اسمبلی

مایکل هارت و آنتونیو نگری

ترجمۀ فواد حبیبی

اسمبلی تحلیلی انتقادی، گسترده و تمام عیار از جامعه معاصر است. این کتاب آخرین فقره از مجموعه آثار مشترک هارت و نگری است که طی زمانی حدود بیست سال، حول مفاهیمی محوری همچون امپراتوری، انبوه خلق، امر مشترک و کار غیر مادی، سامان یافته تا به تقلاها، تناقضات و بحران‌های کاپیتالیسم پاسخ دهد. اسمبلی حول موضوعاتی کثیر و در هم متداخل است: تحولات کاپیتالیسم، تولید اجتماعی امر مشترک، اسمبلیج‌های دیجیتالی، نولیبرالیسم، مالی‌سازی، افراط‌گرایی دست‌راستی، اعتراضات و تغییرات اجتماعی، استراتژی‌ها و تاکتیک‌های سیاسی، جنبش‌های اجتماعی و احزاب سیاسی، «کارآفرینی انبوه خلق»، بازستانی سرمایه پایا، سیاست پیشاتجسمی، کسب قدرت به شیوه‌ای متفاوت، رئالیسم سیاسی یا شکل گیری شهریار جدید. رویکرد نظری کتاب نوعی نقد اقتصاد سیاسی و تحت تأثیر اندیشه‌های نیکولو ماکیاولی، باروخ اسپینوزا، کارل مارکس، میشل فوکو، فلیکس گتاری و ژیل دلوز است.

– کریستین فوکس، دانشگاه وست مینستر، لندن

235,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

آنتونیو نگری, فواد حبیبی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

دوم

تعداد صفحه

520

سال چاپ

1401

موضوع

جامعه شناسی, علوم سیاسی, فلسفه

وزن

350

کتاب اسمبلی نوشتۀ مایکل هارت و آنتونیو نگری ترجمۀ فواد حبیبی

گزیده ای از کتاب

حفظ ایمان به مردمی که در لابه‏‌لای آرواره‏‌های سرکوب بی‏‌رحمانه مقاومتی خودانگیخته می‏‌کنند، در دل شب کار کاملاً درستی است. اما وقتی روز بعد سر می‌‏رسد، این امر کافی نمی‌‏نماید، چراکه دیر یا زود لشکریان پیشگام با سلاح‏‌های برتر و واکنش‏‌های ماهرانۀ خود شماری از جوانان ما را در شبی تاریک و در امتداد یکی از این معابر گیر می‏‌اندازند و انتقام خودشان را می‏‌گیرند.

_ استوارت هال، «مزرعۀ راحت و سرد»

شناخت جذبۀ امور مشترک به معنای شناخت این است که شخص صرفاً چیزی را آغاز نمی‏‌کند، بل به عوض چنان بخت‏یار است که در امری گسترده‏‌تر، ناتمام، ناکامل، و همواره بسط‏‌‌‌ یابنده مشارکت می‌‏ورزد.

_ خوزه مونیز، «امور مشترک قهوه‏ای»

 

___ پیشگفتار ___

این‏جا شعر با قیام برابری می‏کند

_ امه سرز

اینک همه با این سناریو آشنا هستند: جنبش‏‌های اجتماعی الهام‌‏بخش علیه بی‏‌عدالتی و سلطه به پا می‏‌خیزند، مدت کوتاهی سرخط اخبار در سطح جهان را به خود اختصاص می‏‌دهند و سپس از دیدرس محو می‌‏شوند. آن‌ها حتی زمانی که رهبران اقتدارطلب منفرد را به زیر کشیده‏اند، تا بدین‏جا از ایجاد بدیل‏های نوین و ماندگار ناتوان مانده‏اند. این جنبش‏ها، بجز استثنائاتی چند، یا از آمال رادیکال خود دست کشیده و به بازیگرانی در نظام‏های موجود بدل شده‏اند یا سرکوبی سبعانه آنها را دچار هزیمت ساخته است. چرا این جنبش‏ها، که به نیازها و امیال انسان‏های بسیاری می‏پردازند، نتوانسته‏اند به تغییری پایدار دست یابند و جامعۀ نوین، جامعه‏ای دموکراتیک‏تر و عادلانه‏تر، بیافرینند؟

این پرسش بدین سبب بیش از پیش ضرورت می‏یابد که نیروهای سیاسی دست‏راستی در سرتاسر کشورهای جهان ظهور کرده، قدرت را به دست گرفته، رویه‏های قانونی معمول را جهت حمله به رقبای سیاسی‏شان به تعلیق درآورده، استقلال قضایی و رسانه‏ای را از بین برده، به اقدامات نظارتی گسترده دست یازیده، جوّی از ترس را در میان جماعت‏های فرودست گوناگون ایجاد کرده، انگاره‏هایی در خصوص خلوص نژادی و مذهبی را در حکم شروط تعلق اجتماعی مطرح ساخته، به تهدید مهاجران به اخراج دسته‏جمعی پرداخته‏اند و قس‏علی‏هذا. مردم به اعمال این حکومت‏ها به‏حق اعتراض خواهند کرد. اما اعتراض کافی نیست. جنبش‏های اجتماعی همچنین باید قسمی دگرگونی اجتماعی پایدار را رقم بزنند.

امروزه ما در مرحلۀ گذار به سر می‏بریم، امری که به پرسش کشیدن برخی از مفروضات سیاسی بنیادین ما را اقتضا می‏کند. باید به عوض صرف پرسش از چگونگی کسب قدرت، همچنین از نوع قدرتی بپرسیم که می‏خواهیم و، چه‏بسا مهم‏تر از آن، از کسانی که می‏خواهیم بدان بدل شویم. چنان‏که هگل می‏گوید، «همه‏چیز حول فهم و بیان امر حقیقی نه صرفاً همچون جوهر، بل به همان اندازه در حکم سوژه می‏چرخد.»(1) باید چشمانمان را تعلیم دهیم تا ببینیم که چگونه جنبش‏های مزبور از توانش بازتعریف روابط اجتماعی برخوردارند، بدان نحوی که بکوشند تا قدرت را نه چنان‏که هست، بل به طرزی متفاوت به دست بگیرند، تا به جامعه‏ای از بنیاد نوین و دموکراتیک دست یابند و، مهم‌تر از همه، به تولید سوبژکتیویته‏‏هایی نوین بپردازند.

قدرتمندترین جنبش‏های اجتماعی امروزه حتی با اصطلاح رهبری به‌منزلۀ واژه‏ای پست و نامطبوع برخورد می‏کنند _ و برای این کار دلایل خوب و فراوانی در دست دارند. فعالان سیاسی برای بیش از نیم سده به‏درستی به نقد این امر پرداخته‏اند که چگونه فرم‏های متمرکز و عمودی سازماندهی، از جمله چهره‏های کاریزماتیک، شوراهای رهبری، ساختارهای حزبی، و نهادهای بوروکراتیک به موانعی بر سر راه بسط‏وتوسعه دموکراسی و مشارکت کامل همگان در حیات سیاسی بدل می‏شود. از یک طرف، آن روزها گذشت که پیشگام سیاسی می‏توانست به طرز موفقیت‏آمیزی به نام توده‏ها قدرت را قبضه کند؛ معلوم شده است که داعیه‏های ناظر بر رئالیسم سیاسی و کارآمدی مفروض چنین رهبری متمرکزی کاملاً موهوم است. و با این حال، از طرف دیگر، اشتباه وحشتناکی است ترجمۀ این نقدهای معتبر در خصوص رهبری به امتناع از سازماندهی و نهادسازی سیاسی دائمی، کنار گذاشتن عمودی بودن صرفاً به قصد ایجاد بت‏واره‏ای از افقی بودن و غفلت از نیاز به ساختارهای اجتماعی ماندگار. جنبش‏های «بی‏رهبر» باید تولید سوبژکتیویتۀ ضروری برای ایجاد روابط اجتماعی پایدار را سروسامان دهند.

به عوضِ دست شستن تمام و کمال از مسئلۀ رهبری، باید با مشخص کردن یکایک کارکردهای سیاسی محوری آن آغاز کنیم و سپس به ابداع سازوکارها و اقدامات جدیدی برای تحقق آنها بپردازیم. (این‏که آیا باید چنین چیزی را کماکان «رهبری» نامید چندان مهم نیست). دو کارکرد کلیدی رهبری عبارت است از: تصمیم‏گیری و گردآوری. چنین تصور می‏شود که رهبران باید برای مقابله با ناهماهنگی صداهای فردی و رخوت فراشد سیاسی بتوانند مردم را در قالب کلی منسجم جمع کنند و به انتخاب‏های دشوار اما ضروری برای حفظ جنبش و نهایتاً دگرگونی جامعه دست بزنند. واقعیت تعریف رهبری بر اساس برخورداری از قابلیت و جایگاه تصمیم‏گیری، نشان‏دهندۀ پارادوکسی برای برداشت‏های مدرن از دموکراسی است: رهبران تصمیمات را با حفظ فاصله، و در یک تنهایی نسبی، اتخاذ می‏کنند، اما تصمیات مزبور باید به نحوی به انبوه خلق مرتبط باشد و خواست و امیال آن را بازنمایی کند. این تنش یا تناقض به سر برآوردن مجموعه‏ای از نابهنجاری‏ها در تفکر دموکراتیک مدرن راه می‏دهد. قابلیت رهبران برای گردآوری انبوه خلق نمایانگر همین تنش است. آنها باید کارآفرینانی سیاسی باشند که مردم را جمع می‏کنند، ترکیبات اجتماعی جدیدی به وجود می‏آورند، و بدان‏ها به منظور همکاری با یکدیگر نظم و ترتیب می‏بخشند. لیک، آنها که بدین ترتیب مردم را گرد هم می‏آورند، از خود گردهم‏آیی مزبور جدا می‏ایستند، و این امر به طرز گریزناپذیری کشمکشی را بین رهبران و پیروان، فرمانروایان و فرمانبران، ایجاد می‏کند. رهبری دموکراتیک نهایتاً در هیئت قسمی ترکیب متناقض ظاهر می‏شود.

فرضیۀ ما این است که تصمیم‏گیری و گردآوری به فرمانروایی متمرکز نیاز ندارند، و به عوض انبوه خلق می‏تواند آنها را با هم، و به طرزی دموکراتیک، به انجام رساند. بی‏تردید، مسائلی وجود دارد و همچنان وجود خواهد داشت که به سبب مبرم بودن یا ماهیت فنّی‏شان به تصمیم‏گیری متمرکز به شیوه‏های گوناگون نیاز دارد، اما این قبیل «رهبری» باید دائماً تابع انبوه خلق باشد و به اقتضای شرایط به کار گرفته و کنار گذاشته شود. اگر کماکان در این بستر رهبرانی ضروری و ممکن هستند، تنها بدان سبب و شرط است که به انبوه خلق مولّد خدمت می‏کنند. لذا، این نه حذف رهبری، بل وارونه‏سازی رابطۀ سیاسی ایجادکنندۀ آن است، واژگون‏سازی قطبیتی که جنبش‏های افقی و رهبری عمودی را به هم پیوند می‏زند.

بنابراین جنبش‏های امروزین انبوه خلق دقیقاً چه می‏خواهند؟ به‏یقین آنها طالب برابری، آزادی و دموکراسی‏اند، اما خواستار بهروزی، رفاه و ثروت نیز هستند _ نه برای تملک بیشتر، بل به عوض برای ایجاد روابط پایدار دسترسی و استفاده [از امر مشترک] برای همگان. زمان‏هایی دور مجموع این مطالبات را در قالب خوشبختی ترسیم می‏کردند. امروزه خوشبختی سیاسی و اجتماعی رؤیایی غیرواقع‏بینانه نیست، بلکه در بطن واقعیت تولید اجتماعی حک شده است، در حکم ماحصل تولید دسته‏جمعی جامعه، و تولید دسته‏جمعی روابط اجتماعی در شرایطی آزاد و برابر. این تنها راه برای نیل به جامعه‏ای به‏راستی دموکراتیک است.

با وجود این، اگر با کارآمدی بالقوّۀ سازماندهی دموکراتیک برای دگرگونی جهان فقط در چارچوب سیاسی برخورد کنیم، اگر امر سیاسی را همچون قلمرویی خودآیین و منفک از نیازهای اجتماعی و تولید اجتماعی در نظر گیریم، آن‏گاه دائماً و به ناگزیر خود را در حال چرخیدن در حلقه‏هایی بسته می‏یابیم یا در حال طی مسیرهایی که به بن بست ختم خواهد شد. در نتیجه، باید سپهر پرسروصدای سیاست را که همه چیز در سطح رخ می‏دهد رها کنیم، و به منزلگاه پنهان تولید و بازتولید اجتماعی فرود آییم.[1] باید پرسش‏های مربوط به سازماندهی و کارآمدی، گردآوری و تصمیم‏گیری را در قلمروی اجتماعی مورد کاوش قرار دهیم، زیرا تنها در آن‏جا راه‏حل‏هایی پایدار خواهیم یافت. این وظیفه‏ای است که فصول محوری کتاب ما بر عهده می‏گیرد. [بر این اساس،] می‏توانیم به ارزیابی و تصدیق توانش انبوه خلق برای سازماندهی خودش، تعیین اصول لازم برای نحوۀ همیاری با هم، و تصمیم‏گیری جمعی بر اساس پژوهش در خصوص استعدادها و ظرفیت‏های افراد در قلمرو تولید اجتماعی و آنچه پیشاپیش در این قلمرو در حال انجامش هستند بپردازیم.

امروزه تولید به نحو فزاینده‏ای به معنایی دوگانه اجتماعی است: از یک سو، مردم در قالب شبکه‏های همیاری و تعامل به طرز هر دم اجتماعی‏تری تولید می‏کنند؛ و، از سوی دیگر، ماحصل تولید نه‏فقط کالاها، بل روابط اجتماعی و نهایتاً خود جامعه است. این قلمروی دوگانۀ تولید اجتماعی جایی است که استعدادها، قابلیت‏ها و ظرفیت‏های مردم برای سازماندهی و فرمانروایی بر خودشان پرورش می‏یابد و هویدا می‏گردد، لیک این قلمرو همچنین جایی است که مهم‌ترین چالش‏ها و سبعانه‏ترین فرم‏های سلطه در برابر انبوه خلق در حال اجراست، از جمله سازوکارهای مالی حاکم، پول و تشکیلات نولیبرالی.

مبارزه‏ای مهم و تعیین‏کننده در قلمروی تولید اجتماعی بر سر کاربردها، مدیریت، و تصاحب امر مشترک در گرفته است، یعنی بر سر ثروت موجود در زمین و ثروت اجتماعی‏ای که در آن شریکیم و استفاده از آن را با هم مدیریت می‏کنیم. امر مشترک امروزه به طرز فزاینده‏ای بنیاد و نتیجۀ اولیۀ تولید اجتماعی است. به عبارت دیگر، ما برای تولید به دانش‏ها، زبان‏ها، روابط و مدارهای همیاری مشترک و همچنین دسترسی مشترک به منابع [موجود] اتکا می‏کنیم، و آنچه تولید می‏کنیم (دست‏کم به طور بالقوه) به صورت فزاینده‏ای مشترک می‏گردد، یعنی همگان به صورت اجتماعی در آن شریک و در اداره‏اش دخیل‏اند.

امروزه عمدتاً دو رویکرد به امر مشترک وجود دارد، که به جهاتی متفاوت و متباین اشاره دارند. یکی ذیل اصل مالکیت خصوصی بر حق تصاحب امر مشترک صحه می‏گذارد، که یکی از اصول ایدئولوژی کاپیتالیسم از همان آغاز بوده است. انباشت کاپیتالیستی امروزه به نحو فزاینده‏ای از طریق استخراج امر مشترک عمل می‏کند، یعنی از طریق عملیات‏های نفتی و گازی بسیار عظیم، اقدامات عظیم در کندن معادن، و زراعت تک محصولی، لیک همچنین با استخراج ارزش تولیدشده در فرم‏های اجتماعی امر مشترک، از قبیل تولید دانش‏های مختلف، همیاری اجتماعی، محصولات فرهنگی، و مواردی از این قبیل. مالیه در رأس این روندهای استخراج ایستاده است، روندهایی که به یک اندازه عامل نابودی زمین و اکوسیستم‏های اجتماعی‏ای‏است که این روندها به تسخیر خود درمی‏آورند.

رویکرد دیگر در پی آن است که دسترسی به امر مشترک را گشوده بگذارد و ثروتمان را به نحو دموکراتیکی مدیریت کند، و از این طریق می‏کوشد شیوه‏هایی را نشان دهد که [برحسب آن] انبوه خلق به‏نقد نسبتاً خودآیین است و واجد این توانش که خودآیین‏تر شود. مردم با یکدیگر بیش از همیشه قادر به تعیین این امر هستند که چگونه با هم به طور اجتماعی همکاری کنند، چگونه روابطشان را با یکدیگر و جهانشان مدیریت کنند، و چگونه ترکیبات جدیدی از نیروهای انسانی و ناانسانی، ماشین‏های اجتماعی و دیجیتالی، و عناصر مادی و غیرمادی ایجاد کنند. در واقع، از این منظر می‏توان دید که استحالۀ امر مشترک به مالکیت خصوصی، بستن دسترسی [به امر مشترک] و تحمیل انحصار تصمیم‏گیری بر سر کاربرد و تکوین آن، به مانعی پیش پای تولیدگری آینده بدل می‏شود. هر اندازه به دانش‏های مختلف دسترسی بیشتری داشته باشیم، هر قدر بتوانیم با یکدیگر بیشتر به ایجاد همیاری و ارتباطات بپردازیم، و هر اندازه منابع و ثروت موجود را بیشتر با هم شریک شویم، مولدتر خواهیم بود. مدیریت و مراقبت از امر مشترک مسئولیتی است که بر عهدۀ انبوه خلق قرار دارد، و این قابلیت اجتماعی واجد پیامدهای سیاسی بلافصلی برای خودفرمانی، آزادی و دموکراسی است.

[1]. در این‌جا اشارۀ هارت و نگری به تعبیری است که مارکس در پایان بخش دوم جلد اول کاپیتال از آن برای اشاره به ترک «قلمرو پر سروصدای» خرید و فروش نیروی کار که «همه‌چیز در سطح رخ می‏دهد» جهت ورود به «منزل پنهان تولید» استفاده می‏کند؛ منزلی که بر سر در آن نوشته شده «ورود جز برای کسب‏وکارها» ممنوع است _ م.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب اسمبلی نوشتۀ مایکل هارت و آنتونیو نگری ترجمۀ فواد حبیبی

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “اسمبلی”