صحنه خالیست . خروپف شکارچیها از ساختمان دست راست بلند است . در و پنجره ساختمان طرف چپ باز است . سر و صدای عدهای از ساختمان دست چپ شنیده میشود . اسدالله از کوچه دست راست عقب پیدا میشود که بسته بزرگی لحاف و تشک به دوش دارد. از پله های طرف چپ بالا میرود . محرم از کوچه دست راست جلو با یک بسته بزرگ لحاف و تشک به دوش وارد میشود . ) نعمت : (که از کوچه چپ عقب پیدا شده ) آهای محرم خسته نباشی ! محرم : میخوای چی بگی ؟ نعمت : حرفهای...