خاطراتی از یک امپراتور

رالف کورن‌گولد
ذبیح الله منصوری

ناپلئون پس از شکست در جنگ واترلو توسط قوای انگلیس به جزیره سنت هلن تبعید شد. این کتاب تحت یک روایت تاریخی-داستانی بیان‌گر این روزهای تبعید است که تا مرگ ناپلئون ادامه می‌یابد. شخصیت ناپلئون، روابطش و مهمتر از همه مرگ او که همواره یکی از مسائل جذاب تاریخی برای پیگیری بوده شاکلۀ اصلی روایت این کتاب را می‌سازند.

165,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ذبیح‌الله منصوری

نوع جلد

گالینگور

قطع

وزیری

تعداد صفحه

464

سال چاپ

1401

موضوع

ادبیات فرانسه

وزن

1100

نوبت چاپ

اول

کتاب خاطراتی از یک امپراتور نوشتۀ رالف کورن‌گولد به ترجمه و اقتباس ذبیح‌الله منصوری

گزیده‌ای از متن کتاب

 

مقدمۀ مترجم

دربارۀ زندگی ناپلئون‌بناپارت، امپراتور فرانسه خیلی چیزها نوشته‌اند و خود این بی‌مقدار شرح زندگی دورۀ جوانی و شرح کودتای او و عبور آن مرد را با یک ارتش از کوه «آلپ»، و توقف وی را در جزیرۀ «الب» و عقب‌نشینی از روسیه در قدیم، در یکی از روزنامه‌های تهران منتشر کردم و نیز جزوه‌ای به اسم محبوس سنت هلن منتشر نمودم که به‌اختصار و ایجاز شرح حبس او را در جزیرۀ «سنت هلن» در برداشت. دیگران هم خیلی نوشته‌اند و به‌خصوص راجع به لشکرکشی‌ها و جنگ‌ها و عشق‌بازی‌های آن مرد کتاب‌هایی چند در زبان فارسی وجود دارد، ولی یک قسمت از تاریخ زندگی ناپلئون تا امروز (البته در زبان فارسی) مسکوت مانده و آن، دوره‌ای از زندگی آن مرد است که از زمان اسارتش به دست انگلیسی‌ها و انتقال به کشتی (برای بردن به جزیرۀ سنت هلن) شروع می‌شود و به مرگ او منتهی می‌گردد؛ درصورتی‌که این قسمت از تاریخ ناپلئون بناپارت از تمام قسمت‌های شرح زندگی او، عبرت‌انگیزتر می‌باشد. اگر حمل بر خودستایی نفرمایید، عرض می‌کنم که هیچ نویسندۀ فارسی به‌قدر این ناتوان، راجع به ناپلئون، کاغذ را سیاه نکرده و هیچ دوره از زندگی او نیست که من راجع به آن چیزی ترجمه نکرده باشم؛ ولی در خصوص سنوات آخر عمر ناپلئون من جز رسالۀ محبوس سنت هلن که مختصر و موجز است و اطلاعات آن امروز به نظرم غیرقابل توجه می‌آید[1]، چیزی ترجمه و منتشر نکرده‌ام. در این سرگذشت که اکنون به‌صورت کتاب منتشر می‌شود، اطلاعاتی که درج می‌گردد، نص صریح تاریخ است و حتی برای پیرمردانی چون من تازه می‌باشد؛ تا چه رسد برای جوان‌ها و لطف سرگذشت، در این است که رالف کورن گولد، نویسندۀ انگلیسی بااینکه یک وجب از شاهراه تاریخ خارج نشده، طوری این سرگذشت را نوشته که ما آن را مثل یک داستان می‌خوانیم و سرگرم و مشغول می‌شویم و اینک متن سرگذشت… .

امپراتور فرانسه در کشتی سرنوشت

ناپلئون، امپراتور فرانسه که به انگلستان پناهنده شده بود و می‌خواست در کشور بریتانیا به سر ببرد و از طرف انگلیسی‌ها اسیر شد و او را روز هفتم ماه اوت سال ۱۸1۵ میلادی، وارد کشتی «نورتمبرلاند» کردند، در همان کشتی به یک لوله توپ تکیه داده، امواج دریا را می‌نگریست. به هر طرف نظر می‌انداخت، غیر از امواج نمی‌دید و مرغان دریایی را هم مشاهده نمی‌کرد؛ زیرا مرغان دریایی نزدیک ساحل دیده می‌شوند و همین که کشتی از ساحل فاصله گرفت، پرندگان دریایی ناپدید می‌گردند.

امپراتور فرانسه که در کشتی نورتمبرلاند متعلق به انگلستان افسران انگلیسی او را ژنرال بنا پارت می‌خواندند، درحالی‌که امواج آب را می‌نگریست، حوادث گذشتۀ زندگی خود را ازنظر می‌گذرانید و کشورهایی را که دیده بود، به یاد می‌آورد و متذکر می‌شد که در دورۀ عمر در چهل و هفت جنگ بزرگ شرکت کرد و در بعضی از آن جنگ‌ها با ارتش‌های چندین دولت می‌جنگید و در تمام آن جنگ‌ها فرماندهی کل را داشت و نقشه‌های جنگی را خود مطرح می‌نمود و در همه غیر از دو جنگ فاتح شد: یکی جنگ روسیه و دیگری جنگ واترلو.

بعدازاینکه مدتی راجع به گذشتۀ خود فکر کرد، انفیه‌دان طلای خود را از جیب خارج نمود و قبل از اینکه در انفیه‌دان را بگشاید، عکس «ماری لوئیز» زوجه و فرزندش ناپلئون دوم را ازنظر گذرانید؛ زیرا عکس هر دو روی درب انفیه‌دان او نقش شده بود.

ناپلئون بعدازاینکه چند لحظه در انفیه‌دان را نگریست، آن را گشود، قدری انفیه با دو انگشت برداشت و به بینی نزدیک کرد و بویید و در آن لحظه شخصی که از آن نزدیکی عبور می‌کرد، توجه او را جلب نمود.

ناپلئون آن شخص را از روی قیافه می‌شناخت و می‌دانست که یکی از ملوانان کشتی می‌باشد و درجۀ گروهبانی دارد.

گروهبان دریایی، بیست و پنج ساله بود و هرروز که از کنار ناپلئون عبور می‌کرد، به وی سلام نظامی می‌داد.

ناپلئون او را صدا زد و به زبان انگلیسی (چون قدری انگلیسی می‌دانست) گفت: دوست من آیا ممکن است بگویید برای چه این توپ (اشاره به توپی که به آن تکیه داده بود) امروز درخشنده شده است؟

گروهبان گفت: اعلیحضرت! برای اینکه من و دو نفر از ملوانان آن را پاک و صیقلی کردیم.

ناپلئون گفت: آه… آه… آیا می‌دانید مجازات کسی که در این کشتی مرا با عنوان اعلیحضرت طرف خطاب قرار بدهد چیست؟

گروهبان دریایی گفت: بلی اعلیحضرت و اگر افسر باشد، مورد توبیخ کتبی قرار می‌گیرد و درصورتی‌که افسر جزء یا ملوان باشد، سه شبانه‌روز در زندان تاریک کشتی حبس خواهد شد؛ ولی من چون می‌دانم که افسران و ملوانان کشتی در اینجا نیستند، شما را با عنوان اعلیحضرت طرف خطاب قرار می‌دهم.

ناپلئون گفت: دوست من، از احساسات شما نسبت به خود متشکرم و چون این جمله را با اشکال ادا نمود، گروهبان دریایی زبان فرانسوی گفت: اعلیحضرتا! حس می‌کنم که تکلم با زبان انگلیسی شما را ناراحت می‌کند و من چون زبان فرانسوی را می‌دانم، می‌توانید با زبان فرانسوی صحبت کنید.

ناپلئون حیرت‌زده و به زبان فرانسوی پرسید: شما زبان فرانسوی را در کجا تحصیل کردید؟ گروهبان دریایی گفت: اعلیحضرتا! من زبان فرانسوی را در مدرسه یاد نگرفتم؛ بلکه براثر کار کردن در کشتی‌های بازرگانی به این زبان مأنوس شدم و در گذشته در کشتی‌های بازرگانی کار می‌کردم و بین بنادر انگلستان و فرانسه رفت‌وآمد می‌کردم و بر اثر معاشرت با فرانسوی‌ها زبان فرانسوی را یاد گرفتم. ناپلئون گفت: خوب اینک بگویید که برای چه شما و دو نفر از ملوانان این توپ را پاک و صیقلی کردید؟ گروهبان دریایی گفت: اعلیحضرتا! ما می‌دیدیم که هرروز شما اینجا می‌آیید و به این توپ تکیه می‌دهید و لذا تصمیم گرفتیم که توپ را تمیز کنیم تا موقعی که اعلیحضرت به آن تکیه می‌دهید، لباس شما را کثیف ننماید. ناپلئون گفت: از شما متشکرم و دعوت می‌کنم که امشب با من شب‌چره صرف نمایید. گروهبان دریایی با حیرت گفت: اعلیحضرت! آیا باید امشب با شما شب‌چره صرف کنم؟ ناپلئون گفت: بلی. گروهبان گفت: اعلیحضرتا! من نمی‌توانم دعوت شما را بپذیرم. ناپلئون پرسید: برای چه نمی‌توانید دعوت مرا بپذیرید؟ گروهبان گفت: برای اینکه اعلیحضرت هر شب به‌اتفاق دریاسالار «کاک برن»، فرمانده کل این کشتی صرف غذا می‌نمایید و من چون یک افسر جزء هستم، نمی‌توانم پشت میزی که دریاسالار پشت آن نشسته است، بنشینم و کسی که پشت میز دریاسالار می‌نشیند، لااقل می‌باید ستوان باشد؛ دیگر اینکه ممکن است ضمن صرف غذا اعلیحضرت مرا طرف خطاب قرار بدهید و با من صحبت نمایید و من نخواهم توانست که شما را با عنوان اعلیحضرت طرف خطاب قرار بدهم؛ چون مجازات خواهم شد و اگر شما را با عنوان ژنرال طرف خطاب قرار بدهم، اسائۀ ادب کرده‌ام. ناپلئون گفت: دوست من ازاین‌قرار شما معتقدید که عنوان من باید بالاتر از عنوان ژنرالی باشد. گروهبان دریایی گفت: بلی اعلیحضرتا! و من چون قدری سواد دارم و گاهی کتاب می‌خواندم و می‌خوانم، شرح حال شما را در کتاب‌های انگلیسی خوانده‌ام و می‌دانم که شما یک سردار بزرگ جنگی هستید و از این گذشته دو مرتبه ملت فرانسه با اکثریت آرا در رفراندوم، شما را امپراتور کرده است. درصورتی‌که بعضی از کسانی که به سلطنت می‌رسند، فقط از طرف عده‌ای معدود از اشراف به سلطنت منصوب می‌گردند و قاطبۀ ملت آن‌ها را پادشاه نمی‌کند؛ ولی شما این امتیاز را دارید که از طرف اکثریت ملت، آن‌هم دو مرتبه به سلطنت انتخاب شده‌اند و لذا عنوان شما بالاتر از ژنرال می‌باشد. امپراتور تبسم کرد و گفت: لزومی ندارد که من امشب در اتاق غذاخوری کشتی به‌اتفاق دریاسالار کاک برن غذا بخورم؛ بلکه خواهم گفت که غذای ما را به اتاق من بیاورند و در آنجا صرف شب‌چره خواهم نمود و دریاسالار کاک برن انگلیسی، فرمانده کل کشتی جنگی نورتمبرلاند وقتی شنید که ژنرال بناپارت یک گروهبان را برای صرف شب‌چره دعوت کرده است، مجبور شد که با گروهبان مزبور در پشت میز غذای افسران عالی‌رتبۀ کشتی موافقت نماید. آن شب گروهبان مزبور نتوانست درست غذا بخورد؛ زیرا از دریاسالار و افسرانی که حضور داشتند، ملاحظه می‌کرد؛ ولی این واقعه، سبب مزید محبوبیت ناپلئون بناپارت بین ملوانان و افسران جزء شد.

واقعۀ اول که سبب گردید ناپلئون بین ملوانان و افسران جزء محبوبیت پیدا کند، این بود که یک روز صبح وقتی از اتاق خود خارج شد و به صحنه آمد، فریادهایی شنید و آن فریادها از صحنۀ پایین کشتی برمی‌خاست. ناپلئون خود را کنار نرده‌ای که اطراف صحنۀ فوقانی نصب کرده بودند، رسانید و سر را خم کرد و صحنۀ تحتانی را ازنظر گذرانید و مشاهده نمود که ملوانی را خوابانیده و یک عده ملوان اطرافش را گرفته‌اند و مردی مشغول شلاق زدن اوست. ناپلئون از مشاهدۀ آن منظره بسیار حیرت کرد و متنفر شد و مارشال برتران[2] را خواست و گفت: برای چه این بدبخت را شلاق می‌زنند؟ مارشال برتران گفت: اعلیحضرت! در ارتش و نیروی دریایی انگلستان شلاق زدن به مقصرین متداول است و لابد این مرد تقصیری کرده که او را شلاق می‌زنند. ناپلئون گفت: زود بروید و از قول من به دریاسالار کاک برن بگویید که از ادامۀ شلاق زدن این مرد صرف‌نظر کند. ناپلئون که فرزند انقلاب فرانسه به‌شمار می‌آمد و در مکتب حقوق بشر تربیت شده بود، نمی‌توانست ببیند که یک انسان را به مناسبت اینکه مرتکب تقصیر گردیده، شلاق بزنند. خود او در دورۀ طولانی خادمت و فرماندهی در ارتش حکم اعدام عده‌ای از گناهکاران را امضا کرده بود؛ ولی هرگز دستور نداد که کسی را شلاق بزنند و رسم زدن شلاق نه در ارتش فرانسه متداول بود و نه در نیروی دریایی آن دولت. ژنرال برتران رفت و درخواست ناپلئون را به فرمانده کل کشتی گفت و دریاسالار کاک برن افسری را که آجودانش بود، فرستاد که برود و بگوید که چون ژنرال بناپارت وساطت آن مرد را کرده، دیگر او را شلاق نزنند. آجودان دریاسالار هم به‌سرعت خود را به صحنۀ تحتانی رسانید و امر کرد که دیگر آن مرد را شلاق نزنند و گفت که چون ژنرال بناپارت وساطت آن مرد را نموده، از بقیۀ ضربات شلاق که باید بر او فرود بیاید، صرف‌نظر شد. ملوانانی که حضور داشتند، این گفته را شنیدند و برای هم‌قطاران خود حکایت کردند و همه نسبت به ژنرال بناپارت نیک‌بین شدند. همان شب در موقع صرف غذا ناپلئون از فرمانده کل کشتی درخواست کرد که مجازات شلاق زدن را به‌کلی متروک کند. کاک برن جواب داد که من نمی‌توانم مجازات شلاق زدن را به‌کلی متروک کنم؛ زیرا جزو تنبیهات انضباطی است ولی می‌توانم تا وقتی که شما در این کشتی هستید، ملوانان مقصر را شلاق نزنم و آن‌ها را به زندان بفرستم. این خبر هم به گوش ملوانان رسید و دانستند تا روزی که ناپلئون در آن کشتی است، شلاق نخواهند خورد.

این دو واقعه و ده‌ها واقعۀ دیگر نشان می‌دهد که گرچه فرمانده کل کشتی جنگی نورتمبرلاند متعلق به انگلستان حاضر نبود که ناپلئون را امپراتور بداند و او را با عنوان اعلی­حضرت طرف خطاب قرار بدهد؛ اما رعایت نظریه‌های وی را می‌کرد و درخواست‌هایش را می‌پذیرفت.

ناپلئون بناپارت بعد از اینکه از فرانسه خارج شد، بدواً سوار کشتی انگلیسی موسوم به «بلرفون» گردید و در آن کشتی با او مثل یک پادشاه رفتار می‌کردند و در موقع تکلم، وی را با عنوان اعلیحضرت طرف خطاب قرار می‌دادند و وقتی از اتاق خود خارج می‌شد و قدم به صحنۀ کشتی می‌نهاد، تمام افسران و ملوانانی که در کشتی بودند، کلاه از سر برمی‌داشتند و تا وقتی که ناپلئون از صحنه به اتاق خود نمی‌رفت، کلاه بر سر نمی‌نهادند.

هرروز صبح، هنگام خروج ناپلئون از اتاق، گارد احترام متشکل از ملوانان کشتی پیش‌فنگ می‌کرد و طبل می‌زد. ولی بعد از اینکه در روز هفتم ماه اوت سال ۱۸۱۵ میلادی، ناپلئون از کشتی بلرفون منتقل به کشتی نورتمبرلاند شد تا به جزیرۀ سنت هلن فرستاده شود، طبق دستور دولت انگلستان با وی مثل یک افسر که دارای درجۀ ژنرالی است، رفتار می‌کردند نه مانند یک امپراتور.

[1]. این رساله در سال‌های اخیر به‌صورت کتاب چاپ و منتشر گردید. مترجم

[2]. یکی از همراهان ناپلئون که با او به جزیرۀ سنت هلن رفت. مترجم

 

انتشارات نگاه

اینستاگرام انتشارات نگاه

 

 

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “خاطراتی از یک امپراتور”