وبلاگ

کتاب 81490 با ترجمه احمد شاملو منتشر شد .

دوباره دارند به طرف مغرب می‌برندمان. راجع به مقصدمان موفق نمی‌شویم که از نگهبان‌ها کلمه‌یی در آریم، همین قدر، از لای درز درهای واگن، می‌توانیم هوای شگفت‌انگیز کوهستان را حس کنیم.

صبح، حدود ساعت هشت، به گار آن‌نن _ ویت تن می‌رسیم.

عده‌یی غیرنظامی آن‌جا هستند. دسته دسته، مثل دهاتی‌هایی که برای خرید، به بازارهای هفتگی دهات می‌آیند. در واقع، ما، حکم چارپایانی را داریم که می‌آیند و برحسب قدرت بدنی یا ظرفیت‌مان برای کار در فلان معدن یا فلان کارخانه‌ی «رایش کبیر» انتخاب‌مان می‌کنند؛ از اردوگاه‌ها به همین منظور حرکت‌مان داده‌اند.

یک اس.اس. خطابه‌هایی به عنوان «خیر مقدم» برایمان ایراد می‌کند. جانوری است که بعدها بچه‌ها اسمش را ناپولئون خواهندگذاشت! _ یک اس.اس. تمام عیار است. به هیچ‌وجه از قماش آن موجوداتی نیست که در آخرین سال‌های جنگ، از نیروی رایشس‌ور به واحدهای اس.اس. ریخته شد. از یک اس.اس. هم نه ریختش را دارد نه استعداد و قابلیتش را. سی سالش است، و از همان اولین لحظه‌ها همه‌ی ما به سادیسم او و به علاقه‌یی که به شکنجه دادن زندانی‌ها دارد پی می‌بریم.

 

نوشتن دیدگاه