دیوان محتشم کاشانی

محتشم کاشانی،

با تصحیح و مقدمه اکبر بهداروند

دیوان محتشم کاشانی

دیوان علی بن احمد محتشم کاشانی به تصحیح و مقدمه اکبر بهداروند به چاپ رسیده است.
محتشم شاعرى بزرگوار و سخن سنجى كامل عيارست در سرودن انواع شعر ماهر، و به ويژه در فن قصيده و غزل و تاريخ يگانه عصر خوده بوده است و اين مدعا را قصايد غرّا و قطعات شيواى تمام تاريخ و غزليات دلنشين تواريخ مختلف او مدلّل مىسازد، عصر زندگانى او در بحبوحهى روحانيت و رواج آفرين حدّ تعصبات مذهبى ايران بوده است از اين جهت دوازده بند مرثيهى او ديگر آثار گرانبهايش را تحتالشعاع قرار داده و او را صرفآ شاعرى مرثيهسرا شناسانده است و به حقيقت بايد گفت مقتضيات آن عصر زحمات ادبى يك عمر طولانى او را خنثى كرده است و با كمال شگفتى مىبينيم هرجا اسمى از محتشم برده مىشود مىپرسند مگر محتشم غير از مرثيه اشعار ديگرى نيز داشته است؟!
بند آغازین از ترکیب‌بند ویژه و پرهوادار محتشم:
باز این چه شورش است؟ که در خلق عالم است باز این چه نوحه وچه عزا وچه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است؟ کز زمین بی نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا؟ کزو کار جهان وخلق جهان جمله درهم است

410,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 1120 گرم
ابعاد 24 × 17 سانتیمتر
پدیدآورندگان

اکبر بهداروند, محتشم کاشانی

SKU

94013

نوبت چاپ

دهم

شابک

978-964-351-005-3

قطع

وزیری

تعداد صفحه

736

سال چاپ

1401

موضوع

شعر فارسی

تعداد مجلد

یک

وزن

1120

نوع جلد

گالینگور

گزیده ای از دیوان محتشم کاشانی

باز این چه شورش است؟ که در خلق عالم است

باز این چه نوحه وچه عزا وچه ماتم است؟

باز این چه رستخیز عظیم است؟ کز زمین

بی نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا؟ کزو

کار جهان وخلق جهان جمله درهم است

در آغاز دیوان محتشم کاشانی می خوانیم:

اى نام تو بهترين سرآغاز
بى نام تو نامه كى كنم باز

منت خداى را كه ما خاموشى سرمايگان را به روشن سواد لطايف برق تجلى خويش مىنوازد و توسن ادراك قلم را پيشآهنگى به ضرباهنگ نغمهى وحدت در بهارستان جنون عنايت مىكند و در سگاه دبستان صنع را به زيور سرمهى اعتبار در مزرع تسليم كه خاموشى و سخن قافلهى دشت خيال در آن تموّج دارد آذين كرده است و به قول حافظ شيرازى :

بيان شوق چه حاجت كه شرح آتش دل توان شناخت ز سوزى كه در سخن باشد

قلم در عشرت خرامى خويش بر عارض برگ گل آستين شوخ مىافشاند و غبار بال عنقاى كلام مهر را بر پلك آسمان نگاه حيرت هديه مىكند تا موج فريب نفس و نيرنگ هوس را از سلامت آثارى و عافيت كنارى و غفلت آهنگى كه حيرت نصيبىاش سر به آسمان عشق مىزند بزدايد، گرچه بانگ دراى شرمسار جانم به همراه قافلهى رنگ و بوى ذوق تبسم راه به دلى نمىبرد و نيك مىدانم كه گل داغم در مرغزار عدم خون جگر مىكارد و در ابد قياسى عشق غيور خويش همچون گرداب در موج آيينهى حيرت شناورست.
و امّا بعد

بر سر آنم كه گر ز دست برآيد دست به كارى زنم كه غصه سرآيد
خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ديو چو بيرون رود فرشته درآيد
صحبت حكام ظلمت شب يلداست نور ز خورشيد خواه، بو كه برآيد
بر در ارباب بىمروت دنيا چند نشينى كه خواجه كى به در آيد
صبر و ظفر هردو دوستان قديمند براثر صبر نوبت ظفر آيد
بگذرد اين روزگار تلختر از زهر بار دگر روزگار چون شكر آيد
صالح و طالح متاع خويش نمودند تا كه قبول افتد و چه در نظر آيد

بلبل عاشق تو عمرخواه كه آخر باغ شود سبز و سرخ گل به بر آيد
غفلتحافظ در اين سراچه عجب نيست هركه به ميخانه رفت بىخبر آيد

در كتاب گرانسنگ قابوسنامه نوشتهى عنصرالمعالى كيكاووسبن وشمگير در باب سى و پنجم در رسم شاعرى آمده است كه :
اى پسر! اگر شاعر باشى جهد كن تا سخن تو سهل ممتنع باشد و پرهيز از سخن غامض و به چيزى كه تو دانى و ديگرى نداند كه به شرح حاجت افتد، مگوى، كه اين شعر از بهر مردمان گويند نه از بهر خويش و به وزن و قوافيت قناعت مكن و بىصناعتى و ترتيبى شعر مگوى كه شر راست ناخوش بود، صنعت چربك بايد كه بود و شعر در ترجمه مردم را ناخوش آيد، با صناعت بايد به رسم شعرا، چون امّا اگر خواهى كه سخن تو عالى باشد و بماند بيشتر سخن مستعار گوى و استعارت بر ممكنات گوى و در مدح استعارت به كار دار و اگر غزل و ترانهگويى سهل و لطيف و تر گوى و به قوافى معروف گوى تازىها سرد و غريب مگوى برحسب حال عاشقانه و سخنهاى لطيف گوى و امثالها خويش بهكار دار چنانك خاص و عام را خوش آيد و بدان كه هركسى را چه بايد گفت، امّا بر شاعر واجب بود كه از طمع ممدوح آگاه باشد و بداند كه او را چه خوش آيد، آنگاه او را چنان ستايد كه او را خوش آيد و تا تو آن نگويى كه او خواهد و تو را آن ندهد كه تو را خوش آيد و حقير همت مباش و در قصيده خود را خادم مخوان، الّا در مدحى كه ممدوح بدان ارزد و هجا گفتن عادت مكن، كه هميشه سبوى از آب درست نيايد، امّا بر زهد و توحيد اگر قادر باشى تقصير مكن كه بهر دو جهان نيكوست و در شعر دروغ از حدّ مبر، هرچند كه مبالغت دروغ در شعر هنرست و مرثيت دوستان و محتشمان نيز گفتن واجب باشد، امّا غزل و مرثيت از يك طريق گوى و هجا و مدح از يك طريق، اگر هجا خواهى كه بگويى و بدانى: همچنان كه در مدح كسى را بستايى ضد آن مدح بگوى، كه هرچند ضد مدح بود هجا بود و غزل و مرثيت همچنين بود، امّا هرچه گويى از سخن خرد گوى و از سخن مردمان مگوى، كه طبع تو گشاده نشود و ميدان شعر تو فراخ نگردد و هم بدان قاعده بمانى كه اول در شعر آمده باشى، امّا چون در شعر قادر باشى و طبع تو گشاده شده باشد ماهر گشته اگر جايى معنى غريب شنوى و ترا آن خوش آيد و خواهى كه برگيرى و ديگر جاى استعمال كنى مكابره مكن و هم آن لفظ را به كار مبر اگر آن معنى در مدح بود تو در هجا به كار بر، و اگر در هجا بود تو در مدح به كار بر و اگر در غزل شنوى در مرثيت به كار بر و اگر در مرثيت شنوى در غزل به كار بر، تا كسى نداند كه آن از كجاست و اگر ممدوح طلب كنى كار بازار كنى مدبر روى و بليد جامه و ترش روى مباش، دايم تازهروى و خندهناك باش، حكايت و نوادر سخن مسكته و مضحكه بسيار حفظ كن، در بازار بيش ممدوح گوى، كه شاعر را از اين چاره نباشد سخن بسيارست امّا بدين مختصر كرديم باللهالتوفيق. شعر و شاعران دورهى صفوى را بايستى با موقعيتهاى زمانى و مكانى و با نقطهنظرهاى مختلف و راهيافتهاى عميق نقدى به تماشا نشست، چون شعر بابا فغانى با شعر وحشى بافقى و شعر سحابى استرآبادى با شعر نظيرى نيشابورى و نگاه ظهورى ترشيزى با نگاه هستىشناسانهى ابوالمعانى عبدالقادر بيدل دهلوى متفاوت و مختلف است و همچنين شعر و ديدگاههاى شاعران اين شيوه و روش از نظر مكانى و زمانى متفاوت مىباشد و به تعبيرى ديگر مىشود گفت: شاعرانى كه به هندوستان مهاجرت كرده و در آن فضا زيست كردهاند طيف شعريشان با شاعرانى كه در ايران بودهاند متفاوت است، با اين تفاصيل مىشود گفت كه شعر ادوار مختلف صفوى از قرن دهم تا به آخر دورهاش داراى نگاههاى مختلف و شاعرانى بيشمار مواجه است كه هركدامشان خصايص و صناعات و زبان و ذهن و تعابير شعريشان متلون مىباشد. استاد يحيى آرينپور در كتاب از صبا تا نيما گفته است: شعر از محيط دربار قدم بيرون نهاد و به دست عامه افتاد و گويندگان غزلسرا به بارگاه شاهان گوركانى هند روى آوردند و به تشويق آنان سبك هندى كه آوردن مضامين بديع باريك و بيان معنى بسيار درلفظ اندكبود، در شعرفارسى رسوخ يافت. اين سبك گويندگى كه در سرزمينهاى غير ايرانى به وجود آمد، و در محيط نامساعدى رشد و نمو يافته بود، روز به روز به سستى و پستى افتاده، و دقت در ايجاد مضامين تازه و استعانت از استعاره و مجاز و خيالبافىها و نازكانديشيهاى دور از ذهن به حدى رسيد كه گفته و سرودههاى شعراى اين عهد از لطف و ذوق عارى گرديد.
سخنوران اين سبك در جستجوى مضامين ناگفته و ناشناخته برهم سبقت مىجويند و بعضى از آنان در اين مسابقه به حدى افراط مىورزيدند كه كار به ابتذال مىكشد و ديگر هيچ فكر بكر و انديشهى بديعى در سرتاسر اشعار آنان نمى توان يافت.
به قول ملكالشعراى بهار

فكرها سست و تخيلها عجيب
شعر پر مضمون ولى نادلفريب
وز فصاحت بىنصيب
هر سخنور بار مضمون مىكشيد
رنج افزون مىكشيد
زان سبب شد سبك هندى مبتذل

با مطالعه ى كتب ادبى مىتوان پى به آرا و نظرات مختلف نويسندگان و محققان ادوار مختلف بعد از عصر صفوى برد و يكى از مبدعان و رواجدهندگان اصلى اين انديشهى بدون پشتوانهى ادبى ادوارد براون نويسندهى تاريخ ادبيات ايران است كه مى نويسد :
يكى از مسايل عجيب و در بادى امر لاينحل زمان صفويه، قحط و فقدان شعراى مهم است]!!![ معمارى، نقاشى و ساير صنايع فوقالعاده ترقى نموده، عمارات عالى عمومى كه شاه عباس، سرتاسر كشور خود، خاصه اصفهان را به آنها مزين ساخت، از آن عهد تاكنون نظارگان را
به حيرت و تعجب انداخته است. بهزاد و ديگر هنرمندانى كه درباره تيموريان هرات مشهور آفاق شدند، جانشينانى مانند رضا عباسى و همگنانش يافتند، امّا اگرچه در تحفهى سامى و ديگر تذكرهها و تاريخهاى زمان، نام گروهى فراوان از شاعران ثبت شده است، براى ما مشكل است كه يكى از آنها را (به استثناى جامى و هاتفى و هلالى و ساير شاعران خراسان كه به حق بقاياى مكتب ادبى هرات بودند) در درجهى اول محسوب بداريم در طول عمر توفانى هفتاد سالهى امير تيمور، به استثناى حافظ بزرگ كه همه را تحتالشعاع خود داشت دست كم هشت الى ده تن شاعر بودند كه هركس راجع به اديبان ايران چيز بنويسد آنها را نمىتواند از نظر دور دارد ليكن در دويست سال سلطنت صفويه تا آنجايى كه من توانستهام به تحقيق برسانم، به دشوارى يك تن را مىتوان در ايران يافت كه داراى لياقت بارز و قريحهى مبتكر باشد.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دیوان محتشم کاشانی”