کتاب پیش رو اولین مجلد از مجموعه «زندگی روزمره» است و به موضوعاتی می پردازد که شاید برای خواننده امروزی بسیار جذاب و خواندنی باشد. بخش در تاریخ دوران مدرن تأثیری همه جانبه داشته؛ یعنی انقلاب فرانسه. حال این کتاب پرسش هایی را در دل روزمرگی های مردمان دوره انقلاب فرانسه می گذارد و زندگی همه طبقات جامعه را می کاود: نگرانیها، دلخوشیها، شرایط زندگی، وضع زنان و کارگران و روستاییان، اوضاع بهداشتی، چه می خوردند، چه می پوشیدند، برای سرگرم کردن خود چه می کردند و مواجهه شان با جرم و جنایت و کلیسا چگونه بود.
اغلب گمان می رود که مارکس تنها به رشد صنعتی، تکامل نیروهای تولیدی و پیشرفت اجتماعی توجه دارد و به ویرانی و غارت طبیعت بیاعتناست. کتاب حاضر بر خلاف تفسیرهای سنتی در باب مارکس، نشان میدهد که مارکس به جای آن که مانند اندیشه ی سبز معاصر، طبیعت را به جای انسان بنشاند یا مانند سرمایه داری اصل را بر دستیابی به «سود» و «حداکثر سود» بگذارد، به رابطه ی متقابل و سوخت وسازانهی انسان و طبیعت نظر دارد. نویسندهی کتاب به وارسی نوشته هایی از مارکس می پردازد که تاکنون نادیده گرفته شده است. او نشان میدهد که مارکس عمیقا دغدغه ی رابطهی در حال تغییر انسان با طبیعت را دارد. اکولوژی مارکس گستره ی پهناوری از اندیشه وران را در بر می گیرد: از اپیکوروس و دموکریتوس و لوکرتیوس گرفته تا چارلز داروین، توماس مالتوس، لودویگ فویرباخ و ویلیام پیلی. اکولوژی مارکس با عرضه ی برداشتی ماتریالیستی از طبیعت و جامعه به رویارویی با روح گرایی حاکم بر جنبش س بز معاصر برمی خیزد و بنای کار را بر روشی می گذارد که برای بحران زیست محیطی کنونی راه حل های پایدارتر، دیرپاتر و مردم مدارتر عرضه می کند. از نظر بلامی فاستر، مارکس، بر خلاف اندیشه ی س بز معاصر، ویرانی زیست محیطی را نه متوجه مدرنیته بلکه حاصل کار کرد شیوهی تولید سرمایه داری می داند.
«سگ ولگرد» مجموعهای از داستانهای کوتاه نوشته صادق هدایت(۱۳۳۰-۱۲۸۱) داستاننویس معاصر ایرانی است. سبک نو و خاص هدایت در نوشتن داستانهای کوتاه، او را الگوی نویسندگان بعد از خود کرده است.
داستانهای کوتاه این مجموعه شامل «سگ ولگرد»، «دن ژوان کرج»، «بنبست»، «کانیا»، «تخت ابونصر»، «تجلی»، «تاریکخانه» و «میهنپرست» است.
شوساکو اِندو در این داستان، در مخالفت با جنگ جهانی دوم، به کاوش در باب ماهیت اخلاق و مسائل آن میپردازد. دریا و زهر در اصل به زبان ژاپنی در سال 1958 منتشر شد و نویسندۀ آن زندگی دورنی سه شخصیت را واکاوی و تحلیل میکند. این سه شخصیت عبارتاند از: سوگورو، کارورز پزشکیای که در کار خود با پارادکسی بنیادین مواجه میشود؛ اسیر آمریکایی، که داستان با ورود او و اتفاقاتی که برای او میافتد، نقطه ثقل مباحث اخلاقی است؛ و تودا، پسرِ پزشکی توانمند که با وجود عذاب وجدان شدید در برابر رفتارهای غیر اخلاقی، حالتی منفعل دارد. اِندو در سرتاسر داستان، زندگی روزمره را در بیمارستانی در دوران جنگ توصیف میکند که به مجروحین جنگی رسیدگی میکنند و وضعیت افراد را در بیمعنایی عمیقی که به آن دچارند ترسیم میکند. بنابراین از نظر اِندو، بحران درجایی ریشه دوانده که نمیتوان مرز اخلاق و غیراخلاق را به سادگی ترسیم کرد. کتاب حاضر از زبان ژاپنی به فارسی ترجمه شده است.
آلیس در سرزمین عجایب اثری جدی و آینۀ تمامنمای عصر ویکتوریایی (و حتی زمان حال) است. دورانی که کودکان فقط نسخهای کوچکتر از برزگسالان بودند. آنان از خواندن داستانهای پریان و فانتزی برحذر میشدند، زیرا در این عصر ادبیات باید در خدمت درسهای دنیای واقعی باشد؛ همان دنیایی که مجالی برای دیدنِ کودکان نداشت زیرا یکی از واقعیتهای مورد پسند آن عصر، «تقلید» رفتار بزرگترها بود. کارول نکات جالبی را در این اثر خاطرنشان میکند: «دودو» سنش را به رخ میکشد و «دوشس» اقتدار شاه را. هرآنکس که بزرگتر(مقتدرتر) است بر دیگران تحکم میکند، همانگونه که وقتی آلیس قدبلند و درشت میشود، اعتمادبهنفس مییابد و همه چیز را برهم میزند. همه چیز ما را به یاد داروینیسم میاندازد. این است جهان بهظاهر خیالیِ آلیس که تا حد زیادی، نوعی محاکاتِ جهان واقعی است.
همین نگرش باعث شد آقای خ چنان به کارش عشق بورزد که تعجب و حتی حسرت اطرافیانش را برانگیزد. کمتر کسی مانند آقای خ در جهان یافت می شود که تا این اندازه به هماهنگی و یکسانی با شغلش دست یافته باشد. آقای خ واژه ها را می بلعید، هضمشان می کرد و بالا می آورد. چنان به کنه واژه دست می یافت که گویی خودش آن واژه بود. و با چنان وسواس و دقتی این آگاهی اش را اعمال می کرد که امکان نداشت نکته ای از زیر چشمش در برود یا مغفول بماند.
« اسم من بردیا است.که شما مرده اش می پنداشتید ! » مومیایی ، فریاد زنان حضورش را اعلام کرد ، با این ادراک شوم ، که از نظر همگان غایب شده است و در تابوت به گور خود می رود . حضور او در تابوت بود یا در وسوسه ی « جانشین » یا در ذهن آنانی که پی موکب عزا بودند ؟ حافظه ای زنده ، برای هستی خود می طلبید . فریاد زد « من اینجا هستم ، ببینید ! » موکب می گذشت و مردمان از پی او می گذشتند ؛ کسی را پروای آن فریاد خاموش ، آن حضور غایب ، آن وجود از هزاره ها بر گذشته و اینک بر باد شده ، نبود …فکر می کنم ، یکی از این نظامی های بی حوصله ی قدرت طلب بوده که با چند نفر مسلسل بدست رفته بالای سر رئیس ، مردک گفته ، تو به اعتبار سر نیزه ی من حکومت می کنی ، حالا چرا خودم حکومت نکنم . » جوان کوتاه قامتی که تا اکنون ساکت بود ، دستهایش را از جیب درآورد ، در هوا تکان داد و گفت « همه ی شان سر و ته یک کرباسند . برای ما چه فرقی می کند ؟ هر کس می آید ، می خواهد دنیا ، جامعه ، مردم را به قالب افکار و سلیقه خود بریزد . این می رود ، یکی دیگر می آید ، همه هم خود را برترین و بهترین می خوانند . این مردم اند که در مسلخ استبداد های گوناگون قربانی می شوند ، قربانی سلیقه های جور واجور خودکامگان …
درماندگی درازمدت
به مسلم شمردن مرگ معتادش کرده است :
اکنون که دل آن ندارد که به نور تند و تندتر سخن گوی روز وارد شود
و در میان مردان خطر کند .
هاینریش هاینه ، شکسته ، کندهشده از پاشنه
به آن رود کندرو زمان میاندیشد
که او را به آن سوی تیرگی دور و دراز میکشاند
و او را از سرنوشت دردناک انسان بودن و بهودی بودن جدا میکند .
به آهنگهای تردی میاندیشد که او ساز آنها بوده است
گرچه میداند که آهنگ از آنِ درخت نیست ،
از آن پرنده نیست _
آهنگ از آنِ زمان است و از روزهای رنگ پریدهی او میآید .
آنها نمیتوانند ترا نجات دهند ، چکاوکهای ترا ، کبوترهای ترا ،
و نه همه شبهای طلایی و گلهای مشهور ترا .
.
(پاریس ۱۸۵۶)