. . . پونه تو زندان میمونه و همونجا محسن رو بهدنیا میاره. اون درخت سیب رو هم که الان تو حیاط خونه است، به میمنت ورود محسن همون موقع به درخواست پونه خودم کاشتم. حالا این وسط مرتضی هم عین سگ این در و اون در میزد تا پونه رو آزاد کنه. منم محسن رو که همهاش هم گریه میکرد آوردم خونه، مادرم ازش نگهداری میکرد تا با مرتضی بتونیم دنبال کارهای پونه بریم. اواخر دههٔ شصت شده بود. مرتضی یه روز که میره ملاقات، نمی دونم چی میگه که درگیر میشه. اونها هم دستگیرش میکنن. سالها بعد یکی از مأمورها بهم گفت که مرتضی همه چی رو بهجای پونه گردن میگیره. حالا چهجوری و چی می شه واقعاً نمیدونم. چون پونه و مرتضی ممنوع الملاقات شده بودن. هر کاری کردم نشد ببینمشون. نمی دونم تو اون دو سه ماه آخری چه اتفاقی افتاد. فقط همینقدر میدونم که مرتضی از زندان برنگشت. گفتن تو زندان خودشو حلق آویز کرده و کشته. حالا برا چی؟ فقط خدا میدونه.
بدون شک در ادبیات معاصر آمریکا، کمتر نویسندهای را میتوان یافت که همانند دونالد ریپولاک در به تصویر کشیدن فرهنگ عامه و پیچیدگیهای آن در قالب داستان تا به این اندازه موفق باشد. سبک روایی و پر از تعلیق ریپولاک بدیع و پر از خلاقیت است. آفرینش و خلق دلهره در شیطان، همیشه از کلیشههای همیشگی این سبک پیروی نمیکند و این همان جوهر و مایهای است که داستان را از سایر آثار جنایی ممتاز میسازد. بسان دو رمان دیگر پولاک _ سفرۀ آسمانی، داستانهای اوهایو _ داستان در فاصلۀ زمانی پس از جنگ جهانی و در اوهایو، قلب تاریک ایالتهای جنوبی دنبال میشود. ابرقهرمانی وجود ندارد و تمام شخصیتهای کتاب به یک اندازه در خط داستان پررنگ و تأثیرگذارند. در واقع قهرمان اصلی این کتاب شیطان است که افسار دیگران را در دست خود میگیرد و در قالب انسان، آنها را به نیایشگاه خود میکشاند.
در سال 2012 کتاب «شیطان، همیشه» برندۀ جایزه توماس و لیلیان دی. چافین شد و در همان سال همراه با ستایش و تحسین منتقدان، جایزۀ ادبی فرانسه و آلمان را نیز نصیب خود کرد. رمانی عجیب با نگاهی نو و قصهای پر از جذابیت.
صاحب شناسنامه 678:تاملی در شعر و اندیشهی فروغ فرخزاد
محمد قراگوزلو
فروغ از جنس فاوستِ گوته – آن جلوه گاهِ پرصلابتِ معنویِ مدرن – نبود که با جایگزینی روابط زندگی نو به هدف خود در متن فاجعه ی تراژیک ارتقا یابد. هم چنین دشوار می توان او را به جهانی راه داد که مارکس در عبور از مناسبات متعفن مدرنیسمِ بورژوایی آفرید. هر آن چه سخت است و استوار دود می شود و به هوا می رود.
با این حال “ایمان بیاوریم” شاعر را سه گام به جان درخشان این جهان نزدیک می کند. آن جا که تقدس و آرمانِ رهاییِ انسان زمینی می شود. فروغ با وجود همه ی های و هوی و هیاهویی که علیه بورژوازی راه می انداخت از چنان صلابتی برای عبور بی تردید از مزایای آن برخوردار نبود. هم زمان پا در زمین چمن آفریقایی خانه ی دروس گلستان داشت و سر در سودای آتشبازیِ میدان توپخانه! لاجرم تلاش برای بازی در هر دو زمین او را به رقصی ناموزون وا می داشت که به تلوتلوی مستان مانسته بود!