عشاق نامدار: فرانسه و روسیه

ذبیح الله منصوری

کتاب عشاق نامدار فرانسه و روسیه به قلم ذبیح‌الله منصوری، مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است که زندگی خصوصی پادشاهان و بزرگان کشورهای اروپایی را در قرن‌های 16 تا 19 روایت می‌کند. از جمله شخصیت‌هایی که روایت‌های آن‌ها در این کتاب آمده می‌توان به لویی شانزدهم، روسپیر، دانتون، ناپلئون بناپارت و . . . اشاره کرد.

675,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ذبیح‌الله منصوری

نوع جلد

گالینگور

قطع

وزیری

تعداد صفحه

1213

سال چاپ

1401

موضوع

داستان خارجی

وزن

1250

نوبت چاپ

اول

کتاب عشاق نامدار: فرانسه و روسیه به ترجمه و اقتباس ذبیح‌الله منصوری

گزیده‌ای از متن کتاب

 

نوجوانی در باغی بزرگ

لویی‏چهاردهم، پادشاه فرانسه در چهارده‏سالگی پسری ‏خوش‏بنیه و زیبا و خوش‏اندام بود و گرچه تحت قیمومت مادر و به‏خصوص صدراعظم خود «مازارن» می‏زیست ولی جوانی و زیبایی او تمام نظرها را جلب می‏کرد. دو سال قبل از آن تاریخ، یعنی موقعی که لویی‏چهاردهم دوازده‏ساله بود، یکی از خانم‏های درباری به اسم خانم «شونبرگ» عهده‏دار خدمات پادشاه نوجوان فرانسوی شد و در آن موقع سی‏وپنج سال از عمر خانم شونبرگ می‏گذشت.

شب‏ها خانم مزبور لویی‏چهاردهم را در بستر می‏خوابانید. یک‏شب، پیشخدمت مخصوص پادشاه فرانسه که پشت در خوابگاه بود، شنید که لویی‏چهاردهم می‏گوید: خانم شونبرگ، دست شما نرم است؛ باز هم پشتم را بخارانید. من خوشم می‏آید.

پیشخدمت مخصوص، این موضوع را به اطلاع ملکۀ فرانسه، یعنی مادر لویی‏چهاردهم رسانید و ملکه، خانم شونبرگ را از خدمت پسر خود معاف ساخت و مراقبت کرد که آن زن دیگر با پسرش تماس نداشته باشد. بنابراین، خانم شونبرگ و شوهرش که در ارتش فرانسه، درجۀ مارشالی داشت، از خدمت به پادشاه فرانسه محروم گردیدند.

موضوع خانم شونبرگ، مادر پادشاه را متوجه کرد که احساسات جوانی پسرش بیدار شده یا خواهد شد و به خدمه و به‏خصوص پیشخدمت مخصوص لویی‏چهاردهم موسوم به «لابورت» سپرد که متوجه باشد خانم‏ها به اتاق لویی‏چهاردهم نیایند.

پس از اینکه لویی‏چهاردهم قدم به چهارده‏سالگی گذاشت، مادرش به «لابورت» سپرد که پسر او، در هیچ موقع، حتى ساعات روز نباید در هیچ‏یک از اتاق‏های کاخ سلطنتی با خانمی تنها به‏سر ببرد.

دستور ملکۀ فرانسه و مادر پادشاه شامل اتاق‏ها می‏شد، نه باغ سلطنتی و لویی‏چهاردهم که نوجوانی شاداب بود، عادت داشت که همه روزه بعد از برخاستن از خواب و پوشیدن لباس به باغ می‏رفت و در آنجا قدم می‏زد.

یک روز در سر پیچ یکی از کوچه‏های باغ به یک دختر زیبا و تقریباً دوازده‏ساله برخورد کرد و دید که آن دختر دامان پیراهن خود را پر از گل کرده است.

لویی‏چهاردهم از دیدن آن دختر حیرت نمود، چون تمام کارکنان و سکنۀ باغ را می‏شناخت ولی آن دختر را تا آن روز ندیده بود؛ اما معلوم شد آن دختر، شاه جوان را می‏شناسد، چون وقتی او را دید مضطرب شد و رنگش سرخ گردید و دامان را از دست داد و گل‏ها بر زمین ریخت. پادشاه جوان از او سوال کرد: شما که هستید؟

دختر که به‏نظر می‏رسید از رسوم و آداب سلطنتی بی اطلاع است با لکنت زبان جواب داد: من «ماری» هستم و پدرم باغبان این باغ است!

لویی‏چهاردهم گفت: پس چطور است که تا امروز من شما را ندیده‏ام؟ دختر جواب داد: من تازه آمده‏ام و تا چند روز پیش، در خارجِ پاریس، نزد خاله‏ام بودم. شاه پرسید: آیا مادر شما اینجاست؟ ماری‎گفت: نه، مادرم مرده است و به همین جهت پدرم مرا نزد خاله‏ام فرستاده بود. لویی‏چهاردهم پرسید: این گل‏ها چیست و آنها را برای چه می‏خواستید؟ ماری ‎گفت: از روزی که من در این باغ به‏سر می‏برم، پدرم هر روز صبح مرا برای گل‏چینی می‏فرستد و بعد، این گل‏ها را به خدمۀ کاخ می‏دهد که در گلدان‏ها بگذارند.

لویی گفت: دامانت را بگیر. سپس خم شد و گل‏ها را جمع‏آوری کرد و در دامان دختر گذاشت و دختر، تبسم‏کنان دور شد.

روز بعد، لویی‏چهاردهم «ماری» را در حال گل‏چینی دید و این مرتبه، آن دختر نترسید، بلکه شاه جوان را با تبسم پذیرفت. زیرا می‏دید که پسری است تقریبا همسن‏وسال او و وقتی کنار هم می‏ایستادند دارای یک قد بودند.

در روزهای دیگر لویی‏چهاردهم حس کرد برای دیدار ماری‎، دختر باغبان، بی‏تاب است و هر بامداد زود از خواب برمی‏خاست و لباس می‏پوشید و وارد باغ می‏شد و گاهی چنان سحرخیزی می‏کرد که وقتی به باغ می‏رسید می‏دید که هنوز ماری‎ نیامده است و وقتی ماری ‎از دور نمایان می‏شد، قلب شاهزادۀ جوان می‏تپید و بعد از آمدن ماری ‎به‏سرعت به طرفش می‏رفت و توبیخش می‏کرد که چرا دیر آمده است و آنگاه، پسر و دختر نوجوان مثل دو غزال سر به دنبال هم می‏گذاشتند؛ چنان‏که هر بیننده‏ای آن نوجوانان را می‏دید به وجد می‏آمد.

یک وقت، لاپورت پیشخدمت مخصوص لویی‏چهاردهم، متوجه شد که پسر نوجوان نه فقط هر بامداد به باغ می‏رود، بلکه بعد از صرف ناهار نیز، عازم باغ می‏شود و گاهی تا موقع صرف شام آنجاست[1]. این بود که نسبت به ارباب جوان خود ظنین شد و مراقبت کرد و دید که کمند زلف ماری، دختر دوازده‏سالۀ باغبان، لویی‏چهاردهم را ساکن دائمی باغ کرده است.

لاپورت وقتی دید یک دختر باغبان، پادشاه جوان فرانسه را اسیر خود کرده، به‏طوری‏که جز او میل ندارد همبازی دیگری داشته باشد، به خشم در آمد، زیرا آن دختر را هم‏شأن لویی‏چهاردهم نمی‏دانست و به طریق اولی، یک دختر باغبان لایق همبازی‏شدن و بالاتر از آن، همسری پادشاهی مثل لویی‏چهاردهم نبود.

زائد است بگوییم که لاپورت مثل اکثر خدمۀ کاخ‏های سلطنتی و منازل اشراف، نسبت به حفظ آداب و رسوم بیش از سلاطین و اشراف تعصب داشت و وقتی دید که یک دختر باغبان توجه پادشاه فرانسه را جلب کرده است، بی درنگ این واقعه را به اطلاع ملکۀ مادر رسانید و همان روز، ماری‎ را از باغ سلطنتی بیرون کردند و او را نزد خاله‏اش که از آنجا به پاریس آمده بود، فرستادند.

تاریخ فرانسه نمی‏گوید که ماری، بعد از اینکه از لویی‏چهاردهم دور شد چه کرد؛ ولی پادشاه نوجوان، از مادرش درخواست ملاقات نمود و با اینکه لویی‏چهاردهم از طفولیت غرور داشت، پس از اینکه نزد مادرش رفت، به گریه درآمد و گریه‏کنان خواهش کرد که همبازی او ماری‎ را برگردانند.

ملکه خشمگین گفت: خجالت نمی‏کشید که برای یک دختر باغبان گریه می‏کنید و آیا متوجه هستید که اگر اجداد شما در اینجا بودند و شما را به این حال می‏دیدند چه فکر می‏کردند؟

لویی‏چهاردهم اشک چشم‏ها را پاک کرد و از آپارتمان مادر خارج گردید ولی طبق گزارش‏های لاپورت تا یک هفته، پیوسته مهموم و گرفته بود. به این ترتیب ماری، دختر باغبان کاخ سلطنتی، اولین کسی بود که لویی‏چهاردهم به او علاقه ورزید ولی آن دختر با اینکه قریبِ چهار هفته و در روزهای آخر، هر روز چند ساعت با لویی‏چهاردهم به‏سر برد، وقتی از پاریس نزد خالۀ خود رفت، لویی‏چهاردهم را فراموش کرد.

بعد از واقعۀ ماری، ملکۀ مادر قدغن کرده بود که خدمه باید مواظبت کنند که پسرش حتی در باغ با خانم‏های درباری تنها نماند؛ ولی تصنیف‏هایی که مردم همان موقع در خیابان‏های پاریس می‏خواندند، نشان می‏دهد خانم‏ها هنگام عبور لویی‏چهاردهم از راهروهای کاخ سلطنتی، پشت درها پنهان می‏شدند که بتوانند به‏قدر چند دقیقه یا چند لحظه پسر جوان را ببینند و هر قدر این گزارش‏ها بیشتر به ملکه می‏رسید، او مراقبت خدمه را در اطراف پادشاه نوجوان بیشتر می‏کرد؛ به‏طوری‏که از آن پس، لویی‏چهاردهم هنگامی که از راهروهای کاخ سلطنتی هم می‏گذشت، هرگز تنها نبود و پیوسته یکی از خدمه در قفای او حرکت می‏نمود.

در تابستان سال ۱۶۵۲ میلادی که هنوز لویی‏چهاردهم چهارده ساله بود، یک واقعۀ عجیب اتفاق افتاد که پای «کاردینال مازارن» ناپدری او نیز به میان کشیده شد که اسناد آن در کتابخانۀ ملی پاریس، قسمت اسناد سلطنتی فرانسه موجود است ولی به نظر ما ذکر آن در اینجا ضروری به نظر نمی‏رسد.

در هر حال این واقعه سبب گردید که مادر لویی‏چهاردهم که موسوم به «آن دوطریش» بود و تا آن روز قدغن کرده بود که پسرش نباید با هیچ زنی، در هیچ نقطه تنها بماند، بیمناک شد که مبادا پسرش براثر قدغن از زن‏ها بیزار شده، سبب گردد در آیندۀ او اثر منفی داشته باشد، از این‏رو دستور داد که دیگر مصدع و مزاحم پسرش نشوند و چون هر افراط دارای یک تفریط می‏باشد، ملکه‏ای که آن‏طور پسر نوجوان خود را محدود کرده بود، طوری به وی آزادی داد که حتی پست‏ترین خدمتکاران نیز که تا آن روز جرأت نداشتند به صورت لویی‏چهاردهم نظر بیندازند، به خود جرأت دادند که حتی به او ابراز علاقه نمایند.

وضع زندگی سلاطین فرانسوی به ویژه از زمان لویی سیزدهم، پدر لویی‏چهاردهم به بعد، طوری بود که به‏ندرت تنها می‏ماندند و از لحظه‏ای که از خواب برمی‏خاستند، تا موقعی که می‏خوابیدند، به حکم تشریفات عده‏ای اطراف آنها بودند.

بامداد، وقتی پادشاه فرانسه از خواب برمی‏خاست، چند نفر از شاهزادگان برای پوشانیدن لباس به او، حضور به‏هم می‏رسانیدند؛ یکی پیراهنش را تقدیم می‏کرد و دیگری جوراب ساق بلند او را می‏داد و سومی موی عاریه بر سرش می‏گذاشت. تقدیم‏کردن پیراهن و جوراب و لباس و نهادن موی عاریه بر سر و کارهای دیگر از این قبیل، جزو مزایای بزرگ محسوب می‏شد و در ازای خدمات برجسته‏ای به شاهزادگان اعطا می‏گردید.

پس از اینکه شاه لباس می‏پوشید، برنامه‏های روز یکی بعد از دیگری، تا موقع خواب، اجرا می‏شد و در تمام ساعات روز، تا موقعی که به خوابگاه می‏رفت، عده‏ای از شاهزادگان و رجال برای انجام وظیفه حاضر بودند و او را تنها نمی‏گذاشتند.

لویی‏چهاردهم، بعد از اینکه به سن رشد رسید و به‏خصوص از بیست‏وپنج سالگی به بعد، طوری در این تشریفات مبالغه کرد که پس از پنجاه سالگی، به‏وسیلۀ تمارض از تشریفات می‏گریخت و گاهی مدت چند هفته خود را به ناخوشی می‏زد تا در تشریفات شرکت نکند.

مردی چون لویی‏چهاردهم که می‏گفت: «قدرت سلاطین نه در توپ است نه در ارتش، بلکه قدرت پادشاهان از وقت‏شناسی سرچشمه می‏گیرد»، بعدها از تشریفاتی که خود ایجاد کرده بود، چنان به تنگ آمد که در آخرین سال‏های عمر حتی از آپارتمان خود خارج نمی‏شد؛ ولی در آن موقع چهارده‏ساله بود و برای فرار از تشریفات، دو دستاویز مؤثر داشت: یکی گردش در جنگل و استحمام (در فصل تابستان) و دیگری شکار (در فصل زمستان).

لویی‏چهاردهم گرچه می‏توانست از تشریفات بگریزد، ولی نمی‏توانست از ملازمین خود فرار کند و پیوسته در جنگل یا کنار رودخانه عده‏ای با او بودند و کسی نمی‏توانست لویی جوان را در نقطه‏ای تنها به دست بیاورد. به همین جهت، لذت عشق و علاقه را یک خدمتکار چهل و دو ساله به اسم خانم «بووه» به لویی‏چهاردهم چشاند، زیرا فقط او می‏توانست قبل از صرف شام (یعنی قبل از ساعت سه بعداز ظهر) تنها با لویی‏چهاردهم در اتاق باشد.

تردیدی وجود ندارد که لویی جوان نسبت به خدمتکار خود توجهی نداشت، زیرا یک زن چهل و دو ساله در نظر یک پسر چهارده ساله چون یک عجوزه جلوه می‏نماید.

در این موقع رسم این بود که قبل از صرف شام، برای مدت نیم‏ساعت لویی‏چهاردهم را تنها می‌گذاشتند تا او که از گردش یا استحمام یا شکار مراجعت کرده بود، بتواند قدری رفع خستگی نماید و بعد برای صرف شام به اتاق غذاخوری برود.

طبیب مخصوص لویی این استراحت را برای او ضروری می‌دانست و می‌گفت اگر پادشاه جوان با التهاب ناشی از گردش یا شکار پشت میز غذا بنشیند، صحت مزاج او متزلزل خواهد شد و در یکی از این روزها بود که خانم بووه خدمتکار وارد اتاق لویی جوان شد و از جوانی و پاکی او برای انجام منظور خود استفاده کرده و پس از آن تا مدتی هر روز خود را به لویی می‌رسانید؛ ولی تکرار بازی مزبور لویی را خسته نمود و به تدریج از او متنفر شد و نفرت مزبور به‌قدری بود که دیگر لویی قبل از صرف شام برای استراحت به اتاق خود نمی‌رفت، چون می‌ترسید آن خدمتکار وارد اتاق او شود.

خدمتکاران وقتی دیدند لویی‌چهاردهم قبل از صرف شام برای استراحت نمی‌رود و در باغ قدم می‌زند، حیرت کردند و درصدد کنجکاوی برآمدند ولی چون‌که نه خانم بووه به موفقیت خود می‌بالید و نه لویی‌چهاردهم راز معاشرت خود را با خدمتکار بروز می‌داد، نتوانستند حقیقت را کشف کنند.

[1] ـ در دورۀ لویی چهاردهم طبقۀ اشراف فرانسوی ناهار را در ساعت نه صبح صرف می‏کردند، یعنی صبحانه و ناهار یکی بود و شام در ساعت دو یا سه بعدازظهر صرف می‏شد. (مترجم)

 

انتشارات نگاه

کتاب عشاق نامدار: فرانسه و روسیه به ترجمه و اقتباس ذبیح‌الله منصوری

اینستاگرام انتشارات نگاه

 

 

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “عشاق نامدار: فرانسه و روسیه”