خواجۀ تاجدار

ژان گور
ذبیح الله منصوری

«خواجۀ تاجدار» یک روایت داستانی جذاب از رخداد‌های تاریخی ایران در برهه‌ای حساس است. برشی داستان گونه از رخدادهای تاریخی ایران از زمان مرگ نادرشاه افشار تا پایان حیات آقا محمد خان قاجار.

725,000 تومان

در انبار موجود نمی باشد

شناسه محصول: 1401052404 دسته: برچسب: ,

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ذبیح‌الله منصوری

نوع جلد

گالینگور

قطع

وزیری

تعداد صفحه

1214

سال چاپ

1401

موضوع

تاریخ

وزن

1100

نوبت چاپ

دوم

کتاب خواجۀ تاجدار نوشتۀ ژان گور به ترجمه و اقتباس ذبیح‌الله منصوری

گزیده‌ای از متن کتاب

 

ستارۀ دنباله‌دار و نوزاد بدون دنباله

در شب دوازدهم ربیع الثانی سال 1155هجری در ترکمن صحرا تمام مردان و زنان طایفۀ اشاقه‌باش از ایل قاجار چشم به آسمان دوخته بودند و در حالی‌که رنگ از صورت‌هایشان پریده بود، ستارۀ دنباله‌دار را می‌نگریستند.

کودکان هم به تقلید از بزرگان، ستارۀ دنباله‌دار را از نظر می‌گذرانیدند و چون می‌فهمیدند که بزرگان وحشت دارند، آنها نیز می‌ترسیدند بدون اینکه بدانند برای چه می‌ترسند.

یکی از مردها که مشغول تماشای ستارۀ دنباله‌دار بود سر را به طرف عقب برگردانید و به زبان ترکی بانگ زد: الله‌وردی، الله‌وردی… بیا و ستارۀ دنباله‌دار را ببین.

چند دقیقۀ دیگر پیرمردی دارای ریش سفید بلند، در حالی‌که چوبی در دست داشت و هنگام راه رفتن به آن تکیه می‌داد از یکی از یورت‌ها خارج و به مردان و زنانی که مشغول تماشای ستاره دنباله‌دار بودند ملحق گردید.

مردها و زن‌ها، به احترام سالخوردگی الله‌وردی کنار رفتند و او را در صف جلو جا دادند و مردی که از الله‌وردی دعوت کرده بو­­د که از (یورت) خارج شود و ستارۀ دنباله‌دار را تماشا کند. پرسید:

الله‌وردی، آیا این همان ستارۀ دنباله‌دار است که تو در موقع جوانی دیدی و برای ما حکایت کردی.

(الله‌وردی) که با وجود سالخوردگی چشم‌هایی بینا داشت ستارۀ دنباله‌دار را نگریست و ناسزایی قبیح که ذکرش دور از ادب است حوالۀ آن ستاره کرد و گفت: همان ستاره می‌باشد که من در بیست سالگی دیدم.

یکی از مردها پرسید: الله‌وردی تو چقدر از خدا عمر گرفته‌ای.

مرد سالخورده جواب داد: من درست هشت دورۀ دوازده ساله از خدا عمر گرفته‌ام اکنون نود و شش سال از عمرم می‌گذرد

افراد طایفۀ (اشاقه باش) که یکی از دو شاخۀ بزرگ ایل قاجار بودند حساب عمر را با دوره‌های دوازده ساله نگاه می‌داشتند، زیرا به دوازده جانور عقیده داشتند که هر سال منسوب به یکی از آنها بود و لذا حساب سنوات دوازده گانه را به دقت نگاه می‌داشند.

در همان موقع در سایر عشایر ایران، کمتر اتفاق می‌افتاد کسی حساب عمر خود را به دقت بداند و گاهی در حساب عمر، بیست سال اشتباه می‌کردند لیکن در طایفۀ اشاقه‌باش به علت فوق زن و مرد، حساب عمر خود را به خوبی داشتند.

وقتی الله‌وردی گفت که نود و شش سال از عمرش می‌گذرد چون در سن بیست سالگی برای اولین بار آن ستارۀ دنباله‌دار را دیده بود همه فهمیدند که پیرمرد، در هفتاد و شش سال قبل آن ستاره را دیده است،

مرد سالخورده که با دیدن ستارۀ دنباله دار، خاطرات دورۀ بیست سالگی را به یاد آورد گفت: این ستاره که شما اکنون می‌بینید همان است که من در سن بیست سالگی دیده بودم و اگر هزار سال هم عمر کنم نشانی‌های آن را فراموش نخواهم کرد. و در آن موقع هم این ستاره همین طور که می‌بینید دو چشم داشت و دارای دم دو شاخه بوده و با چشم‌های ناپاک خود ما را می‌نگریست.

یکی از زن‌ها گفت: الله‌وردی، به این ستاره ناسزا نگو زیرا اوقاتش تلخ می‌شود و به ما غضب می‌کند.

الله‌وردی مرتبه‌ای دیگر ناسزایی وقیح حوالۀ ستارۀ آسمانی کرد و گفت این ستاره از آدمیت بی بهره است و هر قدر به او احترام بگذارید باز برای ما بلا خواهد فرستاد.

به همین جهت من به او دشنام می‌دهم که شاید بترسد یا خجالت بکشد و برود.

آن وقت مردان و زنان طایفۀ اشاقه‌باش خطاب به ستارۀ دنباله‌دار زبان به دشنام گشودند تا او را بترسانند یا شرمنده‌اش سازند و ستارۀ دنباله‌دار، ناپدید شود.

در حالی که مرد و زن مشغول فحش دادن بودند هیاهویی از یک طرف یورت‌ها برخاست و بعضی بانگ زدند: محمدحسن خان آمد.

محمدحسن خان رئیس طایفۀ اشاقه‌باش به شمار می‌آمد و به طور موقت به استرآباد رفته بود و افراد طایفه‌اش می‌دانستند که او مراجعت خواهد کرد و وقتی شنیدند که رئیس طایفه مراجعت کرده خوشوقت شدند زیرا بازگشت محمدحسن خان در آن موقع که ستارۀ دنباله‌دار طلوع کرده بود مایۀ دلداری می‌شد.

محمدحسن خان که ستارۀ دنباله‌دار را قبل از رسیدن به یورت‌ها در آسمان دیده بود پس از اینکه از اسب فرود آمد، قبل از اینکه به یورت خود برود و زنش را که می‌دانست باردار و نزدیک وضع حمل است ببیند به مردان و زنانی که مقابل یورت‌ها جمع شده بودند ملحق گردید.

محمدحسن خان، درآن موقع جوانی بود بیست و پنج ساله و متوسط‌القامه و خوش‌قیافه و مثل تمام مردان طایفۀ اشاقه‌باش ریش را می‌تراشید و سبیل را به حال خود می‌گذاشت که بلند شود.

وقتی محمدحسن خان به افراد طایفه‌اش ملحق شد، توانست راجع به مسافرت خود به استرآباد صحبت کند چون مسئلۀ طلوع ستارۀ دنباله‌دار موضوع مسافرت او را به استرآباد تحت‌الشعاع قرارداده بود.

وی می‌دانست همه از طلوع ستارۀ مزبور بیمناک شده‌اند و خود محمدحسن خان هم از طلوع آن ستاره می‌ترسید زیرا مثل دیگران عقیده داشت ستارۀ دنباله‌دار برای نوع بشر بلا می‌فرستد.

در زندگی طایفۀ اشاقه‌باش که صحرا‌نشین بودند و اسب و گوسفند پرورش می‌دادند ولی زراعت نداشتند بلا عبارت بود از طغیان رودخانه‌ها و غرق شدن یورت‌ها و اسبان و گوسفندان یا خشکسالی و از بین رفتن مراتعی که اسب و گوسفند در آن می‌چریدند یا ناخوشی مسری مثل وبا و و طاعون.

از این سه گذشته، آنها از بلای دیگر نمی‌ترسیدند و فی‌المثل از زلزله بیم نداشتند زیرا در یورت که عبارت بود از خانه‌های سبک چوبی که روی آن نمد می‌انداختند زندگی می‌کردند و زلزله، خانۀ آنها را ویران نمی‌کرد.

محل سکونت آنها عبارت بود از صحرای ترکمن نزدیک رودخانۀ اترک و با اینکه برای زندگی محتاج آب آن رودخانه بودند از طغیان آن می‌ترسیدند.

الله‌وردی حکایت می‌کرد که اولین بار که آن ستارۀ دنباله‌دار طلوع کرد آب رودخانۀ اترک و شاخه‌های آن طوری طغیان کرد که صحرای ترکمن مبدل به دریای استرآباد گردیده و تمام یورت‌ها از بین رفت و هر چه مردم اسب و گوسفند داشتند از دست دادند و عده‌ای از افراد طایفه هم غرق شدند و فقط آنهایی از خطر جستند که توانستند خود را به ارتفاعات برسانند.

اگر الله‌وردی قدری در نجوم دست داشت می‌فهمید که آن ستارۀ دنباله‌دار که به ظاهر دارای دو چشم و دم دوشاخه است اولین بار در دورۀ جوانی او طلوع نکرد بلکه از آغاز خلقت هر هفتاد و شش سال یک مرتبه طلوع می‌کند.

آن ستاره و سایر ستارگان دنباله‌دار در کتاب‌های نجوم منجمین شرق، از جمله ایران اسم ندارد ولی منجمین اروپایی آن را به اسم دنباله‌دار (هالی) می‌خوانند.

ستارۀ دنباله‌دار هالی در سال 1742 میلادی بار دیگر طلوع کرد و محمدحسن خان و طایفه‌اش آن ستاره را، در آن سال اولین بار، در شب دوازدهم ربیع الثانی سال 1155 هجری قمری دیدند.

در آن شب تا موقعی که ستارۀ دنباله‌دار هالی در آسمان بود، هیچ یک از مردان و زنان طایفۀ اشاقه‌باش نخوابیدند و وقتی آن ستاره غروب کرد، محمد حسن خان و طایفه‌اش به سوی یورت‌ها رفتند که بخوابند و الله‌وردی می‌گفت: تصور نکنید این ستاره دیگر بیرون نخواهد آمد بلکه، فردا شب و شب‌های دیگر هم آن را خواهید دید و مرتبۀ اولی که این ستاره آمد، مدت هفت شب آن را می‌دیدند.

مردها هنگامی که به سوی یورت‌های خود می‌رفتند از خشکسالی (برای آن سال) بیم نداشتند چون قبل از آن تاریخ باران‌های نافع باریده بود.

اما از طغیان آب و بیماری واگیردار، می‌ترسیدند و می‌گفتند باید ایلخی‌های اسب و گله‌های گوسفند را از مراتع نزدیک رودخانه به مراتعی منتقل کرد که دور از رود باشد.

جیران همسر محمدحسن خان شنید که ستارۀ دنباله‌دار طلوع کرده ولی بر خلاف زن‌های دیگر، از یورت خارج نشد تا آن ستاره را در آسمان ببیند.

زن‌های طایفۀ اشاقه‌باش عقیده داشتند هر گاه زن زائو چشمش به ستارۀ دنباله‌دار بیفتد فرزندش دارای دم خواهد شد.

محمدحسن خان وقتی وارد یورت شد جیران همسرش را مغموم دید و علت اندوهش را پرسید و جیران گفت: طلوع ستارۀ دنباله‌دار در این موقع که وضع حمل من نزدیک است مرا اندوهگین کرده است.

محمدحسن خان پرسید: مگر تو به تماشای ستارۀ دنباله‌دار رفتی؟

جیران گفت: نه و من می‌دانم که زن باردار نباید چشمش به ستارۀ دنباله‌دار بیفتد اما طلوع این ستاره در چنین موقعی، مرا بسیار ملول کرده است.

و محمدحسن خان چون از مسافرت برگشته بود و احساس خستگی می‌کرد در آن شب غذا خورد و خوابید ولی بعد از ساعتی براثر نالۀ جیران از خواب بیدار شد و متوجه گردید همسرش دچار درد زایمان شده است.

محمدحسن خان، خدمه را که در یورت‌های مجاور بودند بیدار کرد و دستور داد بروند و قابله را بیاورند و یکی از یورت‌ها را برای وضع حمل جیران خلوت و آماده کردند.

هنوز بامداد طلوع نکرده بود که جیران وضع حمل کرد و خدمه شادی‌کنان به سوی یورتی که محمدحسن خان در آن بود دویدند و به او مژده دادند که نوزاد پسر است و محمدحسن خان مبلغی به رسم مژدگانی به آنها داد.

بعد از اینکه قابله، نوزاد را شست و قنداق کرد گفت پدر طفل برای دیدن فرزندش بیاید.

محمدحسن خان به یورت جیران رفت و آنگاه روی سرش خم شد و مشاهده کرد طفل زیبای او لب‌های گلگون دارد و با چشم‌های آبی رنگ او را می‌نگرد.

محمدحسن خان پسرش را بلند کرد و بوسید و شوخی‌کنان گفت: چشم‌های تو نه به من رفته و نه به مادرت زیرا چشم هر دوی ما سیاه است و تو چشم‌های آبی داری.

قابله که برای دریافت انعام در یورت حضور داشت گفت: بعضی اوقات طفل در شکم مادر، شبیه کسانی می‌شود که مادر آنها را می‌بیند و لابد جیران در موقع بارداری شخصی را دیده که چشم‌های آبی داشته و فرزندش شبیه او شده است.

محمدحسن خان گفت: اما چشم‌هایش قشنگ است و امیدوارم قدم نوزاد برای ما مبارک باشد.

چون آن طفل نخستین فرزند محمدحسن خان و پسر بود قابله انعامی شاهانه دریافت کرد و با مسرت رفت.

قبل از اینکه آفتاب طلوع کند در تمام یورت‌های طایفۀ اشاقه‌باش می‌دانستند جیران پسری زاییده و می‌دانستند آن روز، روز جشن است.

روشنایی آفتاب، وحشت شب گذشته از ستارۀ دنباله‌دار را در دل‌ها از بین برده بود. بزرگان طایفه که از حیث بضاعت برتر از افراد عادی بودند خود را مکلف می‌دانستند به مناسبت تولد اولین فرزند محمدحسن خان با توجه با اینکه فرزند مزبور پسر می‌باشد برای رئیس طایفه چشم‌روشنی ببرند و افراد طایفۀ اشاقه‌باش چشم‌روشنی را به زبان خود (گورشه گت مک) می‌خواندند.

تقدیم اسب و گوسفند به مردی چون محمدحسن خان مناسب نبود چون خود وی اسب‌ها و گوسفندان زیاد داشت و لذا بعضی بزرگان، قالیچه‌های زیبابافت زن‌های ترکمن را برای چشم روشنی انتخاب نمودند و بعضی دیگر تصمیم گرفتند که سکه‌های طلای نادری را به محمدحسن خان تقدیم کنند و با تقدیم مسکوک زر، قدم نوزاد را تبریک بگویند.

محمدحسن خان، در آن روز به مناسبت تولد اولین پسرش ولیمه‌ای داد که تمام بزرگان طایفۀ اشاقه‌باش در آن شرکت کردند و به رسم آن طایفه گوسفندان را در جلد آنها بریان کردند و به جای آب، شیر مادیان  به میهمانان نوشانیدند و همین که میهمانی به پایان رسید هوا ابرآلود شد و میزان حرارت تنزل کرد و افراد طایفۀ اشاقه‌باش در شب سیزدهم ربیع الثانی به مناسبت ابرآلود بودن هوا، نتوانستند ستارۀ دنباله‌دار را ببینند.

از نیمه‌شب همان شب بارانی تند شروع شد و تا بامداد و سپس تا غروب روز بعد ادامه یافت و رودخانۀ اترک و شاخه‌های آن بر اثر باران طولانی و تند طغیان کرد و آب از بستر رودخانه‌ها وارد صحرا شد.

آنچه در شب طلوع ستارۀ دنباله‌دار همه از آن می‌ترسید به وقوع پیوست و طایفۀ اشاقه‌باش مجبور شدند یورت‌ها را رها سازند و به سوی ارتفاعات بروند تا اینکه از خطر غرق شدن مصون باشند.

الله‌وردی بی‌انقطاع ستارۀ دنباله‌دار را ناسزا می‌گفت و اظهار می‌کرد من می‌دانستم این ستاره برای ما بلا خواهد فرستاد.

محمدحسن خان، برای همسرش که محتاج استراحت بود و همچنین برای پسر نوزادش خیلی مضطرب بود خاصه آنکه برودت هوا نشان می‌داد باز باران خواهد بارید و مادر و فرزند در صحرا، سرپناه نداشتند.

 

انتشارات نگاه

اینستاگرام انتشارات نگاه

 

 

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “خواجۀ تاجدار”