سینمای ژان‌‌پیر ملویل

نوشتۀ روئی نوگویرا

عباس نادران

فکر می‏‌کنم من در فرانسه آخرین شاهد زندۀ سینمای پیش از جنگم. روزی دیگر نخواهم بود و در آن روز کسی نیست تا خاطراتم از این چیزها را به یاد داشته باشد و بتواند فیلم‌‏های زمان ما را در جایگاهی واقعی که لایقش هستند، قرار بدهد. فیلمی که در آوریل 1934 اکران شد دقیقاً شبیه همان فیلم‏‌هایی نیست که ما این روزها در سینماتک می‏‌بینیم؛ پس من از خودم می‏‌پرسم آیا فیلم‌‏های من اصلاً ارزش دارند _ و فکر نکنید که تلاش می‏کنم ادای آدم‏های فروتن را درآورم _ تا برخی درباره‌‏اش حرف بزنند، مثل من که دربارۀ فیلم‌‏های آنها حرف می‏‌زنم؟

«از یادداشت ژان‌پیر ملویل بر کتاب»

110,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 300 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

دوم

جنس کاغذ

بالک (سبک)

قطع

رقعی

تعداد صفحه

121

موضوع

ادبیات فرانسه, داستان خارجی

سال چاپ

1400

کتاب سینمای ژان‌‌پیر ملویل نوشتۀ روئی نوگویرا ترجمۀ عباس نادران

گزیده ای از متن کتاب

فصل اول
تمدن تمدن

عشقِ جنون‌‌آمیز

= روال عمومی این کتاب شبیه کتابی است که تروفو دربارۀ هیچکاک نوشت. فکر می‌‌کنید که کارگردانی مثل هیچکاک صادقانه چیزی را که در هنگام ضبط برخی سکانس‌‌ها انجام داده برای دیگران شرح می‌‌دهد؟

○ هرگز. او عجیب بی‌‌صداقت است، شاید هم حق دارد. هر کارگردانی به خودش می‌‌گوید نباید دستور پخت بهترین غذایی را که می‌‌توانم درست کنم به دیگران بیاموزم. رمز و راز «ساختن» بسیار مقدس است. یک نقاش هیچ‌‌وقت به شما نمی‌‌گوید چطور موفق شده از ترکیب آبی و خاکستری یک ترکیب رنگ خاص برای کشیدن آسمانش پیدا کند. فکر می‌‌کنم یک خالق (البته خالقی واقعی) هیچ تمایلی نداشته باشد تا چیزهایی را که در طول سال‌‌های متمادی کشف کرده، به‌‌راحتی، در اختیارتان قرار دهد. کارگردان سینما کسی است که تنها «سایه»ها را نشان می‌‌دهد، او در تاریکی و با کمک گرفتن از یک «ترفند» خلق می‌‌کند. تماشاگر هیچ‌‌وقت نباید به حقه‌‌هایی که سوار کرده پی ببرد. تماشاچی همیشه باید جادو شود. مثل پرنده‌‌ای که در قفس است و دست‌‌وپا می‌‌زند.

= برای شما یک کارگردان سینما قبل از هرچیز اهل نمایش است؛ از چه زمانی به جهان نمایش علاقه‌‌مند شدید؟

○ در دوران کودکی‌‌ام دنیای نمایش را از طریق نمایش‌‌نامه‌‌های مصوری که در مجموعه‌‌طراحی‌‌های کوچک[1] چاپ می‌‌شد شناختم. بعد از آن، مجذوب سیرک شدم و در ادامه با نمایش‌‌های موزیکال آشنا شدم. در پاریس محل بسیار جذابی در خیابان وگرام[2] هست که همۀ ستاره‌‌های بین‌‌المللی تئاتر موزیکال در آنجا اجرا داشتند؛ کسانی مثل آل جلسون[3] جکی کوگان[4] و پدرش، سوفی توکر[5]، تد لوئیس[6]، هری پیلسر[7]، جک اسمیت[8]، جک هیلتون[9] و خیلی‌‌های دیگر. من همیشه به آنجا می‌‌رفتم و البته همیشه همراه عمویم به سالن کازینو پاریس و فولی برژر[10] هم سر می‌‌زدم. او از دوستان نزدیک موریس شوالیه[11]، میس‌‌تنگه[12] و ژوزفین بیکر[13] بود. آنجا نمایشی واقعی و معرکه در جریان بود. در آن دوران تئاتر و موسیقی بسیار بیشتر از سینما برایم جذابیت داشت؛ به‌‌خصوص موسیقی‌‌‌‌های باکلام. «سینما» در ذهنم جایگاه سوم را داشت. وقتی بعدازظهرها به دیدن فیلم (که آن زمان همگی صامت بودند) می‌‌رفتم، به‌‌شدت سرخورده می‌‌شدم. اولین فیلمی که واقعاً من را تحت تأثیر قرار داد سایه‌‌های سفید در جنوب دریا (فیلم وندیک[14] و فلاهرتی[15]) بود؛ جایی که منت بلو[16] اولین جملاتی را که روی پرده فریاد زده می‌‌شد ادا می‌‌کرد: «تمدن! تمدن!» این فیلم در سال ۱۹۲۸ بسیار قبل‌‌تر از خوانندۀ جاز ساخته شده بود.

= شما قبل از این دوره چند فیلم ۹میلی‌‌متری فیلم‌‌برداری کرده بودید؟

○ اولین دوربینم یک بیبی پته[17] بود که در ژانویۀ ۱۹۲۴ (وقتی شش‌‌ساله بودم و در خیابان آنتن[18] زندگی می‌‌کردیم) برایم خریدند. اولین فیلمم را از همان ‌‌جا و از پنجرۀ اتاقم ساختم. در این فیلم می‌‌توانید ماشین‌‌هایی که رد می‌‌شوند و یک سگ کوچک را که متعلق به خانم جذاب همسایۀ روبه‌‌رویمان بود ببینید. درواقع، اینها همۀ چیزهایی بود که من می‌‌توانستم از پنجرۀ اتاقم ببینم. ولی خیلی زود به این نتیجه رسیدم که ساخت این فیلم‌‌ها برایم جالب نیست. من عاشق فیلم‌‌های دیگران بودم، بنابراین خیلی زود حوصله‌‌ام از دوربین خودم سر رفت؛ برعکس، هیچ‌‌وقت دستگاه پخش فیلمم را که آن‌‌هم یک بیبی پته بود کنار نگذاشتم؛ چون می‌‌توانستم در خانه‌‌‌‌مان همۀ فیلم‌‌های دنیا را ببینم.

مجموعه‌‌فیلم‌‌‌‌های اجاره‌‌ای بیبی پته شامل یک کاتالوگ خیلی بزرگ از عکس‌‌ها و خلاصه‌‌فیلم‌‌ها بود که برایم حکم زیباترین چیز جهان را داشت. این کاتالوگ شامل کل آثار وسترن بود، همۀ باسترکیتون‌‌ها[19] هرولد لوید[20]، هری‌‌لانگدون‌‌ها[21] و چارلی‌‌چاپلین‌‌ها. همچنین می‌‌توانستم هفته‌‌ای چهار یا پنج فیلم جدید دو، سه یا چهارحلقه‌‌ای ببینم. این «عشق» دیوانه‌‌وار بود؛ چیزی که پایۀ فرهنگ سینمایی مرا شکل داد.

گهگاه باز هم از مردم در خیابان فیلم‌‌برداری می‌‌کردم، ولی همچنان بدون علاقه‌‌مندی و این روند تا ۱۲سالگی‌‌ام (زمانی که اولین دوربین ۱۶میلی‌‌متری‌‌ام را هدیه گرفتم) ادامه داشت؛ اما همچنان ترجیح می‌‌دادم تماشاچی باشم. با شروع سینمای ناطق دیوانگی بزرگ من شروع شد. از ساعت ۹ صبح روزم را در سالن سینما پارامونت شروع می‌‌کردم و تا ساعت سه نیمه‌‌شب همان‌‌ جا می‌‌ماندم. سینما از هرچیز دیگر برایم هیجان‌‌انگیزتر بود. نمی‌‌توانستم بر این عطش سیری‌‌ناپذیر بلعیدن فیلم‌‌ها چیره شوم. هر روز، هر روز و هر روز همین کار را می‌‌کردم!

یک صندلی مدل لویی پانزدهم

= با دیدن این فیلم‌‌ها شخصیت شما شکل گرفت و سلیقه‌‌تان رشد کرد؟

○ بله؛ ولی چهار نفر در زندگی من تأثیر مستقیم داشتند: والدینم، برادر بزرگ‌‌ترم و عمویم. پدرم که تاجر بود، انسانی بسیار باهوش و معنوی بود، یک فکاهی‌‌نویس در سبک ژول رونار[22]. این مدل آدم‌‌ها دیگر وجود ندارند، مردهایی که حس شوخ‌‌طبعی داشته باشند.

عموی من یک عتیقه‌‌فروشی بزرگ در پاریس داشت، من خیلی کم‌‌سن‌‌وسال بودم که او فرق چیزهای زیبا و معمولی را به من فهماند. روزی دربارۀ اختلاف قیمت وحشتناکی که بین دو شیء عین هم که در مغازه‌‌اش بود پرسیدم. او دو صندلی سبک لویی پانزدهم شبیه به هم آورد و به من گفت: «نگاه کن. تو اینجا دو تا صندلی داری که خیلی به هم شبیه‌‌اند. درحالی‌‌که یکی خیلی باارزش‌‌تر از آن‌‌یکی است. با دقت به آنها نگاه کن و بدون اشتباه بگو کدام‌‌یکی زیباتر و گران‌‌تر است؟» من به‌‌خوبی فکر کردم و به آنها نگاه کردم و البته در انتخابم اشتباه نکردم. او خوشحال شد و اضافه کرد: «از امروز به بعد تو دیگر همیشه فرقی را که بین چیزهای زیبا و بقیۀ چیزها هست درست تشخیص می‌‌دهی». هیچ‌‌وقت فراموش نکردم که به من چه درسی داد. چیزی که باعث می‌‌شود فکر کنم صاحب ذوق و سلیقه‌‌ام همان ماجراست. برای مثال، الان در تلویزیون مشغول تماشای فیلم نوشته بر باد محصول سال ۱۹۵۷ هستیم؛ فیلمی زیبا، دل‌‌نشین و بسیار خوش‌‌ساخت که البته فیلم بزرگی نیست. سطح فیلم پایین‌‌تر از چیزی است که ما از یک کارگردان بزرگ انتظار داریم؛ درحالی‌‌که «داگلاس سیرک»[23] فیلم بسیار تأثیرگذاری به اسم زمانی برای دوست داشتن و مردن (۱۹۵8) را ساخته است. به‌‌نظرم، آنجا دوروتی مالون[24] یک صندلی خیلی زیبای لویی‌‌پانزدهمی دارد. فکر می‌‌کنم هر دوی ما در این مورد توافق نظر داریم، ولی خب، اگر احیاناً نظر شما چیز دیگری است، طبیعتاً منم که درست می‌‌گویم!

شصت‌‌وسه فیلم‌‌ساز امریکایی

= پس چطور در لیست ۶۳نفری فیلم‌‌سازان موردعلاقۀ شما از فیلم‌‌سازهای امریکایی قبل از جنگ، چون چاپلین، والش یا دومیل، نامی برده نشده است؟

○ در آن دوره، سینمای امریکا از تثلیث مهمی تشکیل می‌‌شد: 1. کاپرا؛ 2. فورد؛ و 3. وایلر. من الان از ذائقه و سلیقۀ خودمان صحبت نمی‌‌کنم؛ بلکه از جریانات مهمی که در این طبقه‌‌بندی و سلسله‌‌مراتب سینمایی آن دوران بود حرف می‌‌زنم. برای اینکه یک کارگردان عضو فهرست من باشد فقط کافی است یک فیلم ساخته باشد، به شرطی که آن فیلم بتواند مرا سر ذوق بیاورد. من چاپلین را در این لیست قرار نداده‌‌ام، چون به‌‌نظرم، او خداوندگار سینماست و در هیچ طبقه‌‌بندی‌‌ای نمی‌‌گنجد. من این فهرست را، که فقط شامل فیلم‌‌های ناطق می‌‌شود، بعد از تحقیقات دقیق و تفکر زیاد و نقدهای تحلیلی که در سینما داشتم جمع‌‌آوری کردم:

[1]. La petite illustration

[2]. Wagram

[3]. Al Jolson

[4]. Jacki Coogan

[5]. Sophie Tucker

[6]. Ted Lewis

[7]. Harry Pilcer

[8]. Jack Smith

[9]. Jack Hilton

[10]. Folies Bergere

[11]. Maurice Chavalier

[12]. Mistinguett

[13]. Joseph Backer

[14]. Van Dyke

[15]. Flaherty

[16]. Monte Blue

[17]. Baby pathe

[18]. Antin

[19]. Keaton

[20]. Harold loyd

[21]. Harry Longdon

[22]. Jule Renard

[23]. Douglas Sirk

[24]. Dorothy Malone

موسسه انتشارات نگاه

کتاب سینمای ژان‌‌پیر ملویل نوشتۀ روئی نوگویرا ترجمۀ عباس نادران

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “سینمای ژان‌‌پیر ملویل”