برچسب: مرغی که رویای پرواز در سر داشت

مرغی که رویای پرواز در سر داشت

جوانه از چاله قدم به بیرون گذاشت و رو به پایین، به سمت زمین نیزار نگاه کرد. آرزو کرد که مجبور به ترک لانه نبودند. او حالا یک سرگردانِ بدون خانه بود. او نخواسته بود که در یک قفس زندانی شود، و نتوانست آن‏طور که آرزو کرده بود در حیاط بماند. او وادار به ترک لانه‏شان در نیزار شده بود. فردا صبح دوباره آن‏جا را ترک می‏کردند. چرا زندگی‏اش این‏گونه بود؟ آیا دلیلش این بود که رؤیایی را پرورانده بود؟ به آواره فکر کرد. او همیشه در قلبش بود، اما اغلب آرزو می‏کرد که او درست در کنارش باشد. آخ...

ادامه خواندن ←