چشم دیده است. نویسنده با شرح حال و هوای ورود سربازان آمریکا به جنگ جهانی دوم در شمال آفریقا و انگلستان، تعهد و مسئولیت روشنفکر را در مواجهه با مسائل اجتماعی به زیباترین شکل بیان می کند. در بخشی از کتاب می خوانیم: «این فقط از روی شانس بود که آدم مدت درازی خبرنگار بماند و در متن حوادث باشد. با خواندن این گزارش ها از میزان تلفات به هراس می افتم. تنها مشتی ارواح وراج که شبها وحشت می پراکندند و روزها را از ناله می انباشتند، زنده ماندند.»
داستایوسکی نویسنده بزرگ روس، خالق شاهکارهای بی بدیل ادبی است. بسیاری «جنایت و مکافات» را شاهکار این نویسنده میدانند. «جنایت و مکافات» بازی خیر و شر است در نهاد آدمی، ندای وجدان است و گریبانگیرشدن جنایت جوانی که او را دچار ویرانی و پریشانی می کند. راسکولنیکف دانشجوی پریشان احوال عاشق و فقیر است که ناخواسته اما با قصدی از پیش اندیشیده شده، دست به قتل زنی رباخوار میزند. حضور خواهرزن منجر به دومین قتل توسط وی می شود و پس از آن ردپای جنایت، روح و روان او را در هم می ریزد تا بالاخره در اداره پلیس به کار خود اعتراف کند. نویسنده بدون داوری، خواننده را در برابر پرسشی شگفت قرار می دهد؛ آیا جنایت امری روا یا نادرست است؟ و این مبنای همه تفاسیر و داوری ها و تحلیل ها بر این اثر شگفت نویسنده است.
خوان پابلوویلالوبوس با همان سبک معمول رئاليسم جادويي امريکاي لاتين اوضاع سیاسی مکزیک، تقلب در انتخابات و فساد گسترده را به زبان طنز و در عین حال دردآور روايت میکند. این داستان که بدون شک بخشهایی از آن تخیلی است واقعیت تلخ کشورهای استبدادزده را نشان میدهد. او در این کتاب مبارزۀ طبقاتی را در شهری دورافتاده و جامعهای دیکتاتور زده به تصویر ميکشد.
ماجرا در مکزیک اتفاق میافتد. کشوری که هم بهشت قاچاقچیان و تبهکاران است و هم جهنم مردم.
در سال 1964، نوجوانی الجزایری وارد مدرسۀ نظام مِشوار در وهران میشود. پدرش که خود افسر ارتش است رؤیاهایی جاهطلبانه برای پسرش در سر دارد. بااینهمه، این عضو ارتش و سرباز نمونۀ آینده، در طی دوران خدمتش، استعدادهایی شگرف در خود مییابد. اما سربازی شیفتۀ تئاتر و ادبیات سوءظن فرماندهانش را بر میانگیزد. در دوران جنگ داخلی الجزایر به او اخطار میدهند که باید نوشتههایش را به سانسور نظامی بسپارد. پذیرش این کار برای «محمد مولسهول» ناممکن است و در عین حال نمیتواند از وسوسۀ نوشتن بگذرد. پیشنهاد همسرش را میپذیرد و برای خود نامی مستعار انتخاب میکند، برگرفته از دو اسم کوچک همسرش: یاسمینا خضراء. او با این نام مستعار، رمانهای پلیسی زیادی مینویسد که در عمق تراژدی الجزایر استعمارزده، گواهی است بر وحشتِ دوران. چه کسی هزاران بیگناه را قتلعام کرد؟ چرا نمیخواهیم حقیقت را بشنویم؟ از این پس، نویسنده باید هویت حقیقی خود را آشکار کند. ارتش را ترک میکند و آشکارا به حرفۀ نویسندگی میپردازد، اما همچنان نام مستعاری که او را به شهرت رساند حفظ میکند. نویسنده زندگینامۀ خودنوشت این سرنوشت شگفتانگیز است و یادمان دلخراش تاریخ معاصر الجزایر.