کتاب «سرآشپز» نوشتۀ ماری ایندیای ترجمۀ ژاله کهنموییپور
گزیده ای از متن کتاب
خب بله، البته، این نکته را بارها از او پرسیدهاند.
حتی میشود گفت از وقتی سرآشپز مشهوری شده، مدام این مطلب را از او پرسیدهاند، درست مثل اینکه رازی در اختیار داشته باشد که از سر ضعف و خستگی و بیتفاوتی ممکن بود درنهایت آشکارش کند، یا شاید هم از سر بیخیالی، یا غلیان ناگهانیِ بلندنظریای که موجب میشد به همۀ آنهایی که شغل آشپزی وسوسهشان میکند علاقهمند شود، همچنین بهسبب نوعی احساس افتخار و درهرحال بهسبب آوازهای مسلم.
بله، بیشمار بودند کسانی که بالاخره این شهرت باشکوه مجذوبشان میکرد، شهرتی که او بدون آنکه در جستوجویش باشد کسب کرده بود و شاید آنها با خود میگفتند یا پیش خود تصور میکردند که او توضیح معما را در اختیار دارد، چراکه آنها به وجود معما در کار او اعتقاد داشتند، چون او چندان باهوش نبود.
ولی آنها دچار اشتباهی مضاعف بودند.
او بیاندازه باهوش بود، وانگهی برای توفیق در این حرفه اینهمه هوش ضرورت نداشت.
دوست داشت دربارهاش اشتباه کنند.
از اینکه به او نزدیک شوند و مزۀ دهنش را بفهمند، یا در معرض این قرار بگیرد که رازش را بخوانند، بیزار بود.
نه، نه، هرگز قبل از من هیچ محرم رازی نداشت، زیادی اکراه داشت.
غالباً آنچه ذهن شما هم درگیر آن است، از او میپرسیدند و او هربار شانهها را بالا میانداخت و لبخندی میزد با همان حالتی که دوست داشت به خود بگیرد، کمی حیرتزده و غایب، صادقانه یا فریبکارانه فروتن که بهدرستی معلوم نبود، و جواب میداد: کار سختی نیست، فقط باید نظم و ترتیب داشت.
و وقتی پافشاری میکردند بسنده میکرد که بگوید: کافی است آدم کمی ذوق و سلیقه به خرج بدهد، کار دشواری نیست. آنوقت پیشانی بلند و تنگش را کمی برمیگرداند، لبهای نازکش را به هم میفشرد، مثل اینکه بخواهد بگوید نهتنها بیشازآن حرفی نخواهد زد، بلکه آمادۀ پیکار است برای آنکه نتوانند بهزور دهانش را باز کنند.
حالت چهرهاش، حتی حالت اندامش که نفوذناپذیر و سرد بود، گاهی نشان از کندذهنی و سازشناپذیری عجیبی داشت که مانع از هر پرسش تازهای میشد و آدمها بهجای اینکه به خود ایراد بگیرند که مزاحمش شدهاند، باور داشتند او ابله است.
سرآشپز از ذکاوت شگفتآوری برخوردار بود.
چقدر دوست داشتم وقتی میدیدم از اینکه زن کوتهاندیشی به نظر بیاید لذت میبرد!
احساس میکردم این شناخت زیرکانۀ هر دو نفرمان از ظرافت فکری عمیقش، پیوندی بین ما شکل داده که برای من بسیار ارزشمند بود و برای او هم چندان ناخوشایند نبود، اما این موضوع منحصر به من نمیشد، زیرا کسان دیگری، همانهایی که از سالها قبل او را میشناختند، از ذکاوت و تیزهوشیاش خبر داشتند و حتی حدس میزدند که تا چه حد برایش مهم است این خصوصیات را از افراد ناشناس و فضول پنهان دارد، اما من جوانترین کارمند او بودم و قبلاً هم نمیشناختمش، یعنی زمانی که او هم هنوز قصد نداشت خود را پنهان کند، من جوانترینِ آنها بودم و کسی که از همه عمیقتر او را دوست میداشت.
تمجیدهایی که از آشپزیاش میکردیم بهنظرش اغراقآمیز میآمد.
شکل بیان این تمجیدها را مسخره و تصنعی مییافت، یعنی مسئلۀ سبکوسیاق بود.
هیچکجا به تکلف، به سبک فاخر، اهمیت نمیداد و آن را مراعات نمیکرد.
شور و هیجان را درک میکرد، چراکه خود عامل تولیدش بود، درست است، و از نمایان شدن آن در چهرۀ مهمانانش شاد میشد، چون بههرحال از سالها پیش، روز از پس روز و تقریباً بیآسودنی در این راه میکوشید.
ولی کلمات برای توصیف همۀ اینها به نظرش مبتذل میآمد.
فقط کافی بود بگویند: خیلی خوشمزه است، زیاده بر این طلب نمیکرد، بههیچوجه.
معتقد بود توصیف جزئیات اصول و آثار لذتی که مثلاً از ژیگوی برۀ پیچیده در سبزیجات او احساس میشد (چراکه این غذا امروز مشهورترین غذای اوست و نماد شگرد او در آشپزی؛ گرچه کسی نمیدانست که خودش دیگر نمیخواست آن را بپزد، خسته شده بود، همچون خوانندهای که همواره از او میخواهند آهنگ مشهور قدیمیاش را به هر مناسبتی بخواند، دیگر تا حدی حالش از این ژیگوی بره به هم میخورد و نسبت به این غذای فوقالعاده کینه به دل گرفته بود، چون مشهورتر از خودش شده بود و غذاهای دیگرش را، باوجود زحمت زیاد و هنر بیشتری که برای آماده کردنشان به کار میبرد و بیشتر بهشان افتخار میکرد، در سایهای میگذاشت که سزاوارش نبودند)، همچنین تحلیل شکلهای گوناگون این لذت، نوعی تجاوز به حریم نهایی خورنده و طبعاً حریم سرآشپز است و این موضوع معذبش میکرد، به گونهای که ترجیح میداد هیچ کاری نکرده باشد، هیچ تلاشی، هیچ ازخودگذشتگیای.
این کلافگیاش را به زبان نمیآورد، ولی من خوب میدانستم.
هرگز ابرازش نمیکرد، چراکه نوعی اذعان میبود.
اما من این را میدانستم، با دیدن سکوت لجبازانه و سردی که به آن پناه میبرد وقتی از آشپزخانه بیرونش میکشیدند تا تعریف و تمجید مشتریای را بشنود که کنجکاو و معذب، یا بههیجانآمده از سکوت سرآشپز، از پا نمیایستاد تا پاسخمانندی دریافت کند، آنگاه او برای پایان دادن به ماجرا، آهسته سری به راست و چپ تکان میداد، گویی متواضعانه از موج اینهمه تمجید در عذاب است و چیزی نمیگوید و خجالت میکشد از اینکه چنین عریان، رودرروی مشتری ایستاده باشد و در برابر رودرروی عریانی مشتری که خود از آن بیخبر است و در پی آن، خلقش تنگ میشد، گویی به جای تمجید، از او انتقاد کرده یا به او توهین کرده باشند.
اگر احیاناً من شاهد چنین صحنهای بودم یا لااقل او چنین فکری میکرد (غالباً بهاشتباه، چون در مواقعی که سرآشپز مجبور میشد به سالن غذاخوری برود، من سعی میکردم خارج شوم)، حس میکردم از من دلگیر شده است، گویی به اعتبارش در برابر من لطمه خورده باشد.
بااینحال شاید من کسی بودم، میخواستم بگویم تنها کس، اما چطور میشود مطمئن بود، که هرگز به احترام و عواطفم نسبت به سرآشپز خللی وارد نمیشد، ولو شاهد قشقرقی در سالن میبودم، که البته پیش آمده بود و سرآشپز در برابر انتقادهای یک مشتری استثنائاً ناراضی، مانند همیشه همان سکوت مغرورانه را ابراز کرده بود و به مشتری برخورده بود و تصور کرده بود تحقیر شده، حال آنکه این رفتار نشان از شرموحیای سرآشپز داشت، درست همانگونه که در برابر ستایشگرانش.
کاملاً درست است، تبریک و تهنیت همان اندازه او را در تنگنا قرار میداد که حمله و انتقاد.
حداقل انتقادها بدون شور و هیجان اداره میشد و واژههای آن داعیۀ نفوذ در قلب و روح سرآشپز را نداشتند.
بله، همین است، انتقادها فقط به غذاها بود، به انتخاب ترکیبات کنار غذاها (بدین ترتیب که همین ژیگوی معروف پیچیده در سبزیجات قبل از اینکه به شهرت بیبرووبرگشت امروزی خود برسد، با این انتقاد روبهرو شده بود که چرا پوشش آن اسفناج و ترشک است و یکی از آن دو را بهتنهایی ترجیح میدادند یا حتی برگ چغندر) درحالیکه تمجیدها نوعی مجیزگویی و رخنهای بود در نهانخانۀ پندارهایش؛ اشتیاق به شناختن حقیقیترین وجه وجودش که باعث شده بود چنین غذاهای شگفتانگیزی را خلق کند.
یک بار سرآشپز دربارۀ فیلمهایی که مشتریها برایش بازی میکردند گفت چقدر اینها احمقاند!
همچنین مدعی بود که یکسوم آنچه دربارۀ آشپزیاش مینویسند نمیفهمد و کسانی را تأیید میکرد که معتقد بودند باهوش نیست و برحسب اتفاق به چنین مهارتی دست یافته است.
بله، به تصور آنها خدای سخت، خدای پرتوقع آشپزی، برحسب تصادف استعدادش را در این زن کوچکاندام سختگیر و کمی ابله متبلور ساخته بود.
همانطور که پیشتر گفتم، دوست داشت بدون حقه و نیرنگ دربارهاش قضاوت کنند، از مجیزها فرار میکرد.
ازجمله کسانی نبود که با بازی کردن مداوم نقش آدمی سادهلوح تبدیل به چنین موجودی میشوند و از یاد میبرند که ابتدا فقط یک نقش بوده، نه، این شخصیت فقط او را مکارتر و زیرکتر و نامحسوس گستاخ میکرد.
موسسه انتشارات نگاه
کتاب «سرآشپز» نوشتۀ ماری ایندیای ترجمۀ ژاله کهنموییپور
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.