عاشقانه

آیه های عاشقانه

لطیف هلمت

رضا کریم مجاور

لطیف هلمت شاعری از دیار کردستان عراق  با بیش از 20 مجموعه شعر  در کارنامه هنری اش که به ایران نیز سفر کرده است و ترجمه آثارش در ایران نیز محبوب است این بار نیز با کتاب «آیه های عاشقانه» به ایران و به  میان دوستدارانش آمده است.

لطیف هلمت علاوه بر کردی عربی نیز می داند و به این زبان نیز شعر می سراید.او علاوه بر شاعری نمایشنامه نویس نیز هست و البته کتاب های داستانی برای کودکان هم منتشر کرده است.

او شاعر،مترجم، نویسنده و روزنامه نگار است و  سال 1947میلادی درشهر«کفری»از توابع استان کرکوک کردستان عراق و در دل خانواده ای عاشق ادب و اهل ادبیات متولد شده است.

رضا کریم مجاور نویسنده و مترجم ایرانی کُردتبار است که تاکنون آثار بسیاری را از  نویسندگان بزرگی چون «شیرکو بیکس»،«رفیق صابر» و لطیف هلمت از زبان کْردی به فارسی برگردانده‌است. او که پیش از این آثر دیگری از لطیف هلمت با عنوان «گیسوانت سیه چادر گرمسیر و سردسیر من است»را ترجمه کرده بود اینبار ترجمه اش از کتاب “آیه های عاشقانه” او را روانه بازار نشر ایران کرده است

 

ادامه خواندن ←

پنهانی چند شعر عاشقانه برای دو سه نفر

سید علی صالحی

 شعر سید علی صالحی نه سخت است و نه ساده و همین اتفاقِ از سر آگاهی است که منجر به کشف زیبایی‌شناسی شعر او می‌شود. عاملی که خود معلول ارتباط سالم ناخودآگاه او با جهان بی‌پیرایه خودآگاه اوست. برای نمونه به شعر سفر همیشه سرآغاز اضطراب ماست نگاه کنید: «من گاهی گران به گفت می‌آیم/ من/ الکن اعصار وحشت‌ام که واژه‌هایم/ وثیقه‌ی آزادی می‌شوند/ اما خودم وقت پرنده‌گی/ کلمه کم می‌آورم». معیار عناصر زبانی شعر صالحی ریشه در نادیده گرفتن زبان آرکائیک و فاخر دارد. همان موهبتی که خودش آن را نفی خودکامگی زبان می‌داند. در این زبان، کلمات آنچنان رامِ دست و تخیل او هستند که حتی وقتی از مرگ می‌گوید واژه‌ها برایش صادقانه می‌میرند. شعر «پیراهنت را رو به باد بگیر» از پرده دوم: «من بی سوی و/تو/ ماسوا/ من/ آب و/ تو تشنه به نی‌نوا/ هی حضور تمام/ ببین در غیاب تو/ بر من چه رفته است/ که شب از روز خسته و/ روز/ از این همه شب/ تاریک». در جهان شعر صالحی آزادی همیشه یک پای ثابت تحقیر تاریکی است و دانایی نقطه پرگار تخیل اوست. با این همه اما در یک چشم‌انداز کلان، می‌توان بسامد را تنها تهدید زبان او دانست. عنصری که فرصت سپیدخوانی را از مخاطب می‌گیرد تا جایی که مخاطب احساس می‌کند نقشی جز سکوت در برابر شاعر ندارد. شعری از پرده دوم: «دلهره،دیوارها،آدمی/ فرق چندانی ندارد/ کدام سوی خیابان باشی/ عده‌ای با عجله می‌آیند که بروند/ عده‌ای با عجله می‌روند که بیایند/ سر تا ته زندگی را بزنی/ سر تا ته زندگی همین است». در فضای فرهنگی و اجتماعی سیاسی ایران، آقای صالحی همواره در کسوت یک شاعر پرسشگر مطرح بوده است و باید مهم‌ترین پرسش او را در اندوه بی‌پایانی خلاصه کرد که بی‌رحمانه گریبان آزادی انسان را گرفته است. کما اینکه همیشه برایش گرسنگی به سان گرگ بوده است و تشنگی یک فرصت بی‌نظیر برای عادت نکردن به این زندگی، که به تعبیر خودِ شاعر تکلم بیهودگی است. شعری از پرده چهارم: «به خشک‌سال دریا بمیریم/ بهتر است…تا تحمل این طایفه/ که ترانه‌خوان تاریکی‌اند/ نه تحقیر سگ/ نه تیغ درنده/ تمام». کتاب دوم درست از جایی شروع می‌شود که کتاب اول به پایان می‌رسد. این کتاب بیشتر در بر گیرنده عاشقانه‌های شاعر است: «ماندن در خانه/ مردم را خسته می‌کند/ رفتن به خیابان هم پول می‌خواهد/ منتظر تماس توام/ بی‌شنیدنِ تو/ همه کهکشان کر است». متافیزیک شعر صالحی آرامشی دارد که کمتر در شاعران دیگر دیده می‌شود. کار او در شعر، نوعی قداست دادن به زبان است. زبانی که تنها بخش کوچکی از آن بر گفتار دلالت دارد، که کارکرد اصلی آن ریشه در رفتار حرف‌های شاعر دارد: «ماه، رخسار، سپیده‌دم/ و دختری/ که ابریشم و انار/ مترجم لهجه‌ی بوسیدن‌اش بودند». آقای صالحی به عنوان یکی از بنیانگذاران موج ناب، که هرچند در سال ۵۷ از آن فاصله می‌گیرد اما به جرات می‌توان گفت، شعر او هنوز شعر ناب است: «هر وقت مثل مادرم/ دعایت می‌کنم/ می‌شنوم دریا آهسته با خودش می‌گوید/ آمین». حضور نامحسوس اندیشه در شعرهایش، باعث شده تا او در بیان مشاهدات خود خردورزی نکند. شاعر می‌تواند گزارشگر وقایع پیرامون خود باشد اما به شرطی که شور و شهود را قربانی شعور مجرد نکند. کاری که آقای صالحی در انتهای کتاب انجام می‌دهد نمونه خوبی است از شاعری که خودش را در مقام روایتگر تاریخ قرار می‌دهد: «ببین چقدر دروغ گفته‌اید/ که سنگ هم می‌ترسد/ مُهر نمازتان شود/ بوی بد دهان سگ می‌آید». شعر صالحی آهنگین نیست. به عبارتی انگار کلمات شعر صالحی اصلا نیازی به ضرباهنگ ندارند. چراکه آرایه‌های کلامی‌او مدام در حال گرم نگاه داشتن یکدیگر هستند. به تعبیری او استاد شکستن واژه‌هاست برای به دست آوردن هسته آنها. گاهی مخاطب به قدری در واژه‌هایش غرق می‌شود که انگار دارد به یک تصویر سه‌بعدی نگاه می‌کند. طوری که او وادار می‌شود تا احساس کند خداوند هم مخاطب صالحی است: «کوبانی/ کربلای هزاره‌ی کرکس/ با سرهای بریده‌ی بسیارش بر نیزه‌ها/ خدایا…خدایا/ کلمه کافی‌ست/ برایم گلوله بفرست». دریافتی که او از جهان پیرامون خود دارد مبتنی بر عناصر دیداری است تا کشفیات ذهنی و این حاصل کاشت دوربین شاعر در موقعیتی مناسب است برای ثبت هر آن چیزی که او به خاطرش دست بر دعای نوشتن می‌برد: «نگران نباش/ سرانجام دجالان خواهند رفت/ درندگان خواهند رفت/ دردآوران خواهند رفت/ اما تو…تنها تو/ سربلند، زیبا و بی‌نظیر می‌مانی/ تو دختر کوبانی».

ادامه خواندن ←

ورار «ترانه ها و عاشقانه های بوشهر»

آکا صفوی

موسسه انتشارات نگاه

بی‌سبب نیست اگر شروه‌سرایی را تجلی‌گاه عرفان می‌نامیم؛ چراکه صوفیان نیز در محفل خود با توسل به سماع، به عالم وجد و سرمستی وارد می‌شوند. درست همان کاری که شروه‌خوان جنوبی با ادای کلمات دوبیتی حالتی سودایی و ماورایی را به وجود آورده و به شنونده منتقل می‌کند تا بدین‌ترتیب با شور و شیدایی شعرش، او را از نشیب صحو به فراز سکر و مستی عروج دهد…
بیشترین احساسی که بر فراز سر شنوندۀ یک شروۀ هنرمندانه چتر می‌گشاید، احساس سنگین و باشکوه فراق و هجران است. به ندرت می‌توان یک دوبیتی را سراغ گرفت که طعم تلخ فراق ندهد و یا دست‌کم در یک مصرع به آن اشاره نشده باشد. در اینجا می‌توان پرسید که چرا این عنصر تلخ و جان‌گذار بدین‌سان بر پیکرۀ دوبیتی‌های شروه چیره گردیده است…؟

ادامه خواندن ←

پنجاه و سه ترانه ی عاشقانه

شمس لنگرودی

مى‌آيى و چون چاقويى روزم را به دو نيم مى‌كنىنيمى، بهار هلهله زن، توفان‌هاى سرخوش

نيمى كه نيامده بودى هنوز

و بوى نان كپك زده را مى‌دهد.

اى زن

پرنده معتكف در روحم!

انگور رهايى‌بخش!

نور خنك شده

   اى زمين!

به من

بيست و چهار ساعت كامل ببخش

روز يخ زده‌ام را

در گرماى تنت آب كن

جرعه جرعه در گلوى اين پرنده بسمل بريز.

مىآيى و چون چاقويى روزم را نصف مى‌كنى

مى‌روى

پاره‌هاى تنم

در اتاقم مى‌ماند.

ادامه خواندن ←

کلمات ساده عشق عاشقانه های برتر جهان

ياروس لاو سايفرت

فریده حسن زاده (مصطفوی)

كسى كه لويى آراگون او را بزرگترين شاعر دنيا مى‌دانست، يعنى يانيس ريتسوس، با اشاره به اشعار ياروسلاو سايفرت نوشت :

و ببين برادرِ من، سرانجام ما آموختيم كه با يكديگر سخن بگوييم

آرام آرام ــ و به‌سادگى.

سايفرت، شعر را تافته‌ى جدا از بافته نمى‌داند. مى‌گويد :

شعر، از روزِ ازل با ماست

همچون عشق

همچون گرسنگى، طاعون و جنگ.

كلماتِ اشعارِ سايفرت اگرچه نهايتِ ظرافت و لطافتِ طبع او را به نمايش مى‌گذارند اما خيال دور شدن از زمينِ زير پاى او و گم شدن در ابرهاى آسمان را ندارند. مثلا در شعرِ سرِ مريمِ باكره، سايفرت پس از توصيفِ حسِّ هجومِ پاييز با آوردنِ الفاظ شاعرانه‌اى همچون: ابريشمِ حضور، حسِّ خفيفِ اندوه يا حتى قطره‌هاى كوچكِ خون، تأكيد مى‌كند : «اين زمانى‌ست كه زخم‌هاى آدمى دردناك‌تر است.» و مصراع‌هاى بعدى را با خيالِ راحت مى‌آورد: «به عيادتِ ولادمير هولان رفتم. بيمار بود. او نزديك لوسانتين سميزى مى‌زيست، درست بالاى رودخانه.» و هيچ اعتنايى ندارد به حيرتِ خواننده‌ى خو گرفته به ابهام و ايهام و كلى‌گويى در شعر كه بى‌اختيار از خود مى‌پرسد: مرا با آدرسِ ولادمير هولان چه‌كار!؟
سايفرت براى همه‌ى جزئيات اهميت قائل است و هيچ چيز را از قلم نمى‌اندازد؛ انگار نه انگار اساتيد و اهل فن، شعر را نيازمند ايجاز و اختصار و رمز و راز دانسته‌اند. در شعرِ «شاعر بودن» به‌عمد، حرّافى مى‌كند: «در كتاب درسىِ كهنه‌اى، چاپِ بنگاهِ انتشاراتى امپريال، به سال مرگ ورشليسكى، فصل شعر و شاعرى را گشودم و سطورى چند خواندم…»

سايفرت خود اعتراف مى‌كند :

گاه اشعار من، به گونه‌اى شرم‌آور

ساده بوده‌اند.

اما ريتسوس براى آن‌ها كه «مى‌توانند لبخند بزنند و بگويند: ما مى‌توانيم در هر ساعت براى شما يكصد شعر از اين دست بسازيم»، جوابِ خاضعانه‌اى دارد :

و اين درست همان چيزى‌ست كه ما مى‌خواهيم

چرا كه ما برادرِ من، براى جدا كردنِ خود از مردم آواز نمى‌خوانيم،

ما مى‌خوانيم تا كه مردم را با هم متّحد كنيم

ما به سخن گفتنِ آرام، در زندان‌ها خو كرده‌ايم، در جلسات،

در اقدامِ مشتركِ مخفى در دورانِ اِشغال،

ما به‌حرف‌هاى‌كوچك‌وصريح‌برفراز ترس‌و بر فراز رنج‌خو كرده‌ايم.

در سال 1984، سايفرت، پاداشِ جستنِ كلماتِ ساده و زيبا را كه به قولِ خودِ او «بسى برتر از جنايت و قساوت» است، با پذيرفتنِ جايزه‌ى نوبل، گرفت. اشعار او به بسيارى از زبان‌ها ترجمه شدند و سايفرت خود در ترجمه‌ى اشعارش به انگليسى با مترجم انگليسى زبان همكارى داشت. دوزبانه بودن متنى كه پيش رو داريد به همين سبب است.

 اشعارى كه از ريتسوس در اين‌متن آمده، از شعرِ «ديگِ دودزده» ترجمه‌ى فريدونفرياد است.

ادامه خواندن ←

صد غزل عاشقانه

پابلو نرودا

 زهرا رهبانی

پابلو نرودا، شاعر شيليايى (پارال، 1904ــ سانتياگو، 1973)، بدون شك يكى از برجسته‌ترين چهره‌هاى ادبيات جهان است. هرچند او سراسر زندگى خود را در مبارزه سياسى، بازداشت و تبعيد گذراند، ولى خلاقيت هنرى و بيان شاعرانه‌اش بى‌ترديد در عرصه تحول ساختار شعر اسپانيايى، به ويژه كاستيانا، تأثيرى بسزا داشت، اعطاى جايزه نوبل به شاعر در  1971 از سوى جامعه بين‌المللى خود گواه اين مدعاست.

نرودا به‌خوبى ضرورت بكارگيرى شعر در عرصه مبارزه سياسى مردم آمريكاى لاتين را دريافته بود. او به ويژه مى‌دانست كه سخن گفتن از عشق به دوران تاريك سركوب و اختناق، آنگاه كه شعله‌هاى جنگ زبانه مى‌كشد، كار آسانى نيست. شعر نرودا نگاهى است به خلاء درونى انسان، آنچه كمتر قلم و زبانى توان به تصوير كشيدنش را دارد. هم از اين‌رو، نرودا را بايد شاعر همه اعصار ناميد، همو كه شعرش امروز به آخرين سنت‌هاى شعرى زمان معاصر پيوسته است

ادامه خواندن ←

جشن امضای کتاب ترانه‌های عاشقانه‌ی روزبه بمانی: دنیای این روزای من

مؤسسۀ انتشارات نگاه با همکاری نشرثالث برگزار می‌کند : جشن امضای کتاب ترانه‌های عاشقانه‌ی روزبه بمانی دنیای این روزای من یکشنبه ۱۶ خرداد ساعت ۶ عصر در فروشگاه ثالث آدرس: خیابان کریمخان . بین ایرانشهر و ماهشهر پلاک ۱۴۸ .

ادامه خواندن ←

اینک دختری میهن من است

اینک دختری میهن من است

عاشقانه های شیرکو بی‌کس

ترجمۀ رضا کریم مجاور

من نه چشمان تو را

که دو پرستوی پر سوسو را دیدم

من نه قامت تو را

که شاخه های نور را دیدم

من نه دهان تو را

که چشمه ای جوشان را چشیدم

من نه گیسوی تو را

که مشتی پرتو خورشید را دیدم

من نه صدای تو را

که زمزمه‌ی آب را شنیدم

من نه بوی تو را

که بوی خاک را بوییدم

من نه روی تو را

که خوابی سبز را دیدم

من نه عشق تو را …..

ادامه خواندن ←

پیرایه،دختری از استانبول- چشم چراغ 92

پیرایه دختری از استانبول

پیرایه دختری از استانبول روایت سنت و مدرنیته است در قالب یک داستان جذاب و عاشقانه.پیرایه دختری دندانپزشک که به همسر مردی از یک خانواده ی سنتی در می آید و به اجبار از شهر زادگاهش ،استانبول،راهی دیار بکر می شود تا با شوهرش که او هم دندانپزشک است زندگی کند.دخالت های مدام مادر شوه،تکیه بر مسائل خرافی و تعصب ورزی شوهر،زندگی او را به بن بست می کشاند.پیرایه زنی امروزی است.او طغیان می کند و با گسستن رشته های اسارت،زندگی مستقلی را در پیش می گیرد

ادامه خواندن ←