جستارهایی دربارۀ تکوین بیماری‏های روانی

دفترهای فرویدی – 4
زیگموند فروید
گردآوری و ترجمۀ مهدی حبیب‏‌زاده

جستارهای گردآوری‏‌شده در این کتاب، شامل طیف متنوع اما پیوسته‌‏ای از مطالعات فروید دربارۀ نِوروزها و به‌طور عمده هیستری و نِوروز وسواس است که از رهگذرشان می‏‌توان از تحولات صورت‏‌گرفته در رویکرد او نسبت به اختلال‏‌های روانی، ریشه‌‏ها و چگونگی پیدایش آنها‏، نحوۀ دسته‏‌بندی و شیوۀ درمان‏شان تصوری پیدا کرد. این نوشته‏‌ها هم حاصل تلاش‏‌هایی مداوم برای صورت‏بندی نظریِ یافته‌‏های بالینی بر زمینی نوظهور و جدیدند و هم بخشی از مسیر کلی تاریخ روانکاوی را ترسیم می‏‌کنند.

نوشته‌‏های بالینی فروید نشان می‏‌دهند که کشف قارۀ ناخودآگاه شبیه گذرکردن از دل جنگلی تاریک بوده که نیازمند میزان بالایی از صبر و حوصله، درک نقاط انسداد و کاستی‌‏های نظری، شهامت جست‏‌وجوی مسیرهای تازه و ابداع مفاهیمی جدید برای پی‌‏ریزی شالوده‏‌های این مسیرهاست. این تقلای دشوار و پرفرازونشیب قبل از هرچیز از بطن تجربه‌ای مشخصاً مدرن شکل گرفته، تجربۀ مواجه‌ه‏ای خاص میان بیمار و درمانگر که متضمن انبوهی از سردرگمی‏‌ها، تجدید خاطره‏‌ها، طفره‌‏رفتن‏‌ها، مقاومت‌‏ها و بیدارکردن دردهای خفته است، تجربه‏‌ای که چشمی بینا و گوشی شنوا و حساس به کوچک‏ترین جزئیات را می‏‌طلبد.

185,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

زیگموند فروید, مهدی حبیب زاده

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

دوم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

214

سال چاپ

1402

موضوع

روان شناسی

وزن

350

جنس کاغذ

بالک (سبک)

کتاب «جستارهایی دربارۀ تکوین بیماری‏های روانی : گزیده‏‌ای از نوشته‌‏های بالینی روانکاوی » نوشتۀ زیگموند فروید گردآوری و ترجمۀ مهدی حبیب‏‌زاده

گزیده‌ای از متن کتاب:

سخن مترجم

جستارهای گردآوری‏شده در این کتاب، شامل طیف متنوع اما پیوسته‏ای از مطالعات فروید دربارۀ نِوروزها و به‌طور عمده هیستری و نِوروز وسواس است که از رهگذرشان می‏توان از تحولات صورت‏گرفته در رویکرد او نسبت به اختلال‏های روانی، ریشه‏ها و چگونگی پیدایش آنها‏، نحوۀ دسته‏بندی و شیوۀ درمان‏شان تصوری پیدا کرد. این نوشته‏ها هم حاصل تلاش‏هایی مداوم برای صورت‏بندی نظریِ یافته‏های بالینی بر زمینی نوظهور و جدیدند و هم بخشی از مسیر کلی تاریخ روانکاوی را ترسیم می‏کنند، خصوصاً از آن جهت که شامل طرح مباحث و مفاهیمی‏اند که حاصل بازنگری در ایده‏های اولیه نسبت به عملکرد دستگاه روان بوده‏اند. در سیر رشد بالینی و نظریِ روانکاوی مرتباً با فرضیه‏ها و انگاره‏هایی روبه‏رو می‏شویم که به‌تدریج در جزئیات یا چارچوب صورت‏بندی‏شان تغییر می‏کنند یا به‌خاطر مشاهدات و تفحص‏های بعدی یکسره کنار گذاشته می‏شوند. این روند پرافت‏وخیز ناشی از آن است که طرز تلقی فروید از تکوین بیماری‏ها و علت‏ها و بروز سمپتوم‏های آنها در میانۀ نگرش‏های مختلف و متضادی شکل گرفته که هرکدام با اولویت‏دادن به فهم عصب‏شناختی یا روان‏شناختی از بیماری‏ها و اهمیت تجربه‏های تروماتیک یا استعدادهای مزاجی برای دامن‏زدن به بیماری و یا بر حسب انگاره‏های متباینی از علت‏های بیماری‏زا مشخص می‏شوند. یکی از عوامل ایجاد این روند بغرنج، تلاش مداومی است که فروید برای برقراری پیوند میان مؤلفه‏های مادی و فیزیولوژیکی و سازوکارهای ذهنی و روانی به خرج داده، تلاشی که به‌طور مستمر در بازۀ گسترده‏ای از حیات فکری و عملی او ادامه داشته است.

در جستار نخست که به تشریح سازوکار هیستری اختصاص دارد، شروع بحث با اشاره‏ای به طرز کاربرد درمانی هیپنوتیزم همراه است. در واپسین دهه‏های قرن نوزدهم استفاده از هیپنوتیزم به‌عنوان روشی برای بهبود و درمان بیماری‏های عصبی، کم‏وبیش به شیوۀ رایجی تبدیل شده بود. اما فروید در کنار ژوزف بروئر هیپنوتیزم را به شکلی متفاوت به کار می‏گرفتند که به‌جای تکیه بر تلقین‏ها، راهی برای آشکارکردن و آگاهانه‏کردن خاطره‏ها و عواطف فروخوردۀ بیمار بود. این روش که به درمان روان‏پالایشی معروف شد، در واقع معطوف به ایجاد تغییراتی در نحوۀ توزیع روانی تکانه‏های عاطفی بود که به سبب تجربه‏هایی تروماتیک به مسیرهایی غیرطبیعی و نابهنجار سوق یافته بودند. اما فروید با روشن‏شدن محدودیت‏های درمان به کمک هیپنوتیزم و با شدت‏یافتن اختلاف نظرهایش با بروئر، این راه را به نفع روش بالینی دیگری که مبتنی بر گفتار آگاهانۀ بیمار و رابطۀ انتقالی میان بیمار و پزشک بود، کنار گذاشت. صرف‏نظرکردن از این شیوۀ درمان، یکی از نقاط نوآورانه و شاخصی است که شروع روند شکل‏گیری روانکاوی را مشخص می‏کند. در واقع در واپسین سال‏های قرن نوزدهم که مقارن با بالندگی و شکوفاشدن حرفۀ درمانی فروید بود، دو حرکت بنیادی سرشت‏نمای مسیری است که او بعدتر در پیش گرفت: گذر از درمان هیپنوتیزمی (در روش روان‏پالایشی) به گفتاردرمانی (که زمینه را برای تکوین روشی فراهم کرد که با عنوان روانکاوی شناخته شد)؛ و گذر از عصب‏شناسی به روان‏شناسی. این روند تدریجی را که با تدوین مفاهیم و دسته‏بندی‏های بالینی جدیدی همراه بود، در بسط مقولۀ «نوروسایکوزهای دفاعی» می‏توان پی گرفت. مفهوم دفاع که شکل اولیه‏ای از بیان نظریۀ سرکوب بود، در این دوره به‌عنوان یک سازوکار روانی مؤثر در پیدایش بیماری، در مباحث فروید محوریت پیدا کرد که به‌نوبۀ خود با برجسته‏شدن نقش میل جنسی در ایجاد آشفتگی‏ها و تعارض‏هایی که سبب‏ساز بیماری روانی می‏شوند، همراه بود. به این ترتیب، صورت‏بندی مفهوم دفاع و اختلال‏هایی که بر حسب همین سازوکار پدید می‏آیند، نقطۀ گسست فروید از آراء بروئر و ظهور شالوده‏های نظریۀ روانکاوی را مشخص می‏کند.

اولویت‏یافتن گفتار بیمار در کار فروید در نهایت مسیری را پیش روی او گشود که سوای آنکه یک روش درمانی جدید بود، با افت‏وخیزها و پیچش‏هایی زبانی (اعم از زبان ادبی، سیاسی یا روزمره) تنیده شده بود و روانکاوی را به صورت حوزه‏ای از شناخت پایه‏ریزی کرد که هم رسانه و هم موضوع اصلی‏اش زبان است؛ یعنی زبان از آن حیث که تجلی‏گاه آرزوها و امیال سوژه و در عین حال موانع و بازداری‏هایی درونی و بیرونی است که سد راه تحقق این آرزوها می‏شوند، آنها را معوج می‏کنند و در خلال ایجاد مصالحه‏ای میان مطالبات حیات غریزی و متقضیات واقعیت اجتماعی، به شکل‏گیری سمپتوم‏های بیماری می‏انجامند. این تکیۀ فزاینده بر کارکردهای بیان‏گرانه و درمانگرانۀ زبان مقارن بود با فاصله‏گیری تدریجی از عصب‏شناسی که بیش از همه در کنارگذاشتن طرح یک روان‏شناسی علمی[1] نمود یافته است، هرچند فرضیه‏ها و صورت‏بندی‏های مطرح‏شده در آن کتاب همچنان پایه و اساس مطالعات بعدی فروید بودند و از جمله زمینه‏ساز بحثی نظری که بعدتر در قالب نظریۀ غرایز (یا رانه‏ها) مدون شد. شالودۀ این نظریه ابتدا در طرح یک روان‏شناسی علمی ریخته شد و سپس در مطالعات بالینی فروید پیرامون تکنیک روانکاوی و در برخی از نوشته‏های معروف به مقالات فراروان‏شناسانه پی گرفته شد.

این جستارها از تحولات تدریجی دیگری نیز در رویکرد نظری فروید نسبت به عملکرد روان خبر می‏دهند. مثلاً چگونگی دسته‏بندی‏کردن بیماری‏ها بر حسب سبب‏شناسی‏شان و نقشی که عواملی مانند تروما و تجربۀ اغواشدن در کودکی در پیدایش آنها داشته‏اند، تا مدت‏ها برای او موضوع کلنجارهای فکری بوده است. در نوشته‏های متقدم‏ترش عامل تروماتیک به‌وضوح نقش پررنگ‏تری در پیدایش بیماری دارد. اما در ادامۀ روند مطالعاتش از این اهمیت کاسته شد و در نوشته‏ها و گفتارهایی که طی سال‏های بعد ارائه شده‏اند می‏توان شاهد اولویت‏یافتن روزافزونِ نقش جنسیت در پیدایش انواع اختلال‏های روانی بود. برجسته‏شدن نقش جنسیت مستلزم کنارگذاشتن ایده‏هایی بود که مدت‏ها طرز مواجهۀ او را با بیماری تعیین می‏کردند. برای نمونه، به‌مرور با روشن‏شدن کارکرد جنسیتِ دورۀ کودکی و فانتزی‏های جنسیِ کودک در ایجاد زمینه‏هایی برای بروز بیماری در بزرگسالی، از اهمیت آسیب‏شناسانۀ مفهوم «اغوا» در دورۀ کودکی کاسته شد و از مرکز مباحث نظری کنار رفت. به موازات این روند، تأکید بر نقش عامل تروماتیک (در تجربه‏های کودکی) نیز کمتر شد و تجربه‏های تأثیرگذار در دورۀ کودکی دیگر نه به‌عنوان تروما یا زخمی در گذشته، بلکه به صورت شاکله‏ای آسیب‏زا و حاصل فرایندهایی روانی فهمیده شدند که نسبت پیچیده‏تری با زمان دارند و مسیر پیدایش بیماری را نه به شکلی خطی (از کودکی تا بلوغ و بزرگسالی) بلکه در رابطه‏ای پس‏نگرانه میان تجربه‏های بلوغ و بزرگسالی با خاطره‏های کودکی ترسیم می‏کنند، رابطه‏ای که بر حسب رویدادهای کنونی، به برخی تجربه‏های کودکی خصلتی آسیب‏زا می‏دهد. به این ترتیب، آنچه در کودکی تجربه‏ای معمول بوده است، در سایۀ تجارب بزرگسالی و تحت تأثیر شاکلۀ روانی شخص، می‏تواند به یک آسیب روانی بدل شود. این امر به‏ویژه در تجربه‏های جنسی بروز مشهودتری دارد و در تأکید اولیه بر مفهوم اغوا نیز مؤثر بوده است، چون کودکی که در معرض اغواست، معمولاً فقط در بزرگسالی و پس از پشت‏سرگذاشتن روند بلوغی که معناها و دلالت‏های جنسیِ رفتارهای اغواگرانه را روشن می‏کند، وجه آسیب‏زای تجربه‏های فوق را درک خواهد کرد. اما یافته‏های بالینی فروید معلوم کرد که کودک با آنکه هنوز تصوری رشدیافته و متعارف از شورمندی‏های جنسی ندارد، به شدت در معرض تکانه‏ها و مطالباتی درونی است که دست آخر از ماهیتی جنسی برخوردارند، هرچند هنوز بروز و ظهوری تناسلی پیدا نکرده‏اند. در اینجا با یکی از انگاره‏های اساسی روانکاوی روبه‏رو می‏شویم که راه‏گشای مطالعات بعدی و بستر ظهور دیگر مفاهیمی است که در زمینۀ اختلال‏های روانی مطرح شده‏اند: نقش و ماهیت جنسیت در دورۀ کودکی. در نوشته‏های اولیۀ فروید هنوز اهمیت انگارۀ جنسیت در کودکان به‌طور بارز نمایان نشده است. صورت‏بندی جنسیت در کودکی که مستلزم بسط مفهوم جنسیت و کارکردهای جنسی بود، در مراحل بعدتر و پس از مشاهدات بالینی بیشتری میسر شد که با مفروضات روان‏شناسانۀ قبلی در تعارض قرار می‏گرفتند. نقطۀ عطف این تحول را در کتاب سه جستار دربارۀ نظریۀ جنسیت[2] می‏توان سراغ گرفت. جنسیتِ دورۀ کودکی به‌عنوان یکی از پایه‏های اصلی نظریۀ روانکاوی، نخستین بار به بارزترین شکل در کتاب فوق مطرح شد که پیش‏گام آراء و نظرات چالش‏برانگیزی دربارۀ جنسیت و زمینه‏ساز آثار بعدی او در این حوزه بود.

گام مهمی که در ابتدا فروید را از حدود نظریه‏های شارکو، ژانه و بروئر فراتر می‏برد، نوعی جهش تفسیری است که به‌جای بسنده‏کردن به امور رؤیت‏شده و قرائت‏شان، آنها را نشانه‏هایی از اموری رؤیت‏ناپذیر تلقی می‏کند و در عین حال، همچنان که گفته شد، با برداشت بی‏سابقه‏ای از نقش زبان در رؤیت‏پذیرکردن این امور و در بروز بیماری همراه است. در واقع ریشه‏های پیدایش روانکاوی از یک لحاظ برمی‏گردد به رویکرد مشخصی نسبت به داده‏های بصری و زبانی که به‌تدریج خط تمایز قاطعی را میان فروید و دیگر عصب‏شناسان اواخر قرن نوزدهم و مهم‏تر از همه شارکو ترسیم کرد.

بخش مهمی از فعالیت‏های بالینی شارکو که به مشاهده‏های تجربی در تشخیص و درمان بیماری متکی بود، در بیمارستان سالپِتریر[3] انجام می‏گرفت که در آخرین دهه‏های قرن نوزدهم تعداد زیادی از زنان مبتلا به هیستری در آن تحت مراقبت و درمان قرار داشتند. این بیماران در عین حال نمونه‏های مهمی برای پژوهش در اختلالات عصبی به شمار می‏رفتند. از نظر شارکو، سالپتریر یک «موزۀ آسیب‏شناسی زنده» بود. او قبل از فرایند درمان، تأکید خاصی بر ضرورت طبقه‏بندی بیماران بر اساس علائم و نشانه‏ها داشت. بعد از آنکه با تغییر آرایش سالپتریر، زنان مبتلا به هیستری و صرع در یک بخش جا داده شدند، تشخیص و تفکیک آنها از هم به بخش مهمی از فعالیت‏های شارکو بدل شد. به باور او، هیستری نیز مانند دیگر وضعیت‏های بیمارگون تابع قواعد و قوانینی بود که پی‏بردن به آنها همواره از طریق مشاهده‏های دقیق و به تعداد مکفی میسر می‏شد. وجه شاخص شیوۀ تشخیص و درمان شارکو همین تأکید بر مشاهده و دیدن بود. برای او عینیت علمی پیوند لاینفکی با توان و دقت بالای مشاهده‏کردن داشت و تشخیص‏های بالینی‏اش بر محور بررسی‏های دقیقی صورت می‏گرفت که زحمت بصری بالایی را می‏طلبیدند.[4]

تمرکز بالینیِ شارکو بر جلوه‏های بصری و رؤیت‏پذیرِ بیماری، تضاد بارزی دارد با رویکردی که بعدتر فروید در درمان هیستری اتخاذ کرد و بیش از هرچیز مبتنی بر گفتار بیمار بود. از نظر شارکو، بدن در نمودهای ظاهری‏اش سرنخ‏ها و علائمی برای تشخیص بالینی در اختیار می‏گذاشت. این حساسیت نسبت به کوچک‏ترین جزئیات بصری را البته نزد فروید نیز می‏توان یافت (که شاید درخشان‏ترین نمونه‏هایش را در طرز مواجهۀ او با آثار هنری می‏بینیم). اما تفاوت اصلی فروید در توجه بی‏سابقه‏ای است که به ظرایف گفتار بیماران عصبی نشان می‏دهد و اهمیت روان‏شناسانۀ ویژگی‏هایی از زبان را برجسته می‏کند که از نظر کسانی چون شارکو دور مانده بود. نحوۀ صورت‏بندی نظریِ فروید از تجربه‏های بالینی‏اش در قیاس با مشاهده‏های بالینی شارکو، گسترۀ وسیعی از ابتکارهای فکری و درجۀ بالایی از توان نظرورزی را نشان می‏دهد که به نتایجی متفاوت و تلقی‏ای دیگرگونه از اختلال‏های روانی منجر شده است. در مواجهه با حالت‏های سوداییِ بیمار هیستریک، آنچه که از نگاه شارکو توهم محسوب می‏شد، از نظر فروید شکلی از یادآوری خاطره‏های گذشته بود. به زعم او به‌طور کلی آنچه با عنوان سمپتوم‏های بیماری می‏شناسیم، شیوه‏ای از تجدید خاطره و یادآوری است که البته در بسیاری مواقع پیوند مستقیمی با آگاهی ندارد. همان‏طور که رؤیا شکل خاصی از تفکر است، سمپتوم‏های نوروتیک و مشخصاً سمپتوم‏های هیستریک نیز شکل خاصی از تجدید خاطره (یا به عبارتی نوعی خاطرۀ جسمانی) هستند. فرایند تبدیل هیستریکی نیز در واقع نوعی خاطره است که چون امکان آگاهانه‏شدن نداشته، از طریق تن مجال بیان و بروز یافته است. آنچه را حافظۀ آگاهانه از به‏یادآوردنش عاجز است، بدن به سیاقی خاص به یاد می‏سپرد، و این به‏یادسپاری در خیلی از مواقع به طرزی نمادین صورت می‏گیرد. بدنِ هیستریک همچون نوعی ماشین حافظه عمل می‏کند که فرایند ثبت‏کردنش همواره متأثر از نیروها و عمل‏گرهایی است که خاطره را دگرگون و معوج می‏کنند. خاطره هر بار بنا بر اوضاع‌واحوال کنونیِ فرد، به شکل متفاوتی یادآوری شده و در قالب لغزش‏ها، ژست‏ها، اعمال، انتخاب‏ها، خیالبافی‏ها و… مجال بیان پیدا می‏کند. این بیان‏گری را می‏توان در جلوه‏های زبانی و در عملکرد نادیدنیِ زبان در بدن بیمار دنبال کرد. چنان که فروید خاطرنشان می‏کند، بیان حالت‏های ذهنی از طریق رفتارها و واکنش‏های جسمانی غالباً به مدد کاربردهای زبانی میسر می‏شود. بنابراین برای او گوش‏سپردن به کلمات نیز به اندازۀ مشاهدات بصری معنا و اهمیت داشت.

تکیه بر زبان به‌منزلۀ بستر ظهور جلوه‏هایی که پدیده‏های روانیِ نادیدنی را به طرزی معوج و تغییرشکل‏یافته آشکار می‏کنند، به‌نوبۀ خود در رویکرد فروید در قبال عینیت علمی هم تأثیرگذار بود. او گاهی صراحتاً تأکید دارد که فرایندهایی روانی که در تبیین نِوروزها فرض گرفته شده و تشریح می‏شوند، صرفاً چارچوب‏هایی مفهومی برای درک و تشخیص بیماری، دنبال‏کردن مسیرهای متعاقب آن و توضیح تبعات آن‌اند و نباید آنها را به صورت فرایندهایی عینی و قابل مشاهده درک کرد. این هشدارها (چنان که جیمز استراچی نیز متذکر می‏شود) حاکی از لزوم بسط انگاره‏ای هستند که بتواند بدون گرفتارشدن در عینیت علمی، چارچوبی برای درک شمار کثیری از پدیده‏های روانی فراهم کند، انگاره‏ای که بعدتر در قالب «ناخودآگاه» صورت‏بندی شده و به‌تدریج به یکی از هسته‏های اصلی گفتار روانکاوی بدل شد. این مفهوم می‏تواند جست‏وجوهای مجدانۀ فروید را برای ابهام‏زدایی از پدیده‏هایی که با روش‏های عینی قابل ردیابی و اثبات نیستند، روشن کند و در عین حال تمایز قاطعی میان روانکاوی و آن دسته از گفتارهای روان‌شناختی ایجاد می‏کند که بین اصالت قائل‏شدن برای آگاهی و تقلیل اختلال‏های روانی به علت‏ها و فرایندهایی صرفاً فیزیولوژیکی در نوسان‌اند.

ناخودآگاه مفهومی است که مرز میان امر تنانه و امر روانی را مسئله‌دار می‏کند و بر همین اساس غریزه نیز در روانکاوی به صورتی دووجهی در مرز میان تن و روان تعریف می‏شود. در واقع از همان نوشته‏های متقدم فروید که قرابت بیشتری با عصب‏شناسی دارند، معلوم می‏شود که تمایز قائل‏شدن بین امور فیزیولوژیکی و امور ذهنی، در روشن‏کردن سرشت اختلال‏های عصبی چندان ثمربخش نیست، چراکه اینها از بطن یک روند تکاملیِ پرافت‏وخیز نشئت گرفته‏اند که در طی زمانی بسیار طولانی، پیچیدگی بی‏سابقه و بی‏نظیری به یک ارگانیسم خاص اعطا کرده است. آخر فروید به‌عنوان یکی از وارثان داروین نمی‏توانسته برای پدیده‏های ذهنی در نهایت منشأی جدا از فرایندهای مادی قائل شود، فرایندهایی که در روند تکامل ارگانیسم پیچیده‏ای با عنوان سوژۀ انسانی، به تجلیاتی بسیار نامحسوس و غیرجسمانی منجر شده‏اند.

در عین حال وجه مشخصۀ اصلی ناخودآگاه، مکانیسمی است که در روانکاوی با عنوان «سرکوب» شناخته می‏شود؛ فرایندی که به تعبیر فروید سنگ بنایی است که کل ساختار نظریِ روانکاوی بر آن استوار شده و بر اساس آن می‏توان بین پدیده‏های روانی ناخودآگاه و پیش‌آگاه تمایز قائل شد. سرکوب نیز مفهومی است که به‌تدریج از دل مشاهدات بالینی و تأملات نظری قوام یافت. در جستارهای ابتداییِ فروید، این مفهوم در قالب انگارۀ دفاع بیان شده است که به‌نوبۀ خود بر مفهوم نیروگذاری روانی (یا کاتِکسیس) متکی است. استفادۀ فروید از تعبیر «نوروسایکوزهای دفاعی» برای اشاره به دسته‏ای از اختلالات روانی که موضوع اصلی درمان روانکاوانه را تشکیل می‏دهند، حاکی از نقش بارز فرایند دفاع __ ‌و بعدتر سرکوب‌ __ در تکوین این بیماری‏هاست. این اختلال‏ها به‌تدریج در قالب دو صورت کلیِ هیستری و نِوروز وسواس بیان و دسته‏بندی می‏شوند که دو شاکلۀ روانی عمده در کردارهای بالینی روانکاوی‌اند. فروید ابتدا پارانویا را نیز در کنار این دو دسته‏بندی و تحلیل می‏کند، اما در ادامۀ فعالیت‏های نظری و درمانی‏اش، فقط به شکلی پراکنده به پارانویا می‏پردازد و این اختلال به اندازۀ هیستری و نِوروز وسواس محور بحث قرار نمی‏گیرد. هرچند همان موارد معدود مطالعۀ پارانویا نیز از نمونه‏های شاخص متن‏های بالینی او به شمار می‏روند و نقش مهمی در بسط مسیرهای آتی نظریۀ روانکاوی داشته‏اند.

نوشته‏های بالینی فروید نشان می‏دهند که کشف قارۀ ناخودآگاه شبیه گذرکردن از دل جنگلی تاریک بوده که نیازمند میزان بالایی از صبر و حوصله، درک نقاط انسداد و کاستی‏های نظری، شهامت جست‏وجوی مسیرهای تازه و ابداع مفاهیمی جدید برای پی‏ریزی شالوده‏های این مسیرهاست. این تقلای دشوار و پرفرازونشیب قبل از هرچیز از بطن تجربه‌ای مشخصاً مدرن شکل گرفته، تجربۀ مواجهه‏ای خاص میان بیمار و درمانگر که متضمن انبوهی از سردرگمی‏ها، تجدید خاطره‏ها، طفره‏رفتن‏ها، مقاومت‏ها و بیدارکردن دردهای خفته است، تجربه‏ای که چشمی بینا و گوشی شنوا و حساس به کوچک‏ترین جزئیات را می‏طلبد.

جستارهای مندرج در این کتاب برگرفته از ترجمه‏های انگلیسی ‏آنها در ویرایش استاندارد مجموعه آثار فروید است. علاوه بر اینها، متن‏هایی از ویراستار انگلیسی جیمز استراچی نیز که در قالب توضیحات مقدماتی و ضمائم به روشن‏شدن کلی بحث کمک می‏کنند، در این مجموعه درج شده‏اند. باید از انتشارات نگاه و به‏ویژه از آقای احسان کریم‏خانی تشکر کنم که امکان انتشار این مجموعه از متون روانکاوی را فراهم کردند. همچنین باید از توجه دلگرم‏کنندۀ دوستانی یاد کنم که با علاقه‏ای که به‌واسطۀ ذوق و حساسیت شخصی‏شان و از رهگذر تأمل در نفس نسبت به متون روانکاوی نشان می‏دهند، به‌نوبۀ خود به تداوم پیوند من با این متون کمک کرده‏اند. از این لحاظ خصوصاً از هم‏سخنی‏های صمیمانۀ مسعود ثابت‏زاده بهره‏مند بوده‏ام. این ترجمه را به او تقدیم می‏کنم.

[1]. Project for a Scientific Psychology

[2]. Three Essays on the Theory of Sexuality

[3]. Salpêtrière

[4]. فروید در وصف شارکو، حتی بیش از قابلیت فکری و تأمل‌گرانه‌اش از توانایی بالای او برای دیدن مانند یک هنرمند تمجید کرده است. جان کانستبِل نقاش رمانتیک انگلیسی زمانی گفته بود ما هیچ‌چیز را به‌درستی نمی‌بینیم مگر آنکه آن را بشناسیم. ولی برای شارکو عکس این گزاره صادق بود و شناخت بیماری‌های عصبی جز با دیدن دقیق و موشکافانه میسر نمی‌شد. شارکو از جمله چهره‌های قرن نوزدهم است که برای مکاشفۀ بصری و خصوصاً دیدن جزئیات جدید و نوظهور اهمیتی اساسی قائل بوده و از این جهت او را می‌توان در کنار دیگر نمایندگان مدرنیسم در قرن نوزدهم قرار داد و سالپتریر را نیز یکی از نهادهایی دانست که شکل خاصی از نگاه مدرن را در خود پرورانده است.

انتشارات نگاه

کتاب «جستارهایی دربارۀ تکوین بیماری‏های روانی : گزیده‏‌ای از نوشته‌‏های بالینی روانکاوی » نوشتۀ زیگموند فروید گردآوری و ترجمۀ مهدی حبیب‏‌زاده

انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “جستارهایی دربارۀ تکوین بیماری‏های روانی”