کتاب یک تابستان با مونتنی نوشتۀآنتوان کومپنیون ترجمۀ محمدنقی گرمهای
گزیده ای از کتاب
1. تعهد
با در نظر گرفتن اینکه مونتنی خود را مطابق میلش مانند انسانی درستکار یا فردی بیکار و گوشهگیر در املاکش به تصویر کشیدهکه به کتابفروشیاش پناه برده، خواننده فراموش میکند که او در دوران خود نیز مردی صاحبمنصب و متعهد بوده و مسئولیتهای مهم سیاسی را در طول سدهای پرآشوب در تاریخ فرانسه بر عهده داشته است. بنابراین او نقش مذاکرهکننده بین کاتولیکها و پروتستانها، بین هانری سوم[1] و هانری دو ناوار[2]، مشهور به هانری چهارم[3] را انجام داده است. او درس زیر را از این موضوع برمیگیرد:
«بین شاهزادگان فرانسه کمترین چیزی که میتوانستم دربارهاش مذاکره کنم، تقسیمات و زیرمجموعههایی بود که اکنون بین ما جدایی انداخته است؛ بهطرزِ عجیبی از این موضوع اجتناب میکردم، مبادا عقیدهشان نسبت به من عوض شود یا در صداقت من تردید کنند. افراد تاجر وابستگان بسیار، پیچیدهترین روشها و بیشترین امکانات در دسترس را برای تغییر در وضعیت خویش به کار میگیرند. اما من خود را با سنجیدهترین نظرات در قالب شخصیام ارائه میکنم. مایل نیستم همچون مذاکرهکنندهای دلرحم و تازهکار، در کارها کوتاهی کنم؛ بااینحال تاکنون، تعداد کمی از آنها این شانس را داشتهاند ــ بهراستی بخت و اقبال مهمترین بخش زندگی است _ که با تردید کمتر، سود بیشتر، و جوّی صمیمانهتر به پیش روند. من روشی بدون محدودیت، آسان و معتبر برای جایگزینی روشهای اشارهشده در اولین برخوردها دارم و آن بیریایی و حقیقت ناب است که در هر دورانی، کماکان موقعیت و جایگاه خود را حفظ کرده است» (جلد سوم، فصل اول، صفحههای 1234- 1235).
او تمام روزگار جوانیآش را به یاد میاورد که براثرِ جنگهای داخلی که بدترین نوع جنگهاست، از هم گسیخته است، زیرا دوستان و برادران را مقابل هم قرار میدهد. از سال 1562 میلادی [زمانی که او کمتر از سی سال داشت]، تا زمان مرگش در سال 1592، جنگها، زدوخوردها، محاصرههای نظامی و ترورها تنها با صلحهای کوتاهمدت پایان مییافت.
او چگونه در این جامعه جان سالم به در برده است؟ مونتنی در مقالات بیشتر وقتها این مطلب را از خود میپرسد. این مطلب در فصل «در باب سودمندی و درستکاری»، در آغاز جلد سوم در سال 1588، پس از تجربههای اندوختهشده در شهرداری بوردو، در زمان جنگ و طاعون یافت میشود.
در این فصل، مونتنی پرسش دربارۀ اخلاق رایج در جامعه یا دربارۀ هدف، وسیله و منطق حکومت را بهسبکِ ماکیاولی و رئالیسم سیاسی تجسمیافته در کاترین دو مدیچی[4]، دختر لوران دوم[5]، مطرح میکند، کسی که ماکیاولی کتاب شاهزاده[6] را به او پیشکش کرده است. ملکۀ مادر، همسر هانری دوم[7] و مادر سه فرمانروای آخر از دودمان والوا[8]، هولناکترین تصمیم قرن را میگیرد: کشتار سن بارتلمی[9].
ماکیاولیسم دروغ گفتن، خیانت در گفتار و کشتار به نفع حکومت برای دوام خویش را همچون فایدهای برتر مجاز میداند. مونتنی هیچگاه با این موضوع موافق نبود؛ او فریب و ریاکاری را همهجا مردود میدانست. در رد استفادۀ ابزاری، همواره آنچنانکه شناخته شده بود خودش را معرفی میکرد و آنطور که میاندیشید سخن میگفت. در مسیری نامعلوم که اینچنین نامگذاریآش میکند، مسیر هموارِ راستگویی و صداقت را ترجیح میداد. از دید او، هدف وسیله را توجیه نمیکند و هیچگاه حاضر نبود اخلاق فردی را قربانی منطق حکومت کند.
بنابراین، او تصدیق میکند که این خطمشی مفروض نهتنها برایش ضرری را به دنبال نداشته، بلکه او را به هدف رسانده است. این روند نهتنها رضایتبخشتر بوده، بلکه مفیدتر نیز واقع شده است. زمانی که فردی صاحبمنصب یک بار دروغ بگوید، دیگر هیچگاه حرفش را باور نخواهند کرد؛ اینگونه افراد یک راهکار را در برابر گذشت زمان انتخاب کردهاند و بنابراین دست به معادلهای نادرست زدهاند.
از نظر مونتنی، صداقت و درستی در گفتار، خطمشی پرهزینه است. اگر آدمی، بهلطفِ اعتقاد اخلاقی، به راستی کشیده نشود، بنابراین منطق عملی قادر است او را به تحریک وادارد.
[1]. Henri III
[2]. Henri de Navarre
[3]. Henri IV
[4]. Catherine de Médicis
[5]. Laurent II
[6]. Le Prince
[7]. Henri II
[8]. Valois
[9]. Saint-Barthélemy
کتاب یک تابستان با مونتنی نوشتۀآنتوان کومپنیون ترجمۀ محمدنقی گرمهای
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.