دیوان اشعار بتول ادیب سلطانی متخلص به «صبور»
گزیدهای از متن کتاب
گیسوت شبی به روی روزی
زلفت چمنی به گرد باغی
چون نرگس خفته چشم مستت
وان لعل لبت چو قوت مرجان
قدت سروی کنار جویی
و ز عشاقان کناره جویی
چون ماه منوّر است رویت
بر مشتاقان شده است، تابان
بی روی توام شب است روزم
بی یاد تو ام به باد عمرم
در مدت روزگار هجرت
خاموشی من ندارد امکان
روزی که بگردم از غم آزاد
گردم چو ستارگان شیّاد
بر دامن چرخ با دلی شاد
گیرم ز نگار خویش دامان
هر شب من و لشگر خیالش
در سایهی شهرت جمالش
چون نیست میسّرم وصالش
انگشت تحسّرم به دندان
ای دیده مبار درّ بسیار
باشد که زمانه گرددت یار
باشد سحر از پی شب تار
روزی است که جان رسد به جانان
زندان غمش نموده خوارم
هر چند ( صبور ) و بردبارم
گر یافتم از سپهر فرصت
در هم شکنم حصار زندان
تهران 1302
صبا ببر مژدهام به نزد یکتا حبیب
که عصر گل شد پدید، بیا نهان از رقیب
از چه پسندی مرا، به این غم دلخراش
ز سوز هجران خود، ای صنم دلفریب
به طرف صحرا خرام، ای بت سیمین عذار
صحن گلستان نگر، همچو ضمیر لبیب
ابر چنان عاشقان، سرشک بر رخ روان
نالد گاهی به خشم، به صوتهای مهیب
گشت زمرّد نما، بساط باغ و چمن
سطح زمین همچو طفل، ژاله دهدشان حلیب
لاله به کف جام می، سنبل چون زلف یار
گل چو رخت جانفزا، عاشق وی عندلیب
نرگس مسکین به طبع سر به گریبان شده
بنفشه در مرغزار، گوشه نشین و غریب
ز صوت مرغان به باغ، غلغلههایی بپا
ز بوی گلها فضا، گشته پر از مشک و طیب
نهال گل صف به صف، خویشتن آراسته
غنچه در آغوششان باز شود عنقریب
طفلان در فصل عید، جامهی الوان کنند
نیز به فصل بهار، چمن پر از نقش و زیب
میغ در این روزها، همی شود برفراز
ژاله به طرف زمین، روی کند بر نشیب
فاخته دل باخته، ز آشیان تاخته
بلبل مغرور و مست، عشق گلش شد نصیب
موسم اردیبهشت، جهان بهشت برین
بلبل بر شاخ گل، زاغ و زغن سر به جیب
جمله نباتات گر، به معرفت بنگری
دارد بس مختلف، منظرههایی عجیب
نیست مرا آن زبان، شرح گلستان دهم
قمری بر شاخ سرو، وصف کند چون خطیب
کسی نباشد چو من، غمزده اندر چمن
ز درد هجر و فراق، سلب شد از من شکیب
به حال زار و نزار، به خاک کویش شدم
نظر به رویم نکرد، آن بت عاشق فریب
کنون که وصلش ( صبور ) نیست میسر تو را
صبا پیامش فرست به نزد یکتا حبیب
تهران 1302
ای که از رخسار مه سیمات، مهر و ماه لامع
وی که عشّاقت به دیداری ز رخسار تو قانع
خاکسارانند و مشتاقان ز عشق روت جمعی
هم پریشان کردهای جمعی و هم هستی تو جامع
مظهر جود و سخا و زهد و علم و عدل و دادی
منشا کل کمال، اسلام را برهان قاطع
در مماتم چون وجود بینظیرت ظاهر آید
از لحد شادان برآیم تا ببینم حال واقع
گر رخ چون آفتاب خویشتن ظاهر نمائی
دشمنانت از ره اخلاص میگردند تابع
هم ولایت بر تو ختم و هم عدالت از تو ظاهر
منتظر هستم که روز حشر من گردی تو شافع
جز تمنّای ظهورت نیست در دل آرزویی
گر نظر بر من نمایی، طالعم گردیده طالع
صفحهی دل ای ( صبور ) از فکر او خالی مبادا
در دو عالم حبّ این محبوب باشد نیک و نافع تهران 1305
* در مدح حضرت مهدی قائم عج سروده شده است.
به قول شیخ نظامی، شاعر معروف
«سخن، چو درّ گرانمایه بایدی گفتار»
موافقان ره دانش و ادب پرور
حریم شعر و ادب را نمودهاند، حصار
مقام شعر به حدّ کمال، مستغنیست
به حفظ لطفش کوشیدهاند در ادوار
دریغ باشد، اگر شعر را سبک سازیم
مباد آن که نماییم، نظم بیمقدار
«هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست»
که شعر را بود از لطف، حامیِ بسیار
تهران، 1306
* در جواب بانوی شاعره در روزنامهی توفیق درج شد.
دیوان اشعار بتول ادیب سلطانی متخلص به «صبور»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.