دیوان شهریار قابدار

محمد حسین شهریار

دیوان شهریار
سید محمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵ – درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبان‌های ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده است. وی در تبریز به‌دنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. شهريار، شاعر پرآوازه پارسى گوى آذرى زبان وطنمان در قلمرو ادب و فرهنگ ايران، از چنان اعتبار و خلاقيت شگفت انگيز هنرى و مرتبه والاى سخنسرايى برخوردار است، كه ناشران مجلّدات حاضر نيازى به معرفى آثار وى نمى بينند.
امروزه در پهن دشت سرزمين ايران كمتر جايى را مى توان يافت كه نام و نشانى از سروده هاى شهريار در آن نباشد، و شمار اندكى از مردم باسواد را مىتوان ديد كه بيتى، قطعه اى و غزلى از شهريار را بر لوح خاطر نسپرده باشند، و اين نشانه اى است از نفوذ معنوى كلام شاعر بر سراچه دل آشنا و بيگانه.
۲۷ شهریور را «روز شعر و ادب فارسی» نام‌گذاری کرده‌اند.
نمونه ای از غزل:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟

975,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 2250 گرم
ابعاد 24 × 17 سانتیمتر
پدیدآورندگان

محمد حسین شهریار

SKU

94017

نوبت چاپ

پنجاه و چهارم

شابک

978-964-407-081-5

قطع

وزیری

سال چاپ

1397

موضوع

شعر معاصر فارسی

تعداد مجلد

دو

وزن

2250

گزیده ای از دیوان شهریار:

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند

در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟

ششهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر

این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟

در آغاز دیوان شهریار می خوانیم:

سخن ناشران

شهريار، شاعر پرآوازه پارسىگوى آذرى زبان وطنمان در قلمرو ادب و فرهنگ ايران، از چنان اعتبار و خلاقيت شگفتانگيز هنرى و مرتبه والاى سخنسرايى برخوردار است، كه ناشران مجلّدات حاضر نيازى به معرفى آثار وى نمىبينند.
امروزه در پهن دشت سرزمين ايران كمتر جايى را مىتوان يافت كه نام و نشانى از سرودههاى شهريار در آن نباشد، و شمار اندكى از مردم باسواد را مىتوان ديد كه بيتى، قطعهاى و غزلى از شهريار را بر لوح خاطر نسپرده باشند، و اين نشانهاى است از نفوذ معنوى كلام شاعر بر سراچه دل آشنا و بيگانه.
ليكن آنچه در اين ميانه گفتنى است، شهريار نيز به مانند هر انسان انديشهورز در راستاى آفرينشهاى هنرى خود با «افت و خيزهايى» روبرو بوده و در گذرگاه حيات خويش فراز و نشيبهاى بسيارى را ديده و از پيچ و خمهاى دور و درازى گذشته، تا راه خود را در مسير تكامل و خلق آثار و سرودههاى جاودانه و مانا يافته است.
چنانكه شاعر در مقدمهاى كه براى چاپ دوم ديوانش نگاشته (كليشه خطى آن نيز در مجلّد حاضر آورده شده) به همين نكته با صراحت اشاره كرده، مىنويسد :
«… انسان سير تكاملش تدريجى است، مولا على فرمايد: واى به حال كسى كه دو روز عمرش با هم مساوى باشد. يعنى هر روز آدمى بايد نسبت به ديروزش پيشرفتهتر

باشد، در غير اين صورت شعور آدمى در حال وقفه است».
شهريار در همين نوشته خود برخى از كارهاى گذشته خود را به وفق دلخواه نمىيابد، و بايد هم چنين باشد.
شهريار كه از روستاى «خشگناب» در بخش «قرهچمن» آذربايجان برخاسته، و در آغاز نوجوانى سرنوشت، وى را براى ادامه تحصيل به تهران پايتخت ايران كشانيده، و با فرهنگ شهرنشينى آشنا ساخته بود، فريفته اقداماتى شد، كه با صوابديد مصالح نو استعمارى براى تغيير ساختار اجتماعى صورت مىگرفت، و به اقتضاى طبيعت جوانى و جاذبه تبليغى ظاهر فريبانهاى كه دستاندركاران سياستهاى استعمارى راه انداخته بودند، به سرودههايى پرداخت كه گرچه در باطن انگيزهاى جز شور و شوق اصلاحطلبى نداشت، ليكن خود سالها بعد بسان هر آدم منصفى بر منقصت چنين سرودههايى انگشت ايراد نهاد.
او در انديشه، وجدان و احساس خويش صداقت و سادگى يك انسان برخاسته از روستا را داشت، و از اين پايگاه بىپيرايه جهان پيرامون خود را مىنگريست، ولى گذشت روزگار و فروپاشى نظام ديكتاتورى در شهريور 1320، آزمايشهاى فردى و تجربههاى تلخ زندگى، روزن آگاهى و شناخت را نيز پيش روى او گشود و از تنگناى محدوديتهاى مادى و معنوى كه وجود خاكى او را فرا گرفته بود، رهانيد. او چه زود دريافت، كه خزف را صدف، و خرمهره را گوهر مىپنداشته است.
شهريار درك راستين خود را در اين بيت چه نيك و زيبا به تصوير كشيده است :
ببين به جلد سگ پاسبان چه گرگانند
به جان خواجه كه اين شيوه شبانى نيست.
***
شهريار در سالهاى آخر دوران تحصيل در رشته پزشكى به دام عشق نافرجامى گرفتار آمد و اين ناكامى موهبتى بود الهى، كه آتش درون و سوز و التهاب شاعر را شعلهور ساخت و تحولات درونى او را به اوج معنوى ويژهاى كشانيد تا جايى كه از بند علايق رست و در سلك صاحبدلان درآمد و سرودههايش رنگ و بوى ديگرى يافت و شاعر در آغازين دوران جوانى

به وجهى نيكو از عهده اين آزمون «درد و رنج» برآمد و پايه هنرىاش به سرحد كمال معنوى رسيد.
شهريار از اين دگرگونى و عوالم روحى خود با اين تعبير ياد مىكند :
«بتشكنىهايى كه به تائب شدن وى انجاميده، براى بسيارى ناآشناست».

زاهدى، دوست استاد شهريار در مقدمهاى كه سال 1336 براى چاپ چهارم ديوان نوشته، از اين حالات روحى شاعر چنين ياد كرده است :
«… شهريار پس از درك اين فيض عظيم، بهكلى تغيير حالت مىدهد، ديگر از آن موقع به بعد پى بردن به افكار و حالات شهريار براى خويشان و دوستان و آشنايانش حتى من، مشكل شده بود. حرفهايى مىزد كه درك آنها بهطور عادى مقدور نبود».
شهريار، در قطعه موميايى، با زبان سمبوليك نشانههاى كمرنگى از اين حالات روحى و سير و سلوك معنوى خود را در نظر خواننده قرار داده، و از نظر درك مفاهيم عرفانى اين سروده رمزى، خود نيز مقدمهاى بر آن نگاشته، كه شايد سالكان حريم عشق و معرفت را چون كليد كشف رمزى به كار آيد.
به هر تقدير، شهريار شاعرى است يكهتاز در ميدان توحيد و وادى عرفان و خود با اشاره به سروده حافظ مىگويد :
هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم

و در اشعارى چون صداى خدا، قيام محمد، مناجات، مولاعلى و شريح قاضى، كاروان كربلا، هديه عيد غدير، اسلام و خدمت اجتماع، جهاد و عقيدت و غيره عمق اعتقادات شهريار را، بر آنچه كه خود، به حق گفته، مىتوان دريافت.
لطف سخن شهريار، چيرگى بىنظير او در سرودن شعر به دو زبان «دريـآذرى» شهرت ويژهاى به اين پير آستان عرفان بخشيده و صيت شهرتش از فراسوى مرزهاى جغرافيايى

ايران به سرزمينهاى ديگر ره گشوده و سخنان دلنشينش روشنىبخش دل شيفتگان معرفت
الهى گشته است و همين نكته است كه شهريار را در ميان اقران و شاعران معاصر ايران ممتاز و بىنظير نموده است.
***
شهريار، پس از پيروزى انقلاب اسلامى با اشعارى چون «تشرف قبول» و «مقام رهبرى» با جان و دل همنوايى با انقلاب را آغاز كرد، چنانكه باز خود گويد :
«در سالهاى اخير هيچگاه از ــ جهاد قلمى ــ باز نايستاده است».
و اين همعنانى را نيز بايد در همان ايمان و اعتقاد وى به معارف اسلام و عرفان دانست.
استاد شهريار سرانجام پس از هشتادوسه سال زندگى شاعرانه پربار و افتخار در 27 شهريور ماه 1367 به ملكوت اعلى پيوست و پيكرش در مقبرةالشعراى تبريز كه مدفن بسيارى از شعرا و هنرمندان آن ديار است به خاك سپرده شد.
در پايان از زحمات استاد بزرگوار جناب آقاى دكتر حميد محمدزاده كه در تنظيم كليات زندهياد استاد شهريار به سبك جديد كوشش فراوانى مبذول داشتهاند، صميمانه سپاسگزارى مىنماييم.

اين بيوگرافى در دىماه سال 1336 براى جلد چهارم ديوان نوشته شده است جز قسمتى كه به نام (شرح يكى از غزلهاى شهريار) در سال 1337 تنظيم وا ينك بهدرخواست جناب آقاى زاهدى ضميمه بيوگرافى مىگردد.

بيوگرافى استاد شهريار
(به قلم جناب آقاى زاهدى دوست استاد)

در موقع چاپ و انتشار ديوان شهريار به نگارنده تكليف مىشد كه بهعنوان مقدمه، شرح
حال و بيوگرافى استاد شهريار را بنويسم و حق هم همين است. اگر قرار باشد بيوگرافى از شهريار نوشته شود، يا بايد خود استاد بنويسد و يا من، كه بيش از سى سال است با او مأنوس و مألوف هستم به اين كار اقدام نمايم. ولى چون در آن ديوان، كليه آثار شهريار چاپ و منتشر نمىشد، براى اين كار هميشه وقت بود و ممكن بود پيش از انتشار كليه آثار او تعريف و توصيف من حمل بر رفيقبازى و رفيقدارى بشود به علاوه افسانههايى كه از شرح حال شهريار در افواه مردم منتشر و مشهور است و حقيقت هم همانها است، به قدرى زيبا و به (هذيان دل) خود شهريار شبيه و قرين است كه حيفم مىآمد در اين مورد چيزى بنويسم و با تطبيق آن لطايف خيالى نامحدود با حقايق تلخ محدود زندگانى، ذوق شهريار پسندان را ضايع كنم…
در حدود سال 1301 شمسى بود كه شهريار با برادرم آقاى پرفسور اسداللّه زاهدى در مدرسه دارالفنون همكلاس بود، در آن زمان نگارنده كم و بيش ذوق شعر و شاعرى داشتم. برادرم چون شهريار را شاعر مقتدرى يافت، مرا به او معرفى كرد و در همان ملاقات اول هر دو درك كرديم كه فيمابين انديشه و روحيه ما قرابتى دقيق و عميق موجود است و همان يكرنگى خاطر موجب شد كه انسى و الفتى ناگسستنى بين ما ايجاد شود و چون من

احساسات و ذوق و خواستههاى خود را در اشعار شهريار مشاهده كردم و از طرفى او را در
حفظ آثارش لاابالى يافتم صلاح در آن ديدم به جاى تصنيف شعر در حفظ آثار و اشعار شهريار همت كنم و اين كار را به نحوى كه مقدورم بود انجام دادم.
سابقآ شهريار زياد شعر مىگفت. هر كجا كه مىرفت و يا مهمان بود شعرى وصف حال مىگفت و همانجا مىگذاشت و بيشتر اوقات آن اشعار از بين مىرفت و در خانهاش هم كه اغلب براى خاطر دل خودش شعر مىگفت اشعار را در روى قوطى سيگار يا يادداشتى باطله مىنوشت و آن نوشتهها جزو خاك و خاشاك جلوى جاروب مىرفت و من مجبور بودم كه آثار و اشعار شهريار را از اين گونه نقاط جمعآورى كرده، در كتابچه بنويسم و براى آنكه در اثر مفقود شدن كتابچه كه مكرر هم اتفاق افتاد اشعار از بين نرود ناچار بودم در چند جزوه عليحده نوشته و نگاهدارى نمايم.
شهريار معترف است كه اگر مجاهدت من نبود خودش رغبتى به حفظ آثار و اشعارش نداشت، بنابراين اگر از مطالعه اين آثار حظّى و فرحى دست دهد مرا هم بايد به خير ياد كنند.
زندگى و سرگذشت شهريار هميشه توأم با علاقه و عشق بوده است. اگر غير از اين بود اين اشعار هم نمىبود. شهريار چون قلبى بىاندازه حساس دارد، به يك محبت كوچك يا جزيى خوبى و زيبايى چنان فريفته مىشود و حقشناسى مىكند، كه حد و اندازه ندارد و به همان نسبت هم از كوچكترين بىمهرى و ناشايستگى دلتنگ مىشود. روى همين اصل عشقهاى تند او، كه گاهى تا ميزان جنون او را مىكشاند، زياد نمىپاييد و به حرمان و هجران مبدل شده خاطره اندوهناكى براى او باقى مىگذارد.
شهريار «در هذيان دل» كه در جلد سوم چاپ شده شرح حال خودش را در اين بند شعر خلاصه كرده است :

افسانه عمرم آورد خواب عمرى كه نبود، خواب ديدم
در سيل گذشت روزگاران امواج به پيچ و تاب ديدم
از عشق و جوانىام چه پرسى من دسته گلى بر آب ديدم
دل بدرقه با نگاه حسرت

اصولا شرح حال و خاطرات زندگى شهريار در خلال اشعارش خوانده مىشود و هر نوع تفسير و تعبيرى كه در آن اشعار بشود به افسانه زندگى او نزديك است و حقيقتآ حيف است كه آن خاطرات از پرده رؤيا و افسانه خارج شود.
گو اين كه اگر شأن نزول و علت پيدايش هر يك از اشعار شهريار نوشته شود در نظر خيلى از مردم ارزش هر قطعه شايد ده برابر بالا برود، ولى با وجود اين دلالت شعر را نبايد محدود كرد.
شهريار يك عشق اولى آتشين دارد كه خود آن را عشق مجاز ناميده. در اين كوره است كه شهريار گداخته و تصفيه مىشود. غالب غزلهاى سوزناك او، كه به ذايقه عموم خوشآيند است، يادگار اين دوره است. اين عشق مجاز است كه در قصيده (زفاف شاعر) كه شب عروسى معشوقه هم هست، با يك قوس صعودى اوج گرفته، به عشق عرفانى و الهى تبديل مىشود. ولى به قول خودش مدتى اين عشق مجاز به حال سكرات بوده و حسن طبيعت هم مدتها به همان صورت اولى براى او تجلى كرده و شهريار هم با زبان اولى با او صحبت كرده است.
بعد از عشق اولى، شهريار با همان دل سوخته و دم آتشين به تمام مظاهر طبيعت عشق مىورزيده و مىتوان گفت كه در اين مراحل مثل مولانا، كه شمس تبريزى و صلاحالدين و حسامالدين را مظهر حسن ازل قرار داده، با دوستان با ذوق و هنرمند خود نرد عشق مىبازد. بيشتر همين دوستان هستند كه مخاطب شعر و انگيزه احساسات او واقع مىشوند. از دوستان شهريار مىتوان مرحوم شهيار، مرحوم استاد صبا، استاد نيما، فيروزكوهى، تفضلى، سايه و نگارنده و چند نفر ديگر را اسم برد.
شرح عشق طولانى و آتشين شهريار در غزلهاى ماه سفر كرده، توشه سفر، پروانه در آتش، غوغاى غروب و بوى پيراهن مشروح است و زمان سختى آن عشق در قصيده پرتو پاينده بيان شده است و غزلهاى يار قديم، خمار شباب، ناله ناكامى، شاهد پندارى، شكرين پسته خاموش، تو بمان و دگران و ناله نوميدى و غروب نيشابور حالات شاعر را در جريان مختلف آن عشق حكايت مىكند و غزلها يا اشعار ديگرى، كه شهريار در ديوان خود از خاطرات
آن عشق دارد از قبيل حالا چرا، دستم به دامانت و غيره كه مطالعه آنها به خوانندگان عزيز نشاط مىدهد.
عشقهاى عارفانه شهريار را مىتوان در خلال غزلهاى انتظار، جمع و تفريق، وحشى شكار، يوسف گمگشته، مسافر همدان، حراج عشق، ساز صبا، و ناى شبان و اشك مريم، دو مرغ بهشتى و غزلهاى ملال محبت، نسخه جادو، شاعر افسانه و خيلى آثار ديگر مشاهده كرد.
براى آنكه سينماى عشقى شهريار را تماشا كنيد، كافى است كه فيلمهاى عشقى او را كه از دل پاك او تراوش كرده در صفحات ديوان بيابيد و جلوى نور دقيق چشم و روشنى دل بگذاريد هرچه ملاحظه كرديد همان است كه شهريار مىخواسته است. زبان شعر شهريار خيلى ساده است.
محروميت و ناكامىهاى شهريار در غزلهاى گوهرفروش، ناكامىها، جرس كاروان، ناله روح، مثنوى شعر و حكمت، زفاف شاعر و سرنوشت عشق به زبان شهريار بيان شده است و محتاج به بيان من نيست.
خيلى از خاطرات تلخ و شيرين شهريار از كودكى تا امروز در هذيان دل، حيدربابا، موميايى و افسانه شب به نظر مىرسد و با مطالعه آنها خاطرات مزبور مشاهده مىشود.
شهريار روشنبين است و از اول زندگى بهوسيله رؤيا هدايت مىشده است. دو خواب او كه در بچگى و اوايل جوانى ديده، معروف است و ديگران هم نوشتهاند.
اولى خوابى است كه در سيزده سالگى موقعى كه با قافله از تبريز به سوى تهران حركت كرده بود در اولين منزل بين راه (قريه باسمنج) ديده است و شرح آن اين است كه شهريار در خواب مىبيند كه بر روى قلل كوهها طبل بزرگى را مىكوبد و صداى آن طبل در اطراف و جوانب مىپيچد و به قدرى صداى آن رعدآساست كه خودش نيز وحشت مىكند. اين خواب شهريار را مىتوان به شهرتى كه پيدا كرده و بعدها هم بيشتر خواهد شد تعبير كرد.
خواب دوم را شهريار در 19 سالگى مىبيند و آن زمانى است كه عشق اولى شهريار دوران آخرى خود را طى مىكند و شرح خواب مجملا آن است كه شهريار مشاهده مىكند در استخر بهجتآباد (قريهاى واقع در شمال تهران كه سابقآ آباد و با صفا و محل گردش اهالى

تهران بود و حاليه جزو شهر شده است) با معشوقه خود مشغول شنا است و غفلتآ معشوقه را مىبيند كه به زير آب مىرود و شهريار هم به دنبال او به زير آب رفته هرچه جستجو مىكند اثرى از معشوقه نمىيابد و در قعر استخر، سنگى به دست شهريار مىافتد كه چون روى آب مىآيد ملاحظه مىكند كه آن سنگ، گوهر درخشانى است كه دنيا را چون آفتاب روشن مىكند و مىشنود كه از اطراف مىگويند گوهر شبچراغ را يافته است. اين خواب شهريار هم بدين گونه تعبير شد كه معشوقه در مدت نزديكى از كف شهريار رفت و در منظومه (زفاف شاعر) شرح آن به زبان شهريار به شعر گفته شده است و در همان بهجتآباد تحول عارفانهاى براى شهريار دست مىدهد كه گوهر عشق و عرفان معنوى را در نتيجه آن تحول مىيابد.
شعر خواندن شهريار طرز مخصوصى دارد ــ در موقع خواندن اشعار قافيه و ژست و آهنگ صدا همراه موضوعات تغيير مىكند و در مواقع حساس شعرى بغض گلوى او را گرفته و چشمانش پر از اشك مىشود و شنونده را كاملا منقلب مىكند.
شهريار رقت قلب عجيبى دارد. نسبت به دوستان معاشرش به مختصر لغزشى متأثر و عصبانى مىشود ولى از بزرگترين خطاها چشمپوشى و گذشت مىكند. حتى اشخاصى را كه دشمن خود بداند، از انحراف آنها متأثر است و براى آنها طلب هدايت مىكند. در قلب شهريار نسبت به هيچكس كينه پيدا نمىشود. چه، اشخاصى كه نسبت به شهريار حسادت مىكردند و او آنها را به حد اعلا دوست مىداشت.
شهريار بسيار كريم و بخشنده است و اغلب چيزهاى لازم خود را به ديگران مىبخشد.
شهريار مدتى است معاشرتهاى خود را محدود كرده است و تنها با اشخاصى معاشرت مىكند كه جنبه هنر و علم و معنويت و ايمان آنها براى او مشخص شده باشد.
شهريار بعضى اوقات چنان در افكار خود غرق مىشود كه حتى خوردن ناهار و شام هم يادش مىرود. اغلب شده كه سينى ناهار او را كه دم در اتاق گذاردهاند تا ساعتها از شب گذشته مانده و به مصرف شام شهريار رسيده است.
قابلمه ناهار يا شام شهريار هم بركت دارد بهطورى كه گاهى اوقات شهريار با همان قابلمه

كه براى يك نفر تهيه شده است چند نفر را مهمان و سير مىكند.
شهريار در موقعى كه شعر مىگويد به قدرى در تخيّل و انديشه آن حالت فرو مىرود كه از موقعيت و جا و حال خود بىخبر مىشود.
شرح زير نمونه يكى از آن حالات است كه نگارنده مشاهده كرده است :
هنگامى كه شهريار با هيچكس معاشرت نمىكرد و در را به روى آشنا و بيگانه بسته و در اتاقش تنها به تخيلات شاعرانه خود سرگرم بود، روزى سرزده بر او وارد شدم، ديدم چشمها را بسته و دستها را روى سر گذارده و با حالى آشفته مرتبآ به حضرت على عليهالسلام متوسل مىشود. او را تكانى دادم و پرسيدم اين چه حال است كه دارى؟ شهريار نفسى عميق كشيده با اظهار قدردانى گفت مرا از غرق شدن و خفگى نجات دادى. گفتم مگر ديوانه شدهاى؟ انسان كه در توى اتاق خشك و بىآب غرق و خفه نمىشود. شهريار كاغذى را از جلوى خود برداشته به دست من داد. ديدم اشعارى سروده است كه جزو افسانه شب به نام سنفونى دريا ملاحظه مىكنيد.
آرى شهريار اينگونه در موقع سرودن اشعارش تحت تأثير خيال خود واقع مىشود كه همان حالت را بدون كم و كاست به رأىالعين مشاهده مىكند. دريا را آنگونه در خيالش مجسم مىكند كه خود را در گرداب و غرقاب آن دچار مىبيند و براى نجات از غرق به مقدسات مذهبى متوسل مىشود.
شهريار جز به الهام شعر نمىگويد. اغلب اتفاق مىافتد كه مدتها مىگذرد هرچه سعى مىكند حتى يك بيت شعر هم نمىتواند بگويد. ولى اتفاق افتاده كه در يك شب كه موهبت الهى به او روى آورده اثر زيبا و مفصلى ساخته است.
همين شاهكار تختجمشيد كه يكى از بزرگترين آثار شهريار است و با اينكه در حدود چهارصد بيت شعر است در دو سه جلسه ساخته و پرداخته شده است.
شهريار داراى توكلى غيرقابل وصف است و اين حالت را من در او از بدو آشنايى ديدهام. در آن موقع كه به علت بحرانهاى عشق از درس و مدرسه (كلاس آخر طب) هم صرفنظر كرده و خرج تحصيلى او به علت نارضايتى، از طرف پدرش قطع شده بود، گاه مىشد كه
شهريار خيلى سخت در مضيقه قرار مىگرفت. به من مىگفت كه امروز بايد خرج ما برسد و راهى را قبلا تعيين مىكرد. در آن راه كه مىرفتيم به انتهاى آن نرسيده وجه خرج چند روز شاعر با مراجعه يك يا دو ارباب رجوع مىرسيد. با آنكه سالها است از آن ايام مىگذرد هنوز من در حيرت آن پيشآمدها هستم. قابل توجه آن بود كه ارباب رجوع براى كارهاى مختلف به شهريار مراجعه مىكردند كه گاهى به هنر و حرفه او هيچ ارتباطى نداشت ــ شخصى مراجعه مىكرد و براى سنگ قبر پدرش شعرى مىخواست يا ديگرى مراجعه مىكرد و براى امر طبى و عيادت مريض از شهريار استمداد مىجست، از اينها مهمتر مراجعه اشخاص براى گرفتن دعا بود.
خداشناسى و معرفت شهريار به خدا و دين در غزلهاى جلوه جانانه، مناجات، درس محبت، ابديت، بال همت و عشق، در كوى حيرت، قصيده توحيد، راز و نياز و شب و على مندرج است.
شهريار اين ايام اغلب در تهجد و طاعت است. به شب خيلى علاقمند است و ميزان اين علاقه در مثنوى مفصل افسانه شب او مشخص مىباشد. شبها اغلب بيدار است و به راز و نياز با خداوند و قرائت قرآن و اداى نماز مشغول است.
علاقه به آب و خاك و وطن را شهريار در غزل عيد خون و قصايد مهمان شهريور، آذربايجان، شيون شهريور و بالاخره مثنوى تختجمشيد به زبان شعر بيان كرده است. البته با مطالعه اين آثار به ميزان وطنپرستى و ايمان عميقى كه شهريار به آب و خاك ايران و آرزوى ترقى و تعالى آن دارد پى برده مىشود.
شهريار چندين بار از مرگ حتمى نجات يافته است. يك بار مربوط به زمانى است كه قرار بوده است سلسله قاجار منقرض شود؛ شهريار در آن وقت جوانى 17 ساله و معمم بوده است و آن وضع را به صلاح مملكت تشخيص داده با عدهاى در بازار مشغول ميتينگ دادن و سخنرانى مىشود غافل از اينكه بازارىها در آن موقع با اين تغيير مخالف بودند و عدهاى را اجير كرده برعليه ميتينگدهندگان وارد معركه مىكنند اتفاقآ عده طرفدار بازارىها زياد بود و

به قصد كشت، شهريار و يارانش را مىزنند در همان حال شهريار مىبيند كه كسى او را از ميان
جمعيت مثل گنجشكى برداشته و در امامزاده زيد رها كرده و مىگويد سيد اين كارها به تو چه مربوط است برو دنبال كار خودت. شهريار كه خود را از جنجال خلاص مىيابد به پشتبام بازار مىرود و از حلقههاى طاق بازار مشاهده مىكند كه رفقاى هممسلك و همكاران ميتينگدهندهاش در زير چوب و چماق و چاقوى مخالفين در شرف از بين رفتن هستند. به طورى كه بعدها براى شهريار معلوم شد تنها از آن جمع او بوده كه جان به سلامت در برده است. شهريار در مراحل و دفعات ديگر هم از مخاطرات و مرگها نجات يافته كه بيان آن موجب تطويل كلام مىشود.
شهريار در مقابل محبتها و نيكىها بىاندازه حقشناس است. اشعارى را كه شهريار به ياد نگارنده سروده است بيشتر به منظور بيان همين احساسات است. غزلهاى لطفالله و لطف اله و لطفامير، عروسى لطفالله و قطعه سه برادر و زكوة زندگى اين حالت و صفت را با لطف و ظرافت مخصوص نشان داده است.
تلخترين خاطرهاى كه از شهريار دارم مرگ مادرش است كه در روز 31 تيرماه 1331 اتفاق افتاد ــ همان روز در اداره به اين جانب مراجعه كرد و با تأثر فوقالعاده خبر شوم را اطلاع داد ــ به اتفاق به بيمارستان هزار تختخوابى مراجعه كرده نعش مادرش را تحويل گرفته به قم برده به خاك سپرديم.
حالتى كه از آن مرگ به شهريار دست داده در منظومه اى واى مادرم نشان داده مىشود. تا آنجا كه مىگويد :
مىآمديم و كله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب مىكنند
پيچيده صحنههاى زمين و زمان به هم
خاموش و خوفناك همه مىگريختند
مىگشت آسمان كه بكوبد به مغز من
دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه
يك ناله ضعيف هم از پى دوان دوان

مىآمد و به گوش من آهسته مىخليد :
تنها شدى پسر!
شيرينترين خاطره براى شهريار اين روزها دست مىدهد و آن وقتى است كه با دختر سه سالهاش شهرزاد مشغول و سرگرم است.
شهريار در مقابل بچه كوچك مخصوصآ كه زيبا و خوشبيان باشد بىاندازه حساس است خوشبختانه شهرزادش اين روزها همان حالت را دارد و براى شهريار 51 ساله نعمت غيرمترقبهاى است موقعى كه شهرزاد با لهجه آذربايجانى شعر و تصنيف فارسى مىخواند شهريار نمىتواند كثرت خوشحالى و شادى خود را مخفى بدارد.
شهريار نامش سيدمحمدحسين بهجت تبريزى است. در اوايل شاعرى (بهجت) تخلص مىكرد و بعدآ دو بار با فال حافظ تخلص خواست كه دو بيت زير شاهد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخلص او را (شهريار) تعيين كرد :
«كه چرخ سكه دولت به نام شهرياران زد»
«روم به شهر خود و شهريار خود باشم»
و شاعر ما بهجت را به شهريار تبديل كرد و به همان نام هم معروف شد ــ تاريخ تولدش 1285 شمسى و نام پدرش حاجى ميرآقا خشگنابى است كه از سادات خشگناب (قريه نزديك قرهچمن) و از وكلاى مبرز دادگسترى تبريز و مردى فاضل و خوش محاوره و از خوشنويسان دوره خود و با ايمان و كريمالطبع بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قم مدفون شد.
شهريار تحصيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تبريز و دارالفنون تهران خوانده و تا كلاس آخر مدرسه طب تحصيل كرده است و در چند مريضخانه هم مدارج اكسترنى و انترنى را گذرانده است ولى در سال آخر به علل عشقى و ناراحتى خيال و پيشآمدهاى ديگر از ادامه تحصيل محروم شده است و با وجود مجاهدتهايى كه بعدآ توسط دوستانش به منظور تعقيب و تكميل اين يك سال تحصيل شد معهذا شهريار رغبتى نشان

نداد و ناچار شد كه وارد خدمت دولتى بشود چند سالى در اداره ثبت اسناد نيشابور و مشهد
خدمت كرد و در سال 1315 به بانك كشاورزى تهران داخل شد و تاكنون هم در آن دستگاه خدمت مىكند. چند سال كه با تصويب و دستور نخستوزيرى از كار و خدمت معاف بود و حقوق او را مىپرداختند ولى اخيرآ به ميل خود حاضر مىشود براى ترميم كسر خدمت مشغول كار هم باشد و چون خطى بىاندازه زيبا دارد دفتر روزنامه شعبه بانك كشاورزى تبريز كه اغلب به خط او نوشته مىشود از يادگارىهاى گرانبهايى خواهد بود به شرطى كه قدر آن را بدانند و حفظش كنند. در اينجا بىتناسب نيست گفته شود كه 20 سال پيش شهريار در مثنوى شعر و حكمت از شغل خود اظهار دلتنگى كرده و گفته است :
خدمت من اداره رفتن نيست مهملى گفتن و شنفتن نيست
من به كار حساب مرد نيم بلكه با اين حساب مُردنيم
معهذا هنوز قسمتش اين است كه به منظور گردش چرخ زندگى خود و عائلهاش به كار حسابدارى مشغول و به اطاعت و تمكين اربابان دستور ناچار باشد.
شهريار داراى قدى متوسط ــ چهارشانه ــ درشت استخوان ــ كله و صورت بزرگتر از عادى ــ رنگ چشم و ابرو و موى سر بين مشكى و ميشى ــ چشمها نجيب و خيلى نافذ ــ پلك بالا كمى باد كرده ــ ابروها پرپشت ولى نازك و كاملا قوسى و بين دو ابرو فاصله ــ پيشانى متوسط ــ دماغ كمى بزرگتر ــ وسط دماغ كمى برجسته ولى كشيده و متناسب. گوشها پهن و خوابيده ــ دهن متوسط ــ لب پايين كمى كوتاهتر و قرمزى لب بالا ناپيدا ــ چانه داراى سيب ذقن كامل ــ صورت گرد ــ گردن موزون ــ قيافه سنگين و نجيب و سر به پايين است.
در تنهايى هميشه گرفته و متفكر اما در برخورد با اشخاص فورآ شكفته مىشود و سعى مىكند مخاطب خود را به هر ترتيبى هست خوش بدارد ــ لهجه كاملا تهرانى حتى وقتى كه تركى حرف مىزند لهجه فارسى است، روحيه بيشتر تبريزى و بيش از معمول پابند عظمت و اخلاق و مذهب است. قيافه و صدا و طرز بيان خيلى گيرنده، حرف زدن با تأنى و روشن و شمرده و گاهى در محاورات خيلى صاف و ساده و تقريبآ بىملاحظه است.
سيماى شهريار نسبت به افكار و تخيلاتش دايمآ در تغيير است ــ با سيماهاى مختلف و گاهى متضاد مىشود او را ديد ــ از قبيل سيماى يك كودك معصوم ــ يك مرد جهانديده يا يك
رند قلندر به تمام معنى، يك روحانى عالى، يك درويش افتاده حال، يك شهسوار يا يك قهرمان، ولى اغلب سيماى يك پدر بلكه يك مادر دلسوز و فداكار را دارد.
مثل اينكه در شعرش نيز روحيههاى مختلف و خصايص اساتيد گذشته جمع است. آرى در سخن او بلندى طبع و روح حماسه فردوسى، مجلسآرايى و تابلوسازى نظامى، حكمت سنايى، عرفان مولوى، نازكى و نفوذ بيان سعدى، چكيدگى و استحكام و صداقت و در عين حال مرموزى غزلهاى حافظ، سوز وحشى بافقى حتى سلاست و سادگى ايرج را كاملا مىشود تشخيص داد.
ممكن است بر اثر انتقال شهريار از تهران به تبريز، بعضى تبريزىها تصور كنند كه تهرانى كمتر از تبريزى ارزش براى شهريار قايل است يا مثلا موضوع حسادت و تبعيض در ميان باشد در صورتىكه قضيه به عكس است. زبان شعر شهريار، فارسى مخصوصآ لهجه تهرانى است بنابراين لطايف و نكات هنرى شعر شهريار را فارسىزبانان مخصوصآ تهرانىها بيشتر درك مىكنند و ارزش بيشترى هم براى آن قايلند. من خود شاهد و ناظرم كه تأثير آثار شهريار در تهران بيش از همه جاست. البته هر هنرمندى بلكه هر كسى ممكن است يك عده حسود هم داشته باشد ولى اين موضوع علىالعموم و در همه جا و براى همه كس هست. باز اگر بخواهيم مقايسه كنيم شهريار از همه كس بيشتر مورد قبول عامه است زيرا هنر واقعى مورد پسند همه افراد است.
شهرت شهريار تقريبآ بىسابقه است تمام كشورهاى فارسىزبان و تركى زبان بلكه هر جا كه ترجمه يك قطعه او رفته باشد، هنر او را مىستايند. منظومه (حيدربابا) نه تنها تا كورهدههاى آذربايجان بلكه به تركيه و قفقاز هم رفته و در تركيه (و در جمهورى آذربايجان ــ م ح) چندين بار چاپ شده است، بدون استثناء ممكن نيست ترك زبانى منظومه حيدربابا را بشنود و منقلب نشود.
در اقصى نقاط ايران در يك كلاس درس ادبى وقتى كه معلم براى نوشتن انشاء شرح حال شاعرى را موضوع قرار مىدهد اغلب از شاگردان شرح حال شهريار را مىنويسند ــ حتى در دانشكدههاى ادبى كه تا سالهاى پيش مجاز بودند تز خاتمه تحصيل خود را روى شعراى
معاصر هم بنويسند اغلب شهريار را انتخاب مىكردند.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دیوان شهریار قابدار”