باکوی زیرزمینی

‎نوشتۀ محمدسعید اردوبابی
ترجمۀ ودود مردی

ضرباهنگ‏های برخاسته در کوچه‏های گل‏آلودی که آب‏های گوگرددار از آن جاری می‏شد، چونان مارش اردوی فقر و بندگی بود که با همة توش و توان برای پایان دادن به بهره‏کشی به صدا درمی‏آمد. رهگذرانی که واپسین نیروی کار خویش را فروخته بودند و بازمی‏گشتند، برای آنان که می‏رفتند نیروی کار خویش را به لقمه‏ای نان بدل کنند، سلام می‏دادند و عبور می‏کردند. کورسوی لامپ‌های دخمه‏ها در شیشه‏های شکستة پنجره‏ها به زردی می‏گرایید و زغال‏های خاموش را تداعی می‏کرد، حصارهای شکسته با آبگیرهای مازوتی، دیوارهای سیاه و دوده‌گرفته، زنانی که دم در ایستاده و منتظر سرپرست خانواده بودند، کودکان زار و نحیف کارگران و… از همه چیز، به‌آسانی می‏شد به چرایی آغاز رزم و پیکار پی برد.

 

 

550,000 تومان

جزئیات کتاب

سال چاپ

1404

نوبت چاپ

اول

پدیدآورندگان

ودود مردی, محمد سعید اردوبادی

تعداد صفحه

414

جنس کاغذ

بالک (سبک)

قطع

رقعی

نوع جلد

شومیز

کتاب «باکوی زیرزمینی» نوشتۀ محمدسعید اردوبابی ترجمۀ سارا ودود مردی

 

گزیده‌ای از متن کتاب

در کارخانه

سوت آغاز کارِ کارخانه نواخته شده بود اما کارگران هنوز کار نمی‏کردند.

آیراپت، عسگر و ممد دور پاولوشا گرد آمده بودند و مشورت می‏کردند تا در جایی بتوانند روزنامۀ «کوالی» را که از تفلیس آورده بودند بخوانند. واسیا هم به آنان نزدیک شد. روزنامه‏خوانی را به شب موکول کردند و از هم جدا شدند.

پاولوشا انبر را برداشت و کوره را به‏هم زد، چلمان، سرمکانیک کارخانه، از سوراخ پنجره به پاولوشا زُل زده بود. او برحسب هر روز، پاولوشا را زیر نظر گرفته بود، می‏خواست بداند با چه کسانی دیدار و گفت‏وگو می‏کند. چلمان برای گزارش به مدیر کارخانه چیزی در دفتر یادداشتش نوشت و دوباره چشم به سوی پاولوشا چرخاند. او در دفترچه‏اش چنین نوشت:

«آدم کله‏شق و سربه‏هوایی است، زبان تندوتیزی دارد. اما به‏هردلیلی کارگران دوستش دارند و از او حرف‏شنوی دارند. امروز هنگام ناهار، قبل از پرداختن به کار، باز آیراپت، عسگر، ممد و واسیا دورش جمع شده بودند. پچ‏پچ می‏کردند، مثل آدم‏های دزد و مشکوک حرف می‏زدند. به نظر من باید جمع آنها را به‏هم زد، چون جو کارخانه را مسموم کرده‏اند».

چلمان سپس وارد کارگاه شد، نزدیک پاولوشا رسید و گفت:

_ خوب به چشم‏های من نگاه کن! اینجا کارخانه است. جای حرف‏های مخفی نیست. تو باید برای همیشه بدانی که من حساب صدها آهنگر مثل تو را در عرض یک دقیقه می‏دهم و بیرونش می‏کنم. این کار به هیچ جای کارخانه برنمی‏خورد. باید بدانی که بین کارخانه‏های شرکت نوبل[1]، کارخانۀ قاراشهر[2] اینجا از لحاظ مقررات نمونه است. این مقررات نتیجۀ دقت من در کارهاست. اینجا مکانیک‏هایی مثل چلمان وجود دارند. فهمیدی؟ خوب تو گوشت فرو کن، به من می‏گویند چلمان!…

چلمان زیاد حرف زد. پاولوشا چندان اهمیتی به او نداد. آهن سرخ را از کوره با انبر سنگین برداشت. بر روی سندان گذاشت، با پتک کوبید و گفت:

_ می‏شناسمت، تو هم مرا می‏شناسی. به من هم در قاراشهر می‏گویند پاولوشای آهنگر! تو در کارخانۀ قاراشهر نوبل مکانیک مشهوری هستی، من هم در تمام کارخانه‏های باکو به پاولوشای آهنگر شهرت دارم. در باکو پاولوشا نمونه است! من هم بهت پیشنهاد می‏کنم سعی کنی مرا بهتر بشناسی. با اینکه هر روز مرا زیر نظر داری، باز دربارۀ من چیزی نمی‏دانی.

پاولوشا با انگشت عرق پیشانی‏اش را سترد. قطرات عرق روی آهن تفته ریخت و بخار شد. سپس با خونسردی آهن را در کوره گذاشت. آهن دوّم را که به‏سان زبان گاو سرخ شده بود، برداشت و کوبید و به کار پرداخت.

کارگران منتظر نتیجۀ بحث میان چلمان و پاولوشا بودند. عدۀ زیادی کار را متوقف کرده بودند و با هیجان به آنان می‏نگریستند.

چلمان به‏ناگاه چونان سگی که سنگ خورده باشد، خشمگین شد. به‏هیچ‏وجه باور نمی‏کرد که از آهنگر ساده‏ای چون پاولوشا چنین سخنان قاطعی بشنود. نزدیک‏تر آمد. می‏خواست برخی حرف‏ها را به او بزند. اما بُراده‏های آتشین جهیده از ضربۀ سنگین پتک پاولوشا روی آهن سرخ که چونان پروانه‏های بال طلایی به دوروبر پرواز می‏کردند، مانع شدند تا نزدیک شود. از دور به پاولوشا گفت:

_ هی، بهت می‏گویم دست نگه‌دار!

پاولوشا دوباره آهن را در کوره انداخت، تکانی به خودش داد، عرقش را سترد و گفت:

_ حالا بفرمایید، گوش می‏کنم.

چلمان دست به کمر زد و چشم‏هایش را تنگ کرد:

_ زیاد به خودت مغرور نشو. وقتی اخراج شدی، هیچ‏یک از آشناهایت نمی‏آیند بگویند: «جناب چلمان ما پاولوشا را می‏شناسیم، بگذارید به کارش ادامه دهد». اگر کسی هم پیدا شود که چنین حرفی بزند، من بهش می‏گویم: تو هم با پاولوشایی که می‏شناسی برو به جهنم! تو می‏دانی امسال چه سالی است؟

[1]. نوبل از صاحبان صنایع نفت باکو. برادران روبرت و لودویک نوبل در سال 1870 از پترزبورگ به آذربایجان آمدند و به استخراج نفت در آن دیار مشغول شدند. شرکت آنان حدود بیست درصد نفت روسیه را تولید می‌کرد. این شرکت ‌جز صنایع نفت در زمینۀ صنایع دیگر هم سرمایه‌گذاری کرده بود.

[2]. قاراشهر از محله‌های نفت‌خیز و کارگری آن زمان باکو.

 

موسسه انتشارات نگاه

کتاب «باکوی زیرزمینی» نوشتۀ محمدسعید اردوبابی ترجمۀ سارا ودود مردی

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “باکوی زیرزمینی”