مجموعه اشعار نادر نادرپور

نادر نادرپور

نادر نادرپور فرزند «تقی میرزا» از نوادگان رضاقلی میرزا، فرزند ارشد نادرشاه افشار بود. نادرپور پس از به پایان رساندن دورهٔ متوسطه در دبیرستان ایرانشهر تهران، در سال ۱۳۲۸ برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. در سال ۱۳۳۱ پس از دریافت لیسانس از دانشگاه سوربن پاریس در رشتهٔ زبان و ادبیات فرانسه به تهران بازگشت. وی از سال ۱۳۳۷ به مدت چند سال در وزارت فرهنگ و هنر در مسئولیت‌های مختلف به کار مشغول بود. نادرپور در سال ۱۳۴۶ در کنار تعدادی از روشنفکران و نویسندگان مشهور در تاسیس کانون نویسندگان ایران نقش داشت و به عنوان یکی از اعضای اولین دوره هیات دبیران کانون انتخاب گردید نادرپور به زبان فرانسه آشنایی کامل داشت و شعرها و مقاله‌هایی را به زبان فارسی ترجمه کرد. نادرپور پس از انقلاب ایران ۱۳۵۷، به آمریکا رفت و تا پایان عمر در این کشور به سر برد. وی سرانجام در روز جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۷۸ در لس‌آنجلس درگذشت.

425,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 500 گرم
ابعاد 24 × 17 سانتیمتر
پدیدآورندگان

نادر نادرپور

نوع جلد

گالینگور

SKU

94038

نوبت چاپ

چاپ چهارم

شابک

964-351-082-4

قطع

وزیری

تعداد صفحه

1000

سال چاپ

1399

موضوع

شعر معاصر فارسی

تعداد مجلد

یک

وزن

500

گزیده از مجموعه اشعار نادر نادرپور

گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود
اینك هزار بار ، رها كرده بودمت
زان پیشتر كه باز مرا سوی خود كِشی
در پیش پای مرگ فدا كرده بودمت
هر بار كز تو خواسته ام بر كنم امید
آغوش گرم خویش برویم گشاده ای
دانسته ام كه هر چه كنی جز فریب نیست
اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای
در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب
لیكن هزار جامه بر اندام او كنی
چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت
او را طلب كنی و مرا رام او كنی
روزی نقاب عشق به رخسار او نهی
تا نوری از امید بتابد به خاطرم
روزی غرور شعر و هنر نام او كنی
تا سر بر آفتاب بسایم كه شاعرم
در دام این فریب ، بسی دیر مانده ام
دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش
ای زندگی ، دریخ كه چون از تو بگسلم
در آخرین فریب تو جویم پناه خویش

در آغاز مجموعه شعر نادر نادرپور می خوانیم:

فهرست اشعار

مقدمه 21

چشمها و دستها
رقص اموات 55
شب در كشتزاران 64
درود بر شب 68
ديوانه 71
محبوس 76
مرگ پرنده 81
يادبودها 88
پرده ناتمام 97
سرگذشت 102
در چشم ديگرى 108
از درون شب 112
نالهاى در سكوت 116
بر گور بوسهها 120
چشمها و دستها 123
در هرچه هست و نيست 126

هوسها 129
مرداب 132
ملال تلخ 134
طغيان 137
گمراه 140
سرود خشم 142
خوشههاى تلخ 145
برف و خون 148
ويرانه قرون 151
تكدرخت 154
شب بيمار 156
ياد دوست 159
ياد ونيز 162
ديگر نمانده هيچ 165
دو در 167

دختر جام
همزاد 171
آخرين فريب 173
دختر جام 175
ناگفته 178
انتظار 180
سفركرده 183
بيگانه 185
نامه 187
ملال 190

بىپناه 192
آشنا 194
ياد 197
گريز 200
افزودهها 203
باغ 204

شعر انگور
طلسم 207
چاره 209
ديدار 211
آشتى 213
برده 215
شعر خدا 217
چشم بخت 219
تقدير 221
شعر انگور 224
باران 227
دزد آتش 230
كينهها 232
از گهواره تا گور 234
تشنگى 237
فرياد 241
بىجواب 244
چشم در راه 246
پدر 249

پائيز 252
تازهطلب 255
بتتراش 257
ديو 259
افزودهها 262
جام جهاننما 264

سرمه خورشيد
سرمه خورشيد 269
مستى 273
آئينه دق 274
فال 277
بيم سيمرغ 279
مسافر 281
نيشخند 284
برف 287
حسرت 290
گوماتاى آسمان 293
گريه 295
در پايان 297
تيغ دو سر 299
كابوس 301
ميدان 303
ستاره دور 304
ابر 306
پيكرهها 308

نگاه 310
زنده در گور 311
پيوند 312
نيايش 315
شيشه و سنگ 317
تهران و من 319
اميد يا خيال 321
شامگاه 323
زنبق 324
فالگير 327
داغ صبح 329
پوپك 330
كوچه ميعاد 332
تيشه برق 335
گل ماه 337
فانوس 340
تب و عطش 342
نامگذارى 345
بر ستون بسته 348
افزودهها 351
شمع مهر 353
از «ويس» به «رامين» 355

گياه و سنگ نه، آتش
چراغى از پس نيزار 359
بازگشت 361

نه شكوفه، نه پرنده 363
سيگارها 366
بعد از هزار سال 368
رؤيا 371
مردى در انتظار خويش 373
برگ و باد 376
چشمه 378
گهوارهاى در تيرگى 380
يك لحظه زيستن 383
در انتظار آنچنان روز 387
بشنو از نى 390
از پس ديوار سالها 393
شيهه خاموش 396
طلوعى در غروب 399
حادثه 401
شعر من و شعر باد 403
در غبار خنده خورشيد 406
شهادت 408
در كنار پنجره 411
درختى در انديشه من 413
حماسهاى در غروب 415
كتاب پريشان 420
پنجره خاموش 422
نقاب و نماز 425
رؤيايى در آفتاب 429
دو آيينه 432

از بهشت تا دوزخ 434
گياه و سنگ نه، آتش 437
دو روز يا ده سال؟ 441
بهار نزديك 444
از من تا خورشيد 446
از نقطه تا دايره 449
قلب بالدار 451
رم 453
درخت و كبوتر 455
از مرداب تا دريا 457
دولت بيدار 459
منظره 461
سيبها و قلبها 462
كودك 464
جاده، خالى است… 465
اول و آخر اين كهنه كتاب… 467
درى بدان سو 470
مرثيهاى براى بيابان و براى شهر 474
ساحل يادگار 480
چكامه كوچ 482
افزودهها 485
لعلهاى اميد 486
مار و گنج 489
آيينهاى بر سنگ 490
از دريچه قطار 492
جغرافيا 494
گل يخ 495

از آسمان تا ريسمان
از آسمان تا ريسمان 499
اى زمين، اى گور، اى مادر! 504
معراج 510
شهمات 511
درخت مىگويد : 513
در سايه كبود دو انگشت 514
شكار 516
رستخيز 517
از ميان چناران 518
موزه 520
دريچهاى رو به شب 522
ماه و آينه 524
از موج تا اوج 526
طلوعى در شب 528
سرگذشت 531
سفرى در سحر 532
خطبه بهارى 534
قصهاى كوتاه 536
زنى چراغ بهدست 538
سرزنشى در ستايش 540
بهانه دوست 542
روحالقدس 544
دعايى در ژرفاى شب 545
از نيمهاى به نيمه ديگر 547

نگاه عاشقانهاى به درخت 549
با چراغ سرخ شقايق 551
صبحانه 553
مديحه 554
در ميان سرخ و سبز 557
گشت و بازگشت 560
شمع و مرد 564
برف و خورشيد 567
آهوانه 570

شام بازپسين
بىهيچ پاسخى 573
بامدادى ــ 1 576
بامدادى ــ 2 577
در نوميدى… 578
نيزهاى در هوا 580
رازى ميان ما 582
پيش از غروب 585
خورشيد واژگون 586
پرواز 588
خرمن 590
آهنگ خزانى 592
درى به جنون 596
فتنهاى در شام 597
رندانه 600
خطى در انتهاى افق 602

شهابى در تاريكى 605
صدايى در شب 608
غروبى در شمال 610
در نور چراغ 612
دورنماى شهر 614
شاعر 615
اسب، هواپيما، رودكى و من… 618
از بهشت، با حوا 621
سنگى به شكل دل 623
عريضه 625
از دور و از نزديك و از دور 628
طوفان نوح 631
شام بازپسين 633
مكث عكس 637
دعايى در طلوع 639
تصوير ديگر 641
مرثيه بهارى 644
چراغى در شب دريا 647
در باغ سبز 649
خطبهاى براى آب 651
نقشه طبيعى 654
شبى در كارگاه تنديسگر 655
فصل پنجم 659
خانه تكانى 661
خطبه نوروزى 664
سفيد و سياه 667

شهر رمضان 671
سفرنامه 674
شب 678
آئينه 680
مستى 682
نامهاى به دوردست 683
پلنگ و ماه 687
زخم نهان 689

صبح دروغين
عقابها در كوير 695
در پشت گره كراوات 697
نويد 698
تُنگ شراب و شعر من… 700
به: محمّد اقبال 702
هند 706
دودى پس از حريق 708
از اعماق 711
بيمار بيدار 713
ترديدى در طوفان 715
غزل 1 719
غزل 2 721
خورشيد نيمهشب 723
زمزمهاى در باران 726
مدح برهنگى 729
شبى با خويش 732

دو، يعنى = يك 737
خوابى به بيدارى 739
بر صليبى دوگانه 742
گل و بلبل 746
چار درد 747
نامهاى به: نصرت رحمانى 751
صبح دروغين 762
دو پيكر 765
چراغ دور 768
تعبير 773
از «رُم» تا «سُدوم» 776
در بازتاب شعله كبريت 780
ميلاد ستاره 782
در زير آسمان باختر 784
طلوعى از مغرب 788
دورنما 793
كيفر 798
عاشقانه 800
پاريس و تائيس 803

خون و خاكستر
قصّه بهارى 809
نيمهاى از نامه 814
خون و خاكستر 817
كلبهاى بر سر موج 823
بازى اسپانيايى 826

فانوسى در سپيداران 827
سهراب و سيمرغ 831
آيندهاى در گذشته 839
بر آستان بهاران 844
رشته گسسته 846
غزل 3 849
صليب و ساعت 851
قابِ عكس 855

زمين و زمان
الماس و دندان 861
مينياتور 862
پلّه شصتم 865
نقابدار عريان 870
نجوايى در حضور آيينه 872
پُلى ميان زمين و آفتاب 874
عنكبوت و انديشه 878
نگاهى در شامگاه 882
از اهرمن تا تهمتن 885
هراس 890
نگين و داس 892
شب و شهر 894
صداى پا 898
در قلب اين اقليم بىتاريخ 901
آن پرتو سوزان جادويى 905
همزاد پنهان 908

كاخ كاغذين 910
خطبه زمستانى 914
كسى هست در من… 917
زمزمهاى در شب 921
زورق بىسرنشين 924
مردى با دو سايه 926
نقطه و خط 928
درختها و من 930
عكس فورى 934
كشف حجاب 936
زمين و زمان 938
شب آمريكايى 942
سفرى از انجام به آغاز 946
خون و ناخون 949
“ونيز”… ونيز… 951
عقرب و عقربك 953

يادداشتها و توضيحات 957

شعر نو يا شعر امروز

توضيحى در چند كلمه
در اين مختصر، هرگز قصد آن نيست كه نظرى دقيق و انتقادى درباره شعر امروز داده شود و يا ارزش كار شاعران نوپرداز در ترازوى سنجش و داورى قرار گيرد. زيرا اگرچه اين كار، بسيار لازم و گرانبهاست، اما در حال حاضر نه مجال بحث در اين باره دارم و نه خود را آماده برآوردن اين نياز مىبينم. قصد من از نگارش اين سطور، تنها معرفى كوتاه و حتىالمقدور جامعى از شعر امروز است. قبلا اجازه مىخواهم كه بعد از اين «شعر نو» را بنام «شعر امروز» بخوانم، زيرا در حقانيت اين نامگذارى، دلايلى دارم كه در ضمن همين صفحات به اطلاع شما خواهم رساند. ضمنآ لازم به يادآورى است كه اگر در اين بحث، نامى از چند شاعر برده مىشود و مثالى از شعر ايشان عرضه مىگردد و يا از ديگر شاعران  معاصر نام و نمونه شعرى ديده نمىشود، بهعلت برترى و يا فروترى مقام آنان نزد نگارنده نيست، بلكه صرفآ به اين دليل است كه مثال دلخواه من در شعر اين چند تن بيشتر بوده و براى ايضاح مطلب، سودمندتر و مناسبتر به نظر آمده است.

الف ــ شعر نو هميشه بوده است
«شعر نو» محصول انديشه و احساس چند تن پير و جوان هوسباز نيست بلكه زاده يك نياز بزرگ اجتماعى است و اين نياز در همه ادوار وجود داشته است.
شعر، مانند همه مظاهر معنوى جامعه، مولود وضع مادى و اجتماعى مردم است.
هر نسل تازه با مشكلات و مصائب تازهاى روبرو مىشود كه با حاجات و مصائب نسل پيشين، تفاوتى شگرف دارد.
بخصوص اگر چنين نسلى مانند نسل ما در آستان تحولى بزرگ قرار گرفته باشد.
شاعر هر نسل ــ شايد بىآنكه خود بداند ــ همچون پيشگويى كه از حوادث آينده خبر دهد اين ابتلائات و مشكلات يا شادىها و پيروزىها را شاعرانه احساس مىكند و به همانگونه بيان مىدارد.شايد معنى لغوى «شاعر» نيز از همين جا آمده باشد كه وى، پيشتر و بيشتر از معاصرانش، مسائل روزانه و يا دردهاى عميق نسل و عصر خود را به يارى احساس شاعرانه خود درمى يابد. زيرا در اين باره بايد گفت كه مايه شعر ــ يعنى آنچه مىتواند «شعر» باشد ــ در عمق ضمير همه مردم نهفته است و موج مىزند و شاعر، اين مايه را كشف مىكند و در قالب بيان مى ريزد.
در واقع، شاعر آفريننده شعر نيست بلكه كاشف آن ست.
شعرى كه در اعماق ضمير مردم وجود دارد و بمثابه نفتى است كه در
ژرفناى زمين موجود است و شاعر همانند كسى است كه چاهى عميق مى زند و به رگه هاى نفت مى رسد. مثلا هنگامى كه در كشورى موضوع بهم پيوستن رودهاى دورافتاده بوسيله ترعه مطرح مىشود، شاعر آن سرزمين اين موضوع اقتصادى و اجتماعى را با احساس و بيانى شاعرانه درمىيابد و باز مى گويد :
«ما انگشت رودها را گرفتيم و بهم نزديك كرديم!»
بدينگونه مىبينيم كه سخن شاعر هر نسل، نهتنها از سخن شاعر نسل پيشين نوتر است بلكه اغلب براى معاصرانش نيز تازگى دارد. كافى است كه براى توضيح اين مطلب، شعر «حافظ» را با شعر «سعدى» بسنجيم.
در شعر «حافظ» به اقتضاى روزگار پرآشوبى كه شاعر در آن مىزيسته، پاى مسائل و مطالب بيشترى به ميان آمده كه در شعر «سعدى» نيست. شايد سبب اين باشد كه روزگار «سعدى» هنوز دنبال دوران شادى و كامروايى و امن و امان بود، هنوز لهيب خانمانسوز فتنه مغول پارس را نسوزانده بود، و هنوز آب مصلى و باد ركنآباد در سايه تدبير اتابكان با همان لطف و آرامش روان بود.
«سعدى» شاعر چنين روزگارى است. روزگار عشق ورزيدن و بوسه گرفتن و موعظه كردن و خانه بر دوش نهادن و به قلندرى از اين شهر به آن شهر و از اين ديار به آن ديار رخت كشيدن.
شايد هيچكس بهتر از «سعدى»، سخن از عشق و عاشقى نگفته باشد (در غزليات) و هيچكس بهتر از او نصايح و موعظهها و جهانگردىها را به نظم نياورده باشد (در گلستان و بوستان).
اما در شعر «حافظ» جهان ديگرى مىبينيم: جهانى پر از اندوه و اضطراب، روزگارى پر از ناامنى و جور و فساد.
در واقع «حافظ» ميراثخوار ايران ويرانى است كه از حمله مغول بازمانده است.

عشق او و شادى او نيز با دردى عميق و سوزان آغشته است. «حافظ» مى مىنوشد اما نه براى سرخوشى و نشاط، بلكه به اين اميد كه «غم دل ز ياد او ببرد».
«حافظ»، خندان و كامجوى به ميخانه نمىرود، بلكه «گريان ودادخواه» به آنجا روى مىكند.
پس مىبينيم كه روزگار «حافظ» اگرچه از دوران «سعدى» چندان دور نيست اما تحولات و تغييرات فراوان، تفاوتى شگرف در ميان اين دو عهد پديد آورده و عهد «حافظ» را بسى پرآشوبتر و سهمناكتر از آن ديگرى ساخته است و به همين سبب در شعر «حافظ» مطالب و نكات تازهترى به چشم مىخورد كه زاده اوضاع روزگار اوست.
اگر هنوز مىبينيم كه شعر «حافظ» براى ما كهنه نشده بايد بينديشيم كه گذشته از نبوغ تابناك او، علت ديگرى نيز در ميان هست و آن اينست كه هنوز جامعه ما چندان پيش نرفته كه تفاوتى عظيم با هفت قرن پيش داشته باشد.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مجموعه اشعار نادر نادرپور”