خورشید میدرخشد. جایی کنار نهری کسی میکوبد به قالی. صدای قطار میآید. ممکن است یک روز دیگراینجا بمانم یا شاید بروم به شهری دیگر. هیچکس نمیداند من کجایم، چه میکنم. من شستوشو میکنم. خودم را در زندگی غریبهها شستوشو میدهم، وقتی خوب سبک شدم، تازه تازه، برمیگردم به شهر و دیار خودم. «ازمتن داستان در شهرکی غریب» درکتاب «دست مایهها» داستانهای کوتاهی از بزرگترین نویسندگان معاصر جهان به انتخاب و ترجمۀ مرضیه ستوده گردآوری شدهاند. آیزاک باشویتس سینگر در سال 1978...