خوشه

اسب سرخ و مروارید

جان استن بک
ترجمه سیروس طاهباز

در اسب سرخ  دربارۀ پسری روستایی به نام جودی تیفلین می‌خوانیم که شرایط دشوار زندگی در مزرعه را به خوبی آموخته است. ارتباط عاطفی جودی با اسبی سرکش به نام گابیلان، دنیایی بکر از تعامل انسان و طبیعت را به‌وجود می‌آورد که زندگی یکنواخت و کسل کنندۀ او را مملو از شادی می‌سازد….

در مروارید دربارۀ صیادی فقیر می‌خوانیم که در جنوب مکزیک زندگی‌اش را از راه جست‌ و جوی مروارید تأمین می‌کند. بیماری کویوتیتو، فرزند خانواده، پدر را برای سفری پر مخاطره به دریا می‌کشاند….

ادامه خواندن ←

شوخی‌های کیهانی

ایتالو کالوینو

ترجمۀ فرزام پروا

ایتالو کالوینو شوخ‌طبع و طنزپرداز است گاه داستان‌های فانتزی می‌نویسد و دردهای جامعه بشری را به ماوراء تأویل می‌کند. شوخی‌های کیهانی سرشار از طنز کالوینویی است. آثار او که در ایران نیز بسیار خواننده دارد، برآیند دغدغه‌های انسان امروز است که در فضایی غیر عادی می‌گذرد. عشق، نفرت، انسان‌دوستی، حرص، آز و کینه همه در فضایی تعریف می‌شوند که نامعمول است اما در زیر پوسته این فضای عجیب انسان مصایب و مشکلات دوران مدرن را درک می‌کند و با آن همذات پنداری می‌نماید. کالوینو زبان امروز جهان است و به همین دلیل آثارش جذاب و پر نکته است.

 

ادامه خواندن ←

عاشقانه‌ها: منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

گزینش عاطفه وطن‌چی (بهبهانی)

 

 

 

 

به درخواستِ ناشرِ محترم، مجموعه‌يى با نامِ عاشقانه‌ها از پنج شاعر معاصر گرد آورده‌ام كه با يكى از ايشان، به حقيقت، بهترين ساعت‌هاى روزگار عمر خويش را سپرى كرده‌ام: سيمين بهبهانى. چهار شاعر ديگر نيز درى به سوى جهانى «عاشقانه» به رويم گشوده‌اند ـ فارغ از «سانتى‌مانتاليسم» رايج.

«عاشقانه‌ها»ى هر يك از اين شاعران نمودار احوالِ روزگار و جهان پيرامونشان بوده است: منوچهر آتشى، محمود مشرف آزاد تهرانى (م. آزاد)، حسين منزوى، نادر نادرپور ـ كه نامشان جاودان باد!

اين پنج دفتر در بردارنده‌ى شعرهاى «عاشقانه»يى هستند كه مى‌توانند حال‌وهواى دوران نوجوانى و جوانى‌ى ما را رنگى ديگر دهند ـ فارغ از شعرهاى ديگر ايشان كه گاه به ناليدن از غم و درشتى‌هاى زمانه وادارشان كرده است. اميدوارم اين «عاشقانه‌ها» تمهيدى باشند براى تلطيف اين روزگارِ خشن و زمزمه‌يى بر لبِ فرزندان نسلِ آينده‌ى سرزمين ما و پيك و پيام‌آورى با گلبانگ شادى و عشق.

 

عاطفه وطن‌چى (بهبهانى)

ادامه خواندن ←

مردان هنگام پیری می‌گریند

ژان لوک سگل

ترجمۀ بهمن یغمایی و ستاره یغمایی

این کتاب کیفرخواستی است محکم در برابر جنگ، در برابر همه تاریخی که پنهان شده، در برابر همه پستی‌ها و بزدلی‌های مردان سیاسی. نوشته‌ای است تند، تلخ، تکان دهنده برای سروسامان دادن به حقیقت. ژاک لوک سگل تراژدی جنگ را با شرح زندگی خانواده‌ای در دهکده‌ای کوچک که پسری در جبهه الجزایر دارد زمزمه کرده است. برای او که خود در نزدیکی محل واقعه به دنیا آمده رنج آلبرت، پدری که پسری در جنگ دارد، و همسرش سوزان ملموس‌تر است. آلبرت تصمیم می گیرد با فداکاری بزرگ خود، فرزندش را به خانه بازگرداند و نگذارد کشته شود. او اعتقاد دارد دیگر نباید فرزندانمان را به کشتارگاه‌ها بفرستیم.

ادامه خواندن ←

به تصحیح خون

آنا رضایی

سرمه‌ی ابدی من است این نگاه سرگردان
ایوان برف‌گیر من است این صدا
که لمبر می‌خورد در راهرو‌های روشن
و خوشه‌های انگور را
به تنهاییِ سال‌های بعد می‌آویزد

در غیابت اما
سنگ قبری آفتاب‌خورده‌ام
که نامی ندارد،
کشته‌ی آن رگ‌های درخشان‌ام
رهاشده بر لاجورد موج‌ه

ادامه خواندن ←

شعر زمان ما 19: هوشنگ چالنگی

فیض شریفی

آیا آن‌جا که می‌ایستی
حکایت جان‌هایی‌ست
که در انتظار نوبت خویش‌اند
تا گُر بگیرند؟

آیا آن‌جا که می‌گذری
انبوهی رودهاست
که گلوی مردگان را
می‌جویند و بازپس نمی‌دهند؟

کمان‌داران و آبزیان
غرق می‌شوند دست در آغوش
و بر هر ریگ که فرود می‌آیند
صدای مرا می‌شنوند
که نمی‌خواستم بمیرم.

ادامه خواندن ←

حافظ و رود جادو

فرزام پروا

در یک‌کلام این کتاب به ‌روان‌کاوی حافظ، و ‌روان‌کاوی‌های خود حافظ در اشعارش، می‌پردازد. و باب نوی در حافظ‌پژوهیِ عصر جدید گشوده‌است. سالیان سال بود که کتابی دربارۀ اندیشه و هنر و در واقع شعر و شخصیت حافظ، به این ژرفی و ‌حتی شگرفی نخوانده بودم. کتابی که گام به گام حلقه‌های تودرتوی شعر حافظ را می‌شکافد تا در ابتدای فصل پنجم، کلام را بدانجا می‌رساند که «زبانِ حافظی و حافظانه می‌شود بیان ناخودآگاه انسان».

 

ادامه خواندن ←

روزگاری جنگی در گرفت – ادبیات بزرگان

جان استن بک
ترجمه محمدرضا پورجعفری

در کتاب پیش رو جان استن بک صحنه هایی از جنگ را توصیف کرده که در زمان خبرنگاری به چشم دیده است. نویسنده با شرح حال و هوای ورود سربازان آمریکا به جنگ جهانی دوم در شمال آفریقا و انگلستان، تعهد و مسئولیت روشنفکر را در مواجهه با مسائل اجتماعی به زیباترین شکل بیان می کند. در بخشی از کتاب می خوانیم: «این فقط از روی شانس بود که آدم مدت درازی خبرنگار بماند و در متن حوادث باشد. با خواندن این گزارش ها از میزان تلفات به هراس می افتم. تنها مشتی ارواح وراج که شبها وحشت می پراکندند و روزها را از ناله می انباشتند، زنده ماندند.»

 

ادامه خواندن ←

مجموعه اشعار فروغ فرخزاد

دیده ام سوی دیار تو و در کف تو

از تو دیگر نه پیامی نه نشانی

نه به ره پرتو مهتاب امیدی

نه به دل سایه ای از راز نهانی

 

 

دشت تف کرده و بر خویش ندیده

نم نم بوسهٔ باران بهاران

جاده ای گم شده در دامن ظلمت

خالی از ضربهٔ پاهای سواران

 

 

تو به کس مهر نبندی ، مگر آن دم

که ز خود رفته ، در آغوش تو باشد

لیک چون حلقهٔ بازو بگشایی

نیک دانم که فراموش تو باشد

 

 

کیست آن کس که تو را برق نگاهش

می کشد سوخته لب در خم راهی ؟

یا در آن خلوت جادویی ِ خاموش

دستش افروخته فانوس گناهی

 

 

تو به من دل نسپردی که چو آتش

پیکرت را زعطش سوخته بودم

من که در مکتب رویایی زهره

رسم افسونگری آموخته بودم

 

 

بر تو چون ساحل آغوش گشودم

در دلم بود که دلدار تو باشم

( وای بر من که ندانستم از اول

روزی آید که دل آزار تو باشم )

 

 

بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم

نه درودی ، نه پیامی ، نه نشانی

ره خود گیرم و ره بر تو گشایم

ز آنکه دیگر تو نه آنی ، تو نه آنی

ادامه خواندن ←