خاطرات بوليوى

ارنستو چه‌گوارا
جمشید نوایی

ارنستو چه‌گوارا، پزشک ،چریک، سیاستمدار و نظریه پرداز مارکسیست، زادۀ آرژانتین و یکی از شخصیت‌های برجسته انقلاب کوبا بود. در دوران دانشجویی چه‌گوارا سرتاسر آمریکای جنوبی را با موتورسیکلت سفر کرد و پس از مشاهده فقر و گرسنگی و نابرابری اقتصادی مردمان قاره، روحیه مبارزهٔ انقلابی در وی پدیدار گشت. تجربیات و آموزه‌های سوسیالیسم او را به این باور رسانده بود که عقب‌ماندگی و وابستگی کشورهای آمریکای جنوبی ناشی از رویکرد امپریالیستی و سرمایه‌داری انحصاری آمریکاست و تنها راه رهایی از آن حرکت به سوی انقلابی جهانی و انترناسیونالیسم پرولتری است. چه‌گوارا در سال ۱۹۶۵ پس از پیروزی انقلاب کوبا این کشور را به مقصد بولیوی و با آرمان صدور انقلاب ترک کرد. تلاش او در بولیوی ناکام ماند و فرجام کار نیروهای نظامی بولیوی با کمک سازمان سیا او را دستگیر و به سرعت اعدام کردند. این کتاب حاصل روزنگاری‌ها و مشاهدات شخصی دکتر چه‌گوارا از آخرین دوران مبارزاتی‌اش در بولیوی است. میراث به‌جامانده از این چهره برجسته انقلابی، شیوۀ مبارزه و تاکتیک‌هایی بود که سرمشق و الهام بخش بسیاری از انقلابیون و جنبش‌های خلقی از خاورمیانه تا دورترین نقاط آفریقا شد.

295,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 350 گرم
ابعاد 20 × 11 سانتیمتر
پدیدآورندگان

جمشید نوایى, ارنستو چه گوارا

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

چهارم

قطع

پالتویی

سال چاپ

1402

موضوع

خاطرات

وزن

400

کتاب خاطرات بوليوى نوشتۀ ارنستو چه‌گوارا ترجمۀ جمشید نوایی

گزیده‌ای از متن کتاب:

روزنگارهاى بوليوى

 نوامبر  1966

 7 نوامبر

امروز مرحله تازه‌اى شروع مى‌شود. شب بود كه به كشتزار رسيديم. سفر خيلى خوبى بود. بعد از ورود، به فراخور تغيير قيافه داديم، من و پاچونگو[1]  از راه كوچابامبا ارتباط‌هايى گرفتيم و با جيپ دو روز سفر كرديم، در دو خودرو.

به كشتزار كه رسيديم، لنگ كرديم و براى اينكه بدگمانى زميندار مجاور را برنيانگيزيم با يك خودرو سفر كرديم، او پچ‌پچ مى‌كند كه گويا كار ما صرف توليد كوكائين مى‌شود. عجيب اينكه توماينىِ[2]  وصف‌ناپذير قرار است متصدى داروهاى گروه باشد. وقتى او در سفر دوم سواره وارد كشتزار شد، بيگوتس[3] ، كه تازه به هويت واقعى من پى برده بود، كم مانده بود توى دره برود، جيپ را كه لب پرتگاهى گير كرد همان جا گذاشت. ناچار شديم حدود بيست كيلومتر پياده گز كنيم، حوالى نصف شب، به كشتزار رسيديم كه سه كارگر از حزب در آن به سر مى‌بردند.

بيگوتس نشان داد كه حاضر است با ما همكارى كند، بى‌اينكه كارى به حركتِ حزب داشته باشد، اما او به مونهه وفادار است، به او احترام مى‌گذارد و ظاهرآ دلبسته اوست. به گفته او، رودولفو[4]  هم همين احساس را دارد و كوكو[5]  نيز، اما ما بايد سعى كنيم حزب تصميم بگيرد به مبارزه بپيوندد. من از او درخواست كردم تا بازگشتِ مونهه ـ كه به بلغارستان سفر مى‌كند ـ به حزب اطلاع ندهد و به ما كمك كند، در هر دو مورد موافقت كرد.

 

8 نوامبر

روز را در بته‌زار گذرانديم، در فاصله صد مترى خانه، و كنار رود. از حمله‌هاى نوعى ياگواسا[6]  در امان نمانديم، گرچه نمى‌گزند، خيلى موذى‌اند. انواع حشراتى كه تا به حال ديده‌ايم عبارت‌اند از: ياگواساها، نات[7] ها، ماريگيويسها[8] ، پشه‌ها و كك‌ها.

بيگوتس جيپ‌اش را به كمك ارگاناراس[9]  از وسط سنگها بيرون آورد وحاضر شد چند خريد از او بكند، مثل تعدادى خوك و مرغ. در اين فكر بودم كه از گرفتاريهاى‌مان بنويسم، اما تصميم گرفتم بگذارم براى هفته ديگر كه پيش‌بينى مى‌كنيم گروه دوم از راه برسد.

 

9 نوامبر

يك روز معمولى بود. من همراه توماينى براى بررسى منطقه رفتيم و مسير رودخانه ناكاهوياسو[10]  را (كه واقعآ از آن رودهاست) پى گرفتيم، اما تا  سرچشمه‌اش جلو نرفتيم. رود از ميان كرانه‌هاى كم عرض مى‌گذرد و منطقه خالى از سكنه به نظر مى‌آيد. با يك برنامه عادىِ درست مى‌توانيم مدتى دراز در اينجا بمانيم. بعدازظهر رگبار مجبورمان كرد از بته‌زار به خانه برويم. من شش كنه از تنم دفع كردم.

 

10 نوامبر

پاچونگو، پومبو[11]  با سرافين[12] ، يكى از رفقاى بوليويايى، براى بررسى منطقه رفتند. از ما جلوتر مى‌رفتند و شاخابه‌اى را در رود پيدا كردند، دره كوچك عميق و باريكى كه مناسب به نظر مى‌رسد. وقتى برگشتند در اطراف خانه ول گشتند و راننده ارگانارس، كه داشت جنسهايى را كه افراد از او خريده بودند مى‌آورد، آنها را ديد. عصبانى شدم و تصميم گرفتيم كه فردا به بته‌زار برويم و در آن اردوى دايمى بزنيم. توماينى كارى خواهد كرد جلوى چشم باشد، چون از پيش او را مى‌شناسند، و در هيئت يكى ديگر از كارگران كشتزار ظاهر خواهد شد. اين وضع دارد به سرعت بدتر مى‌شود؛ بايد ببينيم مى‌توانيم افرادمان را به اينجا بياوريم يا نه. با بودن آنها در اينجا خيالم آسوده‌تر خواهد شد.

11 نوامبر

در اردوى تازه‌مان، در سمت ديگر خانه كه اكنون در آن مى‌خوابيم، روز معمولى را گذرانيدم. حشره‌ها مايه عذاب‌مان مى‌شوند و ناچار مى‌شويم به ننوهاى‌مان در زير پشه‌بندها پناه ببريم (فقط من پشه‌بند دارم). توماينى به ديدن آرگاناراس رفت و چند چيز از او خريد: تعدادى مرغ و بوقلمون. پيداست كه هنوز سوء ظن او را بر نيانگيخته‌ايم.

 

12 نوامبر

يك روزِ به كلى يكنواخت. بررسى كوتاهى كرده بوديم كه زمين انتخابى را براى اردوى شش فردى كه از گروه دوم به اينجا مى‌رسند آماده كنيم. منطقه انتخابى در فاصله صد مترى فضاى باز است. بر پشته‌اى و دره‌اى باريك در جوارش، كه در آن مى‌توان زاغه‌هايى براى ذخيره غذا و چيزهاى ديگر ساخت. تا به حال اولين سه گروه دو تنى كه افراد آن تقسيم مى‌شوند بايد رسيده باشند. آخرهاى هفته آينده بايد به كشتزار برسند. مويم، دارد بلند مى‌شود، گرچه نه زياد، و موهاى جو گندمى به بورى مى‌زند و رفته‌رفته رنگش از بين مى‌رود؛ ريشم هم دارد بلند مى‌شود. تا چند ماه ديگر دوباره قيافه اصليم را پيدا مى‌كنم.

 

13 نوامبر

يكشنبه. چند شكارچى دارند از كنار مخفيگاه ما مى‌گذرند؛ از افرادى هستند كه براى آرگاناراس كار مى‌كنند. معمولا در فضاى باز به كار سرگرم مى‌شوند، جوان و يالغوزند، خيلى به درد عضوگيرى مى‌خورند، چون از كارفرمايشان سخت نفرت دارند. هم اينها به اطلاع ما رساندند كه در هشت ليگ[13]  طول رودخانه چندين خانه است و رود چند دره پر آب دارد. مطلب ديگرى نيست كه به گفتنش بيارزد.

 

14 نوامبر

يك هفته در اردو. پيداست كه پاچونگو زياد نتوانسته با اوضاع سازگار شود، دل گرفته است، اما بايد به خود بيايد. امروز كندن تونلى را شروع كرديم و تمام چيزهايى را كه ممكن است ايجاد خطر كند در آن پنهان مى‌كنيم، تونل را با شاخ و برگهاى به هم تابيده مى‌پوشانيم و تا حد امكان از رطوبت دورش نگه مى‌داريم. حفره‌اى كه يك و نيم متر عمق دارد كنده شده و كار تونل را آغاز كرده‌ايم.

 

15 نوامبر

كندن تونل را ادامه مى‌دهيم ـ پومبو و پاچونگو صبحها، من و توماينى بعدازظهرها. ساعت شش كه دست از كار كشيديم، عمق تونل دو متر بود. خيال داريم فردا تمامش كنيم و تمام چيزهايى را كه احتمالا مخاطره‌آميز است در آن بگذاريم. شب باران ناچارم كرد از خير ننويم بگذرم، خيس مى‌شود، چون نايلون رويش خيلى كوچك است. مطلب ديگرى نيست كه ارزش يادآورى داشته باشد.

 

 

16 نوامبر

كار تونل تمام و استتار شد، تنها بايد راه منتهى به آن را از جلوى ديد پنهان كنيم؛ لوازم را به كلبه كوچك‌مان مى‌بريم و فردا ورودى را با نرده‌هاى چوبى و گِل مى‌بنديم. نمودارى از اين تونل معروف به شماره 1، در سند شماره 1 آمده. چيز تاره ديگرى نيست؛ از فردا به طور منطقى مى‌توانيم منتظر خبر از لاپاز باشيم.

 

17 نوامبر

تونل از چيزهايى پر شد كه ممكن بود افراد درون خانه را به خطر بيندازد، به‌علاوه مقدارى مواد غذايى كنسرو، كه به نحوى مناسب از نظر پوشانيده شد. هيچ نوع خبرى از لاپاز نرسيده. افراد خانه با آرگاناراس، كه از او چيزهايى مى‌خرند، صحبت كردند، و او بر خواستش براى شركت در كارگاه كوكايين پافشارى مى‌كند!

 

18 نوامبر

از لاپاز خبرى نرسيده. پاچونگو و پومبو باز براى بررسى اطراف رود رفتند، اما يقين ندارند كه محل مناسبى براى اردو باشد. روز دوشنبه با توماينى بررسى‌اش مى‌كنيم. آرگاناراس براى مرمت راه آمد بلكه بتوان از رود سنگ برداشت و خيلى وقت صرف كرد. پيداست كه در مورد حضور ما در اينجا بدگمان نيست. همه چيز در يكنواختى مى‌گذرد؛ پشه‌ها و كك‌ها در محل گزيدگىِ چركى ما سبب جراحتهاى دردناكى مى‌شوند. دم دماى صبح كمى احساس سرما مى‌كنيم.

19 نوامبر

از لاپاز خبرى نرسيده. اينجا هم خبرى نيست: روز را در خفا گذرانيدم چون روز شنبه است و از همين رو شكارچيها در اطراف پرسه مى‌زنند.

[1] . Pachungo

[2] . Tumaini

[3] . Bigotes

[4] . Rodolfo

[5] . Coco

[6] . Yaguasa

[7] . Gnat

[8] . Mariguis

[9] . Arganaras

[10] *. Nacahuasu اشاره است به رودخانه و منطقه، به ناكاهوياسزو هم مشهور است. نويسندهآن را به شيوه تلفظ مردم منطقه تلفظ مى‌كند. كلمه‌اى از ريشه گوارانى.

[11] . Pombo

[12] . Serafin

[13] *. يك ليگ اسپانيايى برابر است با تقريبآ 57/5 كيلومتر.

 

موسسه انتشارات نگاه

کتاب خاطرات بوليوى نوشتۀ ارنستو چه‌گوارا ترجمۀ جمشید نوایی

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “خاطرات بوليوى”