حماسه بابک خرمدین اسطوره ایران زمین

منصور یاقوتی

موسسه انتشارات نگاه

تاریخ جوامع تاکنون تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است و بابک قهرمانی ست از میان این صفحات در جدال با ظلم و سیاهی ای که در خاک این مرزوبوم ریشه دوانده بود. «بابک» مرزهای اسطوره و واقعیت را در هم نوردیده است. مردانگی و قهرمانی های او را باید به حساب آرزوها و آمال ایرانیانی گذاشت که از دیرباز منتظر ظهور این منجی افسانه ای و پرچم عدالت گستر او بوده اند. کتاب پیش رو شرح این دلاوری هاست و ثبت اسطوره جاویدان ایران زمین، بابک خرمدین، برای آیندگانی ست که با مطالعه حماسه او و یارانش، گذشته را چراغ راه خویش قرار می دهند.

525,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

منصور یاقوتی

نوع جلد

گالینگور

تعداد صفحه

880

قطع

رقعی

موضوع

داستان تاریخی

وزن

900

گزیده ای از متن کتاب

کتاب حماسه بابک خرمدین اسطوره ایران زمین نوشته منصور یاقوتی

پیشگفتار

برای تهیه و گردآوری منابع رُمانِ: «حماسۀ بابک خرمدین، اسطوره‏ ایران‌زمین»، قدردان و سپاسگزار زحماتِ مردان قبیلۀ فهم و دانایی و تلاشگرانِ وادی فرهنگ: یدالله بابایی و، حسن سرداری هستم که اگر کوشش و احساس مسئولیتِ این عزیزان نبود و همچنین یاری‏های بی‏دریغ جمال راجی…، بعید می‏دانم که این رُمان به فرجام دلخواه می‏رسید.

اما، هرچند رسم نیست که در یک رُمان تخیّلی _ تاریخی، منابع ذکر شود، اما جهت آگاهی مشتاقان «بابک»‏پژوهی، برخی منابع «حماسه بابک خرمدین، اسطوره ایران‌زمین» تا حد ضرورت اشاره و معرفی می‏شود، غیر از منابع کلاسیک:

* از مزدک تا بعد؛ رییس نیا، رحیم؛ انتشارات پیام

*امام حسین و ایران؛ فریشلر، کورت؛ ترجمه: منصوری، ذبیح‏الله

* اَوِستا؛ پورداوود، ابراهیم؛ انتشارات نگاه

* ایران در زمان ساسانیان؛ کریستین سن‏، آرتور؛ ترجمه رشید یاسمی

* بابک خرمدین دلاور آذربایجان؛ نفیسی، سعید؛ کتابفروشی فروغی

*بابک خرمدین؛ پدیا، ویکی؛ دانشنامه آزاد

* بابک؛ برگشاد، جلال؛ ترجمه رحیم رییس‏نیا _ انزابی، رضا نشر نگاه

* بابک شهریار ایران‌زمین؛ عبدی‏زاده، التفات؛ نشر ایران‏شناخت

* پذیرش اسلام در ایران؛ غفاری، عدنان

* تاریخ جنبش‏های مذهبی در ایران، حقیقت، عبدالرفیع؛ انتشارات کومش

*تاریخ تبار و زبان مردم آذربایجان؛ انصاف‏پور، غلامرضا؛ انتشارات فکر روز

* تاریخ ایران _ جلد سوم؛ یارشاطر، احسان؛ ترجمه انوشه، حسن؛ امیرکبیر

* تحولات فکری و اجتماعی در جامعه فئودالی ایران؛ فشاهی، محمدرضا؛ گوتنبرگ

* جنبش‏های اجتماعی در ایران؛ طبری، احسان، انتشارات فردوس

* جنبش بابک؛ خلعتبری، دکتر اللهیار؛ زارعی مهرورز، عباس؛ نشر دانشگاه

* جستارهایی دربارۀ زبان مردم آذربایجان؛ ذکاء _ یحیی

* جنبش‏های دینی ایرانی؛ صدیقی، دکتر غلامحسین؛ نشر پاژنگ

* حماسه بابک خرم‏دین؛ همدانی، نادعلی؛ ناشر مُولف

* خمسۀ‏ نظامی _ هفت پیکر؛ نظامی گنجوی [جنگ‏های اسکندر]

* دُن آرام؛ شولوخُف، میخاییل؛ ترجمه به آذین [اعتمادزاده، محمود]

* رُمان تاریخی؛ لوکاچ، گئورک؛ ترجمه بهیان، شاپور؛ نشر اختران

* شاهنامه فردوسی؛ مل. ژول / خالقی مطلق، جلال / نسخه مسکو

* نظری بر تاریخ آذربایجان؛ دکتر مشکور، محمد جواد

و دیگر منابع….

فصل اول

1

انگار انارستانی بر افق ترکیده باشد، چراغدانِ خورشید برآمد و یالِ بلند کوه روبرو لاله‏گون شد. پرنده کوچکی آواز سر داد و روی شاخه‏های درخت آلبالو پر گشود. چندتا از اسب‏های گله که در دامنه می‏چریدند شیهه سر دادند. بابک که کاسه‏ای شیر روی اجاق «سنگ داغ» کرده بود، رو به «آذین» گفت:

_ می‏دانم گرسنه‏ای، ناشتایی حاضر است

آذین که جوانی بود رشید و زیبارو با چشمان سیاه و درشت و بینی عقابی و موهای انبوه، چوبدستی‏اش را گوشه‏یی پرت کرد و گفت:

_ ناشتایی این هوا می‏چسبد.

چشمان بلوطی بابک سرشار از مهر شد. می‏خواست چیزی بگوید که از پس خرسنگ خاکستری جلبک سبز، پیرمردی کهنسال با قدی بیشتر از دو متر، ریش بلند و سپید که با نسیم صبحگاهی می‏جنبید، چوبدستی در دست، او هم با چشمان بلوطی، کلاه مِهری بر سر و کُستی[*] بسته، درآمد. بابک آهسته با خود گفت:

_ انگار زرتشت پیامبر است یا روح شروین…

از جا برخاست. خیرمقدم و خوشامد گفت. آذین هم که محو جمال پیر شده بود جلو رفت که پیر را در آغوش بگیرد و دست‏هایش را ببوسد. پیر، چوپان‏ها را در آغوش گرفت و همدیگر را بوسیدند. روی تخته‏سنگی نزدیکِ آتش اجاق نشست. کوله‏بارش را گوشه‏ای نهاد. از داخل کوله‏بار چندتا «کُلِیَره[†]» بیرون کشید و گفت:

_ باید با هم خورد. با هم بود. با هم رقص و پیکار کرد…

چشم در چشم بابک دوخت و با تأکید گفت:

_ درست می‏گویم یا نه، بابک خرمدین؟ فرزند مرداس؟

نفس در سینه بابک و آذین حبس شد. پیَر کُلیره‌‏ای را به سوی آذین دراز کرد و با لبخند گفت:

_ بگیر آذین، فرمانده دلیر جنبش درآینده و دوست وفادار بابک!… می‏بینم خیلی حیرت زده شده‏اید… دونادون همین است، من روزگاری زرتشت بودم… سپس در دون مزدک آمدم… بعد به دونِ شروین… و در دون جوانشیر تجدید حیات کرده…

آذین کاسه کوچکی شیر از دست بابک گرفت. پیرفرزانه رو به بابک کرد که غرق در سکوت و اندیشه همچنان او را می‏نگریست. کاسه شیرش را روی تخته سنگ نهاد، آهی سرد از سینه برآورد، برگشت و به روستا و رودخانه که در کنارش پیچ می‏خورد و به جاده‏ای که به سمت تپه‏ها می‏رفت نگریست و گفت:

_ سپاه عرب دارد به این سمت می‏آید… تا چند روز دیگر سروکله‏اش پیدا می‏شود… باید آبادی از موجود زنده خالی شود… زنان و دختران و بچه‏ها را به بلندی کوه‏ها بفرستید…

با انگشت اشاره‏اش که رو به گله اسبان گرفته بود ادامه داد:

همۀ این اسب‏ها و گله‏های گاو و گوسپند را غارت کرده و می‏بَرَند… هر کس در برابرشان بایستد با تیزی شمشیر شقه شقه می‏شود… به هیچ کس رحم نخواهند کرد…

بابک رو به آذین کرد و گفت:

_ نان و شیرت را که خوردی برو آبادی و کدخدا و مردم و جنگاوران را خبر کن… گلۀ اسبان را من به جایی دور از چشم هدایت می‏کنم… از آبادی که برگشتی برای من شمشیر و کمان و ترکش و خنجرم را بیاور…

آذین برخاست. ریش پیر را بوسید. بابک را در آغوش گرفت و گفت:

_ درسی به آنها خواهیم داد که بار دیگر به این‏سو نیایند.

بابک پیش از اینکه کنار پیر بنشیند گفت:

_ به مادرم برومند[‡] بگو که نگران من نباشد…

آذین از کوه سرازیر شد. بابک تنبورش را از درون جلد بیرون کشید، دسته‏اش را بوسید، چهارزانو نشست و رو به پیر فرزانه گفت:

_ چه بنوازم؟ کاوه آهنگر… سیمرغ چاره‏گر… جلوشاهی… سوارسوار…

_ کاوه آهنگر… و بعد هرچه دل می‏خواهد… تا بگویمت که خدای ایران‌زمین به چه مأموریتی من را پیش تو فرستاده… و چه رسالت شگرف و تاریخی برای بابک خرمدین در آینده نزدیک پیش رو نهاده…

بابک با ستایش اهورامزدا و زرتشت و مزدک و شروین، تنبور را به فغان درآورد. پرنده‏های روی درخت آلبالو به گوش ایستادند و اسب‏ها هم گوش تیز کردند.

تنبور، از دمیدن روح در پیکر نخستین انسان و از خلقت آدم آغاز سخن کرد و روایت «یارسان» را از به‏وجود آمدن انسان باز می‏گفت. بابک چنان سر بر ساز تنبور فرود آورده بود گویی روحش با روح تنبور یکی شده. وقتی به «سوارسوار» رسید، اسب‏ها به خروش افتاده و خُرناس آغازیده، درحالی که پا به پا می‏کردند و یال می‏افشاندند، از شیب دره به سمتی که پیر و بابک بر سنگ‏ها نشسته بودند، سُم بر خاک نهادند. اسبی چنان شیهه کشید و از سوز جگر نالید که بابک هم نتوانست سر از روی کاسه تنبور برندارد.

اسب‏ها پیش می‏آمدند. بابک گفت:

_ برای اینکه ‏آرام بگیرند و جلوتر نیایند، «گله و دره» لازم است…

گلۀ اسب‏ها به سمت دره حرکت کرد.

پیر گفت:

_ به یاد پیشواز مردم از شهریار ایران خسروپرویز، در دامنه کوه بیستون و شهر کرمانشاه، آهنگ «جلوشاهی» را بزن…

[*]. کستی یا کشتی: کمربند مخصوص زرتشتیان که بعد از سن هفت سالگی موظف به بستن آن هستند.

[†]. کُلِیرَه: نان شیرمال چرب با روغن حیوانی.

[‡]. بیشتر نام‏ها که در منابع معتبر آمده، نام واقعی نبوده، صفت یا توصیف یا لقب… بوده مانند عبدالله (بنده‏خدا)، کلدی (اهل کلدیه)، برومند (ستبر)، افضل (داناتر)، افشین (پادشاه) و…

موسسه انتشارات نگاه

کتاب حماسه بابک خرمدین اسطوره ایران زمین نوشته منصور یاقوتی

کتاب حماسه بابک خرمدین اسطوره ایران زمین نوشته منصور یاقوتی

موسهه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “حماسه بابک خرمدین اسطوره ایران زمین”