کتاب «شعر زمان ما 23: خسرو گلسرخی » به قلم سردار شمسآوری
گزیدهای از متن کتاب
این شماره از شعر زمان ما اختصاص دارد به خسرو گلسرخی (شاعر، نقاد، مبارز، پرفورمر1؛ و باز شاعر) و نویسندهای که با ایثار خویش در برابر نظام سلطه، ایدهای نو را به تاریخ ادبیات فارسی افزود: خلق فیگوری از نویسندگی که نهتنها از زندگیِ فردی و اجتماعی وی منفک نبود، بل بهطرز غریبیْ شخصیت و نمود اجتماعیِ نویسنده و نوشتههای نویسنده را معنادارتر میکرد: فیگورِ شاعر_مبارز2. فیگوری که در شعرش ترجمان دقیقی از زندگی و زیست اجتماعیاش بوده است، به سادهترین روشی که بتوان نمادها و معنا را انتقال داد و (همان موقع) در زندگی مبارزاتی و اجتماعیاش هم تناظری یکبهیک است از رمانتیکوارگی و تهور و صراحتِ درونِ شعرش. بیشک چنین جایگاه و موقعیتی در شعر فارسی با گلسرخی تعریف پیدا میکند. هرچند تا رسیدنِ به این دقیقه، شرایطِ سیاسی و اجتماعیْ لحظهلحظۀ تاریخ و فرهنگ را با مجاهدتِ پیشْمرگانِ شاعر و اهتمامِ روشنفکرانِ ادبیِ ما در آن دوره بارور کرده و جلو میآورند، و نیز در شعر فارسی دیگرانی بسیار جاندار و عزیز البته در پروار شدنِ آن لحظهلحظهها در تلاش بودهاند. و اساساً دورهای تحت عنوان «شعر چریکی» حاصل جمعِ سیگما(Sطورِ) این همه است.3 اما در این نقطۀ مفروضِ در این نوشتهْ مفصلگزاری شده: یعنی درست در آن لحظهای که شاعر ما تصمیم گرفت در نمایش ساواک، پرفورمنسی تمامعیار به مثابۀ فرمِ صادقِ شعرهایش (در پردۀ پایانیشان) را بالا ببرد: لحظهای که با تمسخر و تشری تحقیرآمیز به قاضیِ دادگاه گفت «مینشینم»، و آن ثانیهای که به سیگارش پک زد، تا مصمم و محکم، به نوعی اسطورهوار و حماسی و رمانتیکگونه بگوید: «من میخوام بمیرم». درحقیقت، داشت آخرین سطرهای شعرِ بلند زندگی و واپسین تکههای شعرهایش را مینوشت؛ برای اتصال و معناشدن. نیز همچنین، هر آنچه از شعرش در خویشتنِ خویشْ اراده و آهنگ اندوخته بود را به اجرای حقیقیاش میرساند. بدون این لحظات، اشعارِ گلسرخی فقط شعار هستند. بله!. اما اگر بپذیریم دستها و بدن و زبان و کلماتِ گلسرخی در دادگاه بخشی از مشیّتِ مجموعهشعرهایی بوده که نوشته و به آن دقایق وصل میشدهاند، تازه میتوان معنای دقیق شعر خسرو را، و نیز تصمیمِ زیباییشناختیشناسی آنها را فهمید: اتصال و همپوشاندنِ زندگی، مبارزه، شعر و شاعری بر یک محورْ در میدانِ نیروهایی که در آن لحظه از تاریخْ، شهیدی از میانِ شاعران طلب میکرده؛ برای بهکار انداختهشدنِ فرهنگِ خون.4 بعد از این موقع است که گلسرخی با تمام وجود، شعرش را و شعارهایش را به اجرا درمیآورد، پرفورم میکند، میرقصاند و با استقبال از مرگ به نفیِ تورمِ خویش برمیخیزد، تا تاریخ را با تعریفِ موقعیت جدیدی از شاعر معنادارتر کند. گلسرخی هنگام ارائۀ دفاعیاتاش در دادگاه اول، نهتنها تاریخِ شعر فارسی را وادار به تأمل در این فیگور جدید میکند، که به یکباره به همۀ شعرها و نوشتههایش معنایی جدید میدهد. گویی زیباییشناسیِ فرمال شعرهای وی نهفقط در درونِ شعرهایش، بل خودِ وی بودهاند (و نشاط و مبارزه و فرهنگ پویای چریکی، و اجرایی که از شاعرانگی ِ شعرها و آرمانهایش ارائه میدهد) که باید در لحظۀ موعودْ با جانفشانی و اجرایی کارگردانیشده از سوی خودش، فرم شعرش را تکمیل میکرد. چنانکه دیگران هم در فرصت مقتضی چنان کردند و کردهاند. پساز این دقیقۀ مفروضی که داریم مفصلبندی میکنیم (نمایشِ تهور خسرو در دادگاه) شخصیتی به موقعیتِ اجتماعیِ روشنفکر ایرانی افزوده میشود که هر آینه از نوشتهها و کارکردِ ادبیِ شاعر و روشنگریهایش پیشی میگیرد. و این موقعیتِ شعر فارسی مدیون گلسرخی است؛ با همۀ شعر و تاریخِ اجتماعیاش. اَزیرا که حرارتِ زندگی و شور مبارزه را برای گُر دادنِ موقعیتِ جدید شاعر(و روشنفکر) به نمایش درمیآورد. نتیجه هم جایگاهی جدید در فرآیند جایگاهگزاری شاعران و روشنفکران ادبیات معاصر ایران شد: «تولدِ شاعری که که در کنار شعرش «شاعری» میکند» (و چهقدر این شاعر که «شاعری» میکند شبیه رقص و اجرا و نمایش است. نوعی از تلفیق ژانرهایی اجتماعیتر با گونههایی انتزاعیتر از هنر؛ به قصدِ مُشَّدد کردنِ کارکردهای معنایی و اجتماعیاش. نمونههای این فیگور را از این به بعد در پسوپیش این تاریخ میتوان رَدْگیری کرد)5؛ یعنی شاعری که شعر گفتن/نوشتنِ تنها موقعیت تاریخی خویش را کافی ندانسته، برای به کار انداختن شعر و آگاهی، «شاعری» و نمایشِ ایثار را بهکار میاندازند. گلسرخی به مثابۀ یک شخصیتِ اجتماعی به علاوۀ شاعر، تبدیل میشود به فیگوری جدید که «شاعریِ» گلسرخی است. از این روست شاید که شاعری دیگر نوشته بود: جهان ما/ به دو چیز زنده است/ اولی شاعر/ و دومی شاعر/ و شما/ هر دو را کشتهاید/ اول: خسرو گلسرخی را/ دوم: خسرو گلسرخی را)6 این شاعریِ گلسرخی موقعیتی است افزونتر، متراکمتر و غلیظتر شده از خود گلسرخی به مثابۀ همسر، پدر، دوست، رفیق یا یک شخصیتِ اجتماعی در معنای عام. بدین سبب باید همۀ تحول و تَطَوُّرِ شعر_ زندگیِ شاعر را در یک کلیت همبسته دید. یعنی به شعر وی نباید تنها و تفکیکشده نظر داشت. که میتوان همان حکمهای کلی _ که شعری شعاری است (و هست) و شعری نمادگرا با استعارههای مرده و لورفته است (که هست و غیره)_ را دربارهاش اعلان کرد. بلکه باید همۀ آن صراحت و گزندگیِ استعارههای لورفته و تخفیفهای زیباشناسانهای را که شعر چریکی (و نوعاً شاعران متعلق و نزدیک به این فیگورِ انتزاع شده) به خود پذیرفته، در کنار فرم زندگیِ شاعرانشان قرارداد؛ که همۀ خمیرۀ فحلِ جان پاکشان را ره توشۀ معناسازیِ شعرشان میکنند، برای برساختنِ معنای همبسته و کود شدۀ مسیر شعر و شاعریشان به صورت توأمان. شاعرانی چون گلسرخی، سلطانپور، اسکویی و… فقط شعر ننوشتند که بشود تنها با عیارهایِ زیباییشناسیِ دورۀ خودشان یا دورۀ ما قضاوت شوند. آنها زندگیشان را در شعرشان ریختند و طبیعتِ آشتیناپذیر صریحِ شعرشان را هم در زندگی اجتماعیشان بروز دادند. یعنی برای اینکه چطور باید زندگی کرد و جنگید شعرهایی نوشتند، و از روی همان شعرها زندگی کردند و جنگیدند. گلسرخی یک بار شاعر است بهخاطر شعرهایی که نوشته و یکبار شاعر است بهخاطر زندگیای که به سرانجام مشخصی رسانده؛ که ازقضا همو هم ماحصل شعرش بوده است و شعرش هم اتفاقاً جاننثارِ راه و رسم زندگی و مقاومتاش است. (به میدان نشاط اندر خرامد، نبشته بر قدح: هل من مبارز.)
هنگامِ بحث دربارۀ وی باید هر دوی این موقعیتها را در یک همبستگیِ دیالکتیک باهم دید. نه چونان دو موقعیت (که مثلاً یکی تاریخِ زندگی فردی است) که میتوانست کوتاه بیاید و نیامد و یکی دیگر شاعری که شعرهایی نوشته با معیارهای شعر چریکی در دورهای خاص. این هر دوِ این دیدگاه اشتباه است. باید راهی پیدا کرد که تمام این دو مسیر و نیروهای محرک ایندو را در یک میدانِ واحدِ همپوشانساز به نحوی گرد هم آورد، که کلیتی واحد دربارۀ هر دو شاعر (اول گلسرخی و دوم گلسرخی) به دست بیاید. بحث در ارزشگذاری این دو موقعیت از وی نیست؛ بلکه مسئله در خلق این فیگور یگانه در شعر فارسی است: «شاعری که شعرِ زندگی و زندگیِ شعریاش از اینکه شعرهایش چگونه و چطور نوشته شدهاند و خود را مینمایانند، مهمتر است». برای اولینبار در شعر فارسی، شاعر بیش از شعرش کود میشود بر نام شاعر. آن هم نه به دلیل شعری که مینویسد بلکه برای ایدههایی که بهخاطرِ موقع تاریخیشان در کنار شعرش و همزمان با شعر و نوشتههایش درپیش میگیرد. بهخاطر پیشی گرفتن از خودش به عنوان شاعر برای «شاعری»کردنی که دو گام از شعرش هم جلوتر میافتد. یکبار بهعنوان شاعر و دومی بهعنوان «شاعر». در اینجا و در این لحظۀ مشخصِ این بحث، یادآور میشویم که شعر و شاعری نه بهعنوان دو موضوع جدا، بلکه برای همافزایی هر یک از آن دو، برای تشدید کردن هر دو موقعیت، برای در هم آمیختنِ کرد و کار هر یک از شعر و شاعری، شعر و شاعری در همدیگر ترکیب و تفکیک میشوند و باز همین روند ادامه باید یابد: جهتِ خلقِ ایدهای نو که تا در یک بسترِ تاریخی خاص کارکردی جدید و ایبسا مؤثرتر بیابند. شاعر دیگر فقط شعر نمینویسد صرف برای شعر نوشتن. بلکه همافزا با شعرش، شاعری میکند. یعنی فرمی اجتماعی و کارکردی را _ بهعنوان شخصیتی اجتماعی در پیش میگیرد_ که به شعرش معنایی بیشتر از شعرش به مثابۀ آنچه نوشته (فقط شعرش) میدهد. «شاعریِ» گلسرخی درحقیقت، فرمی است که شعر وی را خوانا میکند.7
شعر گلسرخی یک ساختِ اولیه دارد و آن چیزی است که روی کاغذ منتشر میشود؛ بهعلاوۀ مقداری دستآویزهای بلاغی، که برای مثال در آنجا (در شعرش) اعلام میدارد: «بر فراز شهر آذین بندند/ و به دور نامم مشعلها بفروزند/ و بگویند: خسرو، از خود ما است/ پیروزی او دربست بهروزی ماست …/ … / ما همین فردا/ کاری خواهیم کرد/ کاری کارستان …»؛8 همۀ اینها (پیشگوییِ نوعی، خیالی رمانتیک) میتوانست چندان مهم نباشد اگر گلسرخی در برابر حافظۀ تاریخی، دقیقاً تجلی پیشگوییهایش دربارۀ خود و نیز تجلی شعرِ خویش درنمیآمد، در نحوی که زندگی و مقاومت میکند. از این نظر ساخت ثانویۀ شعرهای گلسرخی، طرز زندگی و مقاومت اوست که به آن ساخت اولیه، فرمی معنادارتر از آنچه بهتنهایی مینماید، میبخشد. در داداگاه، موقعِ دفاع اول، دوربینِ حافظۀ تاریخی برای گزارش به عموم روشن میشود؛ او کیست؟ «شاعری» که میخواهد معنای شعاری شعرهایش را کامل کند. چطور؟، با اجرای یکبهیک آنچه وعده داده بود. شعر میخواند، از شعرهایی که قبلاً نوشته. و در ادامه، آنچه میگوید و آنطور که به حرکتهایش طنین و آنجور ژستی که در عضلاتِ صدایش میریزدْ باز شعر است و نمایش شعر (و حتماً نقطۀ اوج شعرهایش) و اجرای تهورآمیزی از آنها: «نخستین سوسیالیست جهان علی بود»، «مولا حسین، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه…». «من که یک مارکسیست_لنیسنیست هستم، نخستینبار عدالت را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم». (بخشهایی از دفاعیۀ گلسرخی در دادگاه اول) مگر تعابیری شاعرانهتر از این گزارهها برای تأثیرگذاری بر تودههای آن روزگار میتوانست پیدا شود؟ آری. گلسرخی طوری مقاومت پیشه کرد که شعر مینوشت _ رمانتیکوار و اسطورهمنشانه (نه خِردورزانه و…) _ و طوری شعر نوشت که از مقاومت و شورشیبودن یک چریکِ زمانه انتظار میرفت. از اینروی باید همۀ طول و عرضِ زندگیِ ادبی– اجتماعیِ گلسرخی، چون بافتاری هممحور با لحظهای که اولین نوشتهها و تأثیرات و تأثرات ادبی را میآغازد تا آخرین دقایقی که دوربین حافظۀ تاریخی، مقاومتِ شاعرانۀ او را به ما نشان میدهد، باهم و یکجا در میزانِ بررسی و بر جایگاهِ خواندن گنجانده شود. بهجز این، تفکیک این دو مسئله، گلسرخی و شعرش را شعاری و خودش را شورشیای صرفاً آرمانخواه نشان میدهد. و این هر دو موضِع، تخفیفِ تاریخ است. گلسرخی تلفیقی یکجان شده و فرانکاشتاینی از شعر و شاعری خویش بود برای شکافتن لحظهای خاص در تاریخ، برای تحقق این وعده که: «خوابها را در حقیقت روح خواهم داد/ دیدهها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند/ نغمهها را در زبان چشم خواهم کاشت/ گوشها را باز خواهم کرد./آفتاب دیگری در آسمانِ لحظه خواهم کاشت/ لحظهها را در دو دستم جای خواهم داد/ سوی خورشید دگر پرواز خواهم کرد».9
پانوشتها
- بگو به خصم بداندیش، این گوی، این میدان / نِهیی حریف به بازیگران با ســر خویش (شعر از عارف قزویننی که در سوگ کلنل محمد تقی پسیان نوشته است)
- در اینجا «مبارز» نهفقط در معنای اعتیادی آن برای اشاره به کسی که میجنگد یا مقاومت میکند. بلکه مثلاً به آن معنا که در بدایعِ بلخی نوشته «به میدان نشاط اندر خرامد، نبشته بر قدح: هل من مبارز» که عموماً برای مفاخره و خودنمایی است. و درعینحال زندگی و چابکی را به نوعی هماوردی و هنگامهجویی وصل میکند.
- از خانم فرخزاد و عشقی و لاهوتی و فرخی و کمال شهرزاد بگیر تا روشنفکرانی چون مرتضی کیوان و خسرو روزبه و …
- «فرهنگ خون»، به عقیدۀ ما از اصطلاحات کلیدیست که گلسرخی در مقدمۀ مقالۀ مهم «سیاست هنر، سیاست شعر» مطرح میکند و البته چندان در توضیح و بسط آن موفق نیست: (در جوامعی که فرهنگ خون ندارد و در آن فرهنگ به مفهوم پوستهای بیبنیاد برای حفظ نظم موجود است، بیشترِ ذهنهای مشتاق که با هنر در رابطهاند متوجه معیارهای هنر و ادبیات وارداتی میشوند. هنگامیکه این توجه فزونی گرفت پوسته کاذبی بهعنوان معیارهای هنری مطرح میشود…)
شاید برای فهمیدنِ جریان شناسانۀ این اصطلاح بد نباشد اشاره کنیم که مهرداد صمدی در توضیح شعر احمدی و با نگاهی ایجابی مینویسد: «شعر احمدی با سادگی و بیفرهنگی تصاویرش احتیاج به خوانندگان برگزیده ندارد.»، که صممدی در اینجا فرهنگ را عموماً به دانشی که بالادستی، اکتسابی و خاصپسند است، گرفته و از این نظر شعر احمدی را هم مبری از آن و هم بینیاز از آن میداند. براهنی اما دربارۀ احمدی مینویسد که احمدی شاعرِ خوب اما بیفرهنگی است. فرهنگ را براهنی در اینجا به مجموعهای از دانش و آگاهی دربارۀ تاریخِ شعر و ادبیات و فنون و چیزهایی از این دست میگیرد و هر شاعری را نیازمند به آن میداند. یعنی درحقیقت شاعر باید در شعرش واکنشی بهموقع و معنادار داشته باشد نسبت به آنچه از دانش و آگاهی بر وی و تاریخ وی گذشته است. این «فرهنگ» شبیه یکی از معیارهایی است که شفیعی کدکنی در ادوار شعر فارسی در نمودارسازی برای عیار سنجی شاعران ترسیم میکند و محوری را به فرهنگی بودن شاعر اختصاص میدهد. به معنای محاسبه غلظت تعاملات ادبی شاعر در متن ادبیاش با سایر متون ادبی. در میانۀ این نگاهها میتوان سبک فکری هر یک از جریانات شعر فارسی را که در تلاقی و تخالفهایی که با هم بودهاند را نیز تشخیص داد: فرهنگ برای صمدی نوعی صلبیت دارد که باید با شکستن و نادیده گرفتنِ آن، مدرن بود. اما در براهنی معنایی فرمال دارد برای تشخصبخشی به شعر. برای کدکنی ابزاری است برای راستیآزمایی شاعران (نوعی ابزار برای نقد که طبعاً بهشدت پوزیتیویستی است و از این نظر با ایدههای _ریشه در نظریۀ ادبی کردۀ_ امثال براهنی نمیخواند)، اما برای گلسرخی فرهنگ سلاحی است برای مبارزه. نوعی منش و روش برای تسلی و برتری بر نفسِ عافیتاندیش.
- اگر میگوییم در پسوپیش این تاریخ؛ خوب پساز آناش که مشخص است، چراکه این نوع از فیگور حتی بدون تعریف ما، به نوعی سرشتنما میشود و نمونههایی با الهام از همین «فرهنگ خون و مبارزه» مسیر خویش را بر این مدارِ مشخص تنظیم میکنند که مثالهایش هم مبرهن است. دربارۀ پیش از آن تاریخ، اما فکر میکنیم بر محور نیروهای معناشوندۀ تاریخ، با آن شاهکار گلسرخی است که چونان لحظهای و فیگوری، امکان حضور مییابد. پس با روشن شدنِ نقش و کارکرد چنین فیگوری، میتوان برگشت و نمونههایی را هم حتماً در پیش از آن روشن کرد، که تابهحال با این وضوح روشن نبودهاند. (در کل تاریخ، دقایقی هستند که با واقع شدنشان، نیروها و محورهای واقعشدۀ قبل از خود را نیز معنادار میکنند، این دقایق به دلایلیْ شدت و وضوحی گزنده دارند، از این روی، مسائل و مصائب پیشاز خود را که (به هر دلیلی) چنین اقبالی نداشتهاند را هم پرتو میافکنند و از خواناییشان پرده برمیدارند.)
- رضا براهنی
- در همین زمینه (بهنسبت البته) خلیل درمنکی مطلبی دارد با نام: از مرکب تا مرکب: به سوی بازخوانی دستگاه انتقادی محمد مختاری «مجلۀ تصویرنامه»، شمارۀ یک
- مجموعهاشعار گلسرخی، انتشارات نگاه، به کوشش کاوه گوهرین، چاپ 1390
- مجموعهاشعار گلسرخی، انتشارات نگاه، به کوشش کاوه گوهرین، چاپ 1390
انتشارات نگاه
کتاب «شعر زمان ما 23: خسرو گلسرخی » به قلم سردار شمسآوری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.