کتاب اعمال آدمکشها: تاریخ آدمکشی از مصر باستان تا امروز نوشتۀ جان ویتینگتون به ترجمه عباسقلی غفاریفرد
گزیدهای از متن کتاب
قاتل در تاریکی شب به درون اتاقی در هتل میخزد و بیدرنگ با معمای پیچیدهای روبهرو میشود. مردی که رهبری تهیۀ اسلحه برای دشمن را بر عهده دارد و او برای کشتنش به آنجا رفته، زیر پشهبند دراز کشیده. آیا باید او را بلند کند و خطر بیدار شدن خفته را بپذیرد یا فقط باید به او ضربه بزند. هدف او، در تاریکی، جز یک پا که در طرف راست قاتل از پشهبند بیرون مانده، مانند سایۀ نامشخصی به نظر میرسد و نوری که از پنجره میتابد این قطعۀ کوچک از بدن دلال اسلحه را روشن کرده است. صدایی ناگهانی قاتل را وحشتزده میکند. آیا حضور او را احساس کردهاند؟ بیرون از اتاق، در خیابان، تنها بوق ماشینها شنیده میشود. قاتل میاندیشد آنها در مقایسه با این خفته، به جای دیگری تعلق دارند.
ترس از دستگیری، شکنجه و اعدام را از یاد میبرد. تنها چیز مهم این است که او باید دلال را اسلحه را پیش از آنکه بتواند با او درگیر شود یا فریاد بزند، از پای درآورد. جیبهای خودش را جستوجو میکند. در جیب راستش یک تیغ هست و در جیب چپش یک خنجر. یک معمای دیگر. از کدامیک باید استفاده کند. احساس میکند تیغ مطمئنتر است، اما به دلایلی مضطرب میشود. سکوت عمیق اتاق او را منجمد میکند. گویی که میترسد چیزی بیفتد و خفته را بیدار کند. اما اتفاقی نمیافتد.
سرگشته میشود: اگر او را با خنجر بزند، آیا خنجر بهراحتی در گوشت قربانی فرو خواهد رفت یا با مقاومت خفته مواجه خواهد شد و نخواهد توانست کاری از پیش ببرد. سرش را میان دو دستش میفشارد. پای خفتهای که او نمیتواند لمسش کند، ناگهان به حرکت درمیآید. در میان ترس، احساس میکند حشرهای روی پوستش در حرکت است. نه، این چکۀ خون اوست! چشمان قاتل به تاریکی عادت میکند و میبیند که دلال اسلحه زیرشلواری کوتاهی به تن کرده و خفته است و هدف قرار دادن قلب او را دشوارتر ساخته است. خفته بیش از اندازه چاق است. قاتل برای تشخیص دندههای او باید نوک سینههای قربانی را نشانه رود تا ضربۀ مرگبار را فرود آورد. درحالیکه خنجر را مانند اسباببازی میچرخاند، بهترین نقطه برای حمله را بررسی میکند. صدای خرناسهای در گلوی دلال اسلحه میپیچد، اما او همچنان نفس میکشد و درواقع این خرناسه خرناسۀ مرگ نبود، خروپف خواب بود. آنگاه مرد بهیکباره حرکت میکند. قاتل با ضربهای که میتواند تختهای را از هم بشکافد، خنجر را از میان پشهبند بر سینۀ فروشندۀ اسلحه فرود میآورد.
قربانی بهسوی او میپرد. بدنش بهطرفِ فنرهای تخت برمیگردد. قاتل تقلا میکند که او را نگاه دارد. پاهای دلال اسلحه که تقریباً بر شلوار او مالیده میشود، ناگهان مانند کلیدی بهسمتِ سینهاش میچرخد و محکم و مستقیم به حال نخست بازمیگردد. قاتل میاندیشد که برای اطمینان باید او را دوباره با چاقو بزند. اما آیا میتواند خنجر را بیرون بکشد؟ جرئت نمیکند خنجر را رها کند و در همین لحظه شانهاش شروع به درد میکند. خونی که از بازویش روان است با خون زخم قربانی به هم میآمیزد. دقیقاً به نظر میرسد عذابش با عذاب فروشندۀ اسلحه به هم آمیخته است. هر دو بیحرکت ماندهاند. قاتل احساس میکند تنها چیزی که در اتاق در حرکت است، تپش خشمگینانۀ قلب خودش است. حالا مطمئن شده که مرد باید مرده باشد، اما همان طور که چاقو را در دست گرفته، بازویش شروع به لرزش میکند. احساس میکند نهتنها با نفرت، که با مزۀ خون فروشندۀ اسحله نیز در حال غرق شدن است. درحالیکه شکلی مرموز با گوشهای نوکتیز در کنار ملحفۀ مرده نگاهش میکند، اضطرابش بیشتر میشود. آیا این روح شیطانی است. قاتل خرافاتی نیست، اما اکنون از ترس فلج شده است. این شکل مرموز گربۀ ولگردی است که به درون اتاق خزیده. میومیو میکند و روی بالکن میگریزد. قاتل فرار میکند و دوباره خود را در خیابانهای شهر میبیند.
ده دقیقۀ بعد، قاتل درمییابد که قطعهای حیاتی را جا گذاشته؛ سندی که قرار بوده آن را بدزدد و بازگردد. مانند محبوسی که به زندان خود برگردد، به اتاق برمیگردد، اما بهرغمِ عمل وحشتناکش، اتاق همان است؛ ظاهراً چیزی تغییر نکرده. درست مانند قبل، لباس مرد هنوز در کنار تختخواب آویزان است و تنها نور مستطیلی از قمارخانهای میتابد که تا دیروقت دایر بود. گمان کرد سند باید زیر بالش باشد. اما آیا او مطمئن است که مرد را کشته؟ ناچار چشمانش را میبندد و بر خود مسلط میشود تا بتواند کاغذ را از زیر بالش بیرون بکشد. در حال انجام این کار، لحظهای میبیند که دلال اسلحه واقعاً مرده. چشمها باز است. نفس نمیکشد. خون روی ملحفه جاری است. کلیدها را پیدا میکند و از اتاق بیرون میرود. در را دوباره قفل میکند و با آسانسور پایین میرود. در آسانسور به آینه نگاه میکند تا مطمئن شود عملش اثر وحشتناکی از احساس گناه در چهرهاش بر جای نگذاشته است. چهرهاش مانند همیشه اندکی خسته به نظر میرسد.
قاتل جوانی چینی از شهر شانگهای بود که در سال 1927 مرتکب قتل شد و این قتل، آغاز رمان آندره مالرو[1] با عنوان سرنوشت بشر[2] در 1933 بود که برندۀ جایزه شد. هنگامی که نوبت به قاتلان واقعی میرسد، ما از چشم بینای رماننویس برای دیدن آنها سود نمیبریم. اما میتوانیم بررسی کنیم که آیا مالرو عصبی است و به خودش شک دارد یا نه، که مرد جوان به مشخصات قاتلان خیالیِ باحال و مطمئنی مانند جیمز باند یا شغال که بسیار معروفاند نزدیک است یا نه. این یکی از آن معماهایی است که در این کتاب خواهیم کوشید در حال بازگویی، روشنش کنیم. داستان بیش از 4000 سال سوءقصد.
قاتل مالرو هرچند در سدۀ بیستم مرتکب قتل میشود، اما از سلاحی سود میجوید که 4000 سال پیش از آن، در دسترس بوده است. عمل سوءقصد با بسیاری از پیشرفتهای مبتکرانه در شیوههای کشتاری که مردم در آن چهل سده مشاهده کردهاند، چه تغییراتی کرده است؟ پس انگیزه وجود دارد. شخصیت مالرو با انگیزۀ سیاسی پیش میرود. این علت تا چه اندازه در میان قاتلان رایج است و چگونه؟ آیا آن را با انگیزههای دیگر (مذهب، جاهطلبی شخصی، پاداش مالی، انتقام، ترس) مقایسه میکند؟ قاتلان چه تیپ آدمهایی هستند. مالرو شورشی است، اما حاکمان چه ویژگیهایی دارند و آیا دولتها در جریانات سوءقصد دست دارند؟
در رمان مالرو چنین به نظر میرسد که قربانی احتیاطهایی را به عمل آورده. آیا این کار متداول است؟ در طول سدهها کسانی که هدف بودهاند تا چه اندازه دقت کردهاند که شاید هدف قرار بگیرند و اقداماتی که انجام دادهاند تا چه اندازه مؤثر بوده است؟ آیا سوءقصد کار میکند؟ بهرغمِ مشکلاتی که مالرو با آن روبهرو میشود، شخصیت مالرو هدف خود را پیش میبرد، اما این مورد چند وقت یک بار انجام میگیرد؟ و آیا واقعاً قاتلها دستگیر میشوند یا اغلب فرار میکنند؟ دربارۀ پیامدهای گستردۀ آن چطور؟ آیا در درازمدت، هدف سوءقصدها بهسوی واقعگرایی متمایل شده؟ هر چند وقت یک بار عواقب ناخواستهای پیدا میکند و تا چه اندازه جدی است. و متکلمان، فیلسوفان و نظریهپردازان سیاسی باید بگویند اگر سوءقصد دائمی است، پس چه زمانی باید با تعدیل همراه شود؟
قاتل جوان مالرو، پس از کشتن دلال اسلحه، اتفاقی موفق به فرار میشود و میکوشد چیانگ کایشک[3]، رهبر ملیگرایان چین، را به قتل برساند. تنها راهی که برای انجام این مأموریت در نظر دارد عملیاتی انتحاری است. پس، مسیر عبور روزانۀ خودرو چیانگ را پیدا میکند و با یک بمب در دست، منتظر میماند. با ظاهر شدن خودرو، قاتل به جلوی آن میپرد و بمب را منفجر میکند. چند لحظۀ بعد به خود میآید، بدن پارهپارهاش را میبیند. پاهایش براثرِ انفجار قطع شده. در حالت گیجی پلیسی را میبیند که نزدیک میشود. بهرغمِ زخم شدیدی که برداشته، موفق میشود تپانچهای را از جیبش بیرون بیاورد و در دهان خود بگذارد. درحالیکه پلیس به او لگد میزند، تپانچه پس از شلیک، خاموش میشود و او جان میبازد. اما چیانگ نمرده است. او از راه احتیاط، شماری خودروهای مشابه دارد و با آنها سفر میکند. او داخل خودرویی نبود که قاتل منفجرش کرد.
درنهایت، ما به یک تعریف نیازمندیم. همۀ سوءقصدها باید کار یک قاتل باشد، اما عکس آن صادق نیست. پس چه چیزی مصداق سوءقصد است؟ دیکشنری کمبریج، پاسخی کوتاه و ستودنی ارائه میدهد: «قاتل یک شخص مشهور یا مهم که معمولاً با حملهای برنامهریزیشده یا انگیزهای سیاسی یا ایدئولوژیک همراه است و در مواردی بهدستِ یک قاتل اجیرشده یا حرفهای انجام میگیرد». من درکل، اینها را راهنمایی میدانم برای آنچه واجد شرایط برای «عمل سوءقصد» است. بنابراین، درکل، اعدام را پس از نوعی فرایند قانونی کنار گذاشتهام، هرچند منتقدان ناراضی باید به نقد آن بنشینند. اسیران را نیز کنار گذاشتهام. پس، برای مثال، شاهزادگانی را که در برجهای خود کشته شدهاند (با فرض کشته شدن، زیرا ابهاماتی هست) به حساب نیاوردهام. همچنین از قربانیانی که بهدستِ اوباش کشته شدهاند، چشمپوشی کردهام. برخی کشتارهای زیرزمینی نیز برآمده از رقابت میان باندها بوده که گاهی اوقات با عنوان «سوءقصدها» توصیف شده، اما آنها نیز در این کتاب جایی نداشتهاند.
در پایان هر فصل، به تحلیل بعضی از این سوءقصدها پرداخته شده که در دورۀ موردنظر رخ دادهاند، اما از آن جهت به اینها توجه نشده که نمایانگر یک نمونهاند. مواردی را که دربارۀ آنها اطلاعات کافی داریم، بررسی کردهام تا پرسشهایی را مطرح کنم؛ مثلاً قاتلان چهکسانی بودهاند؟ انگیزۀ آنها چه بوده؟ از چه روشهایی سود جستهاند؟ چه اتفاقی برای آنها افتاده؟ پیامدهای اعمالشان چه بوده و آیا موفق بودهاند؟ مسلماً از این نظر که قربانی مرده، همه موفق بودهاند، اما کوشیدهام دراینباره که آیا قاتل از پیامد راضی بوده یا نه، به نتیجهای کلی دست پیدا کنم. بدیهی است که این کار اغلب به داوری کاملاً ذهنی و حدس و گمان وابسته است. درنهایت، فصلی به چهرههای مشهوری اختصاص یافته که از سوءقصد جان سالم به در بردهاند.
[1]. André Malraux
[2]. La Condition humaine
[3]. Chiang Kai-Shek
کتاب اعمال آدمکشها: تاریخ آدمکشی از مصر باستان تا امروز نوشتۀ جان ویتینگتون به ترجمه عباسقلی غفاریفرد
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.