ماشنکا

ولادیمیر نابوکف
عباس پژمان

ماشنکا بدون شک لطیفـترین و زیباترین رمان نابوکف است. او این رمان را به یاد وطن خود روسیه و دختری نوشت که انقلاب اکتبر آن‌ها را برای همیشه از او گرفته بود. او تعلق خاطر خاصی به این رمانش داشت.

 

 

195,000 تومان

جزئیات کتاب

تعداد صفحه

199

سال چاپ

1403

وزن

250

قطع

رقعی

نوع کاغذ

بالک (سبک)

پدیدآورندگان

عباس پژمان, ولادیمیر نابوکف

نوبت چاپ

اول

کتاب ماشنکا نوشتۀ ولاديمير نابوکف ترجمۀ عباس پژمان

گزیده ای از متن کتاب

1

«لِو گِلِه‌وُ[1]. لِوْ گِلِه‌بوويچ[2]؟ يک عدد از اين جور اسم‌ها کافى است تا پدر زبانت دربياید، دوست عزيز من.»

گانين که سعى مى‌کرد چهره‌ی مخاطبش را در آن تاريکى غيرِمنتظره تشخيص دهد تقريباً به سردى گفت: «صحيح مى‌فرماييد.» هم از آن موقعیت مضحکی که هردوشان خود را در آن یافته بودند اعصابش داشت خرد می‌شد هم از این‌که مجبور بود با یک بیگانه هم حرف بزند.

صداى مخاطب، بى‌آن‌که مأيوس شود، ادامه پيدا کرد: «من اسم و اسم پدرى[3] تو را صرفاً از روى فضولى نپرسيدم. به نظر من هر اسمى _ »

گانين حرف او را قطع کرد: «بگذار دکمه را دوباره فشار دهم.»

«بفرما. متأسفانه فايده ندارد. داشتم مى‌گفتم هر اسمى وظايفى براى خود دارد. لو و گلب[4] ترکيب نادر و پرتوقعى است. اين اسم مى‌خواهد بگويد تو بايد خيلى کم‌حرف، جدى، و تا حدى غيرعادى باشى. اسم من اسم متواضع‌ترى است و اسم همسرم فقط ماریای ساده است. راستى، بگذار خودم را معرفى کنم: آلکسى ايوانوويچ آلفى‌يوروف[5]. عذر مى‌خواهم، مثل اين که پايم را روى پايتان گذاشتم.»

گانين، در حالی‌که دنبال دستى مى‌گشت که داشت به آستين او سيخونک مى‌زد، گفت: « در چه حالى؟ فکر مى‌کنى تا کى اينجا حبس خواهيم بود. حالا ديگر بايد يک نفر يک کارى بکند. مثلاً!»

باز آن صداى نکره در بيخ گوشش طنين‌انداز شد: «بيا همين‌طور بنشينيم و منتظر شويم. ديروز من وقتى به خانه رسيدم در راهرو به هم برخورديم. آن وقت شب شد و از اين طرف ديوار شنيدم گلويت را صاف مى‌کنى، و فوراً از صداى سرفه‌ات فهميدم هموطنم هستی. بگو ببينم، خيلى وقت است اينجا پانسيون شدی؟»

«يک قرنى مى‌شود. کبريت دارى؟»

«نه، من سيگار نمى‌کشم. اين پانسيون با اين‌که روسى است بسيار کثيف است. مى‌دانى، من مرد خوشبختى هستم _ همسرم دارد از روسيه مى‌آيد. چهار سال شوخى نيست. بله، آقا. حالا ديگر چيزى به آمدنش نمانده. امروز يکشنبه است.»

«گانين زير لب گفت: « تف به اين تاريکى.» و بند انگشت‌هایش را درکرد. «نفهميديم ساعت چند است.»

آلفى‌يوروف آه پرسروصدايى کشيد و بوى گرم و ترشيده‌ی مرد مسنى را با نفسش بيرون داد که سلامتى‌اش تعريفى ندارد. اين بو حالت غم‌انگيزى دارد.

«شش روز ديگر مانده. فکر مى‌کنم شنبه بيايد. ديروز نامه‌اش آمد. آدرس را يک‌جور بامزه‌اى نوشته بود. حيف که خيلى تاريک است وگرنه نشانت مى‌دادم. دنبال چه مى‌گردى دوست عزيز من؟ هواکش‌ها باز نمى‌شود.»

گانين گفت: «شيطان مى‌گويد بزن خردشان کن.»

«نه، نه، لو گله‌بوويچ. بهتر است خودمان را با يک بازى سرگرم کنيم؟ من چند تا بازى خيلى خوب بلدم. اين بازى‌ها را خودم اختراع مى‌کنم. مثلاً يک عدد دو رقمى انتخاب کن. حاضرى؟»

گانين گفت: «دور من خط بکش.»، و با مشتش دو بار بر ديوار کوبيد.

آلفى‌يوروف گفت: «دربان الآن خواب هفت پادشاه را ديده. کوبيدن به ديوار فايده ندارد.»

«اما حتماً قبول دارى که نمى‌توانيم تمام شب را اين‌جا در هوا آويزان بمانيم؟»

[1]– Lev Glevo

[2]–  Glebovich Lev

[3]_ اسم روسى از سه جزء ترکيب مى‏يابد، اسم کوچک، اسم پدرى (اسم کوچک پدر به اضافه‌ی پسوند ايچ يا اُويچ) و اسم فاميل. در خطاب‏هاى رسمى بايد از اسم کوچک و اسم پدرى هر دو باهم استفاده کرد. اسامى مصغر معمولاً در جمع خانواده و دوستان کاربرد دارد، اکثر آن‏ها براى خطاب‏هاى محبت آميز به کار مى‏رود و تعدادى هم معنى تحقير آميز دارد.

[4]– Gleb

[5]– Alexy Ivanovich Alfyorov

موسسه انتشارات نگاه

کتاب ماشنکا نوشتۀ ولاديمير نابوکف ترجمۀ عباس پژمان

کتاب ماشنکا نوشتۀ ولاديمير نابوکف ترجمۀ عباس پژمان

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “ماشنکا”