زندگی کوروش

گزنفون

ترجمه ابوالحسن تهامی

نام او را به يونانى (زينوفون) مى‌خوانند. تاريخ تولدش چندان روشن نيست، اما بيش‌تر تاريخ‌نويسان باور دارند كه وى در 431 ق.م. متولد شده، تا 76 سال بعد يعنى تا 355 ق.م زيسته است. كزنوفون در خاندانى اشرافى و در روستاهاى اطراف آتن زاده شد. پدرش از سرداران سپاه آتن بود، از اين‌رو با برخوردارى از امتيازهاى خاندان اشراف باليد و پرورش گرفت. كزنوفون مانند افلاطون از شاگردان سقراط بود، و او نيز همانند افلاطون، گوشه‌يى از انديشه‌هاى سقراط را به‌صورت گفت‌وگو ضبط كرده است. كزنوفون در روزگار جوانى، مانند بيش‌ترينه‌ى جوانان هم‌روزگارش از بزرگى و شكوه تمدن ايران مى‌شنيد، و بسيار دوست مى‌داشت تا با نزديك شدن به شهزادگان جوان ايرانى به مقام و جاى‌گاهى رسد؛ از اين‌رو پس از درگذشت داريوش دوم شاهنشاه پارس، كه اختلاف ميان كوروش جوان و اردشير براى جانشينى پدر بالا گرفت، او با ده‌هزار يونانى به سپاه كوروش جوان پيوست و از سارد در آسياى صغير به همراه ديگر سپاهيان كوروش به‌سوى پارسه‌گرد (پاسارگاد) رفت تا اردشير دوم را از تخت به زير كشند، و ديهيم شاهى را بر سر كوروش جوان بگذراند، كه از هر حيث بر برادر بزرگتر خويش به شاهى برازنده‌تر بود.

65,000 تومان

در انبار موجود نمی باشد

جزئیات کتاب

وزن 550 گرم
ابعاد 24 × 17 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ابوالحسن تهامی, گزنفون

نوع جلد

گالینگور

SKU

94799

نوبت چاپ

پنجم

شابک

978-964-351-490-7

قطع

وزیری

تعداد صفحه

375

سال چاپ

1399

موضوع

تاریخ

تعداد مجلد

یک

وزن

550

 گزیده ای از کتاب زندگی کوروش

كتابى را كه در دست داريد، كزنوفون، نويسنده‌ى آن، در دوهزار و چهارصد سال پيش نگاشته است؛ و اگر تا امروز در دسترس جهانيان قرار دارد و هنوز خوانده مى‌شود، بيش از هر چيز ديگر به قلم شيواى نگارنده‌اش وام دارد و به انديشه‌ى والا و توانمندى كه در پشت واژه‌هاى زيبا و عبارت‌هاى پرمعنايش موج مى‌زند.

 در آغاز زندگی کوروش می خوانیم

اين كتاب پيش از آن كه زندگى‌نامه‌ى كوروش باشد، درس‌نامه‌ى زندگى‌ست كه در كنار داستانى شيرين و خواندنى مى‌آموزد چه‌گونه راه‌هاى خوشبختى را هموار كنيم. كزنوفون در اين كتاب براى زِبَردستان، آيين سرورى را برمى‌شمارد و به زيردستان شيوه‌هاى فرمان‌گزارى را مى‌نمايد. بر سپهبدان رازهاى لشكركشى، لشكربرى، و پيروزى بر دشمن را آشكار مى‌كند؛ و به سربازان فضيلت دليرى تعليم مى‌دهد؛ و به شهريار جوان مى‌آموزد كه دادگرى چيست و راه كشوردارى و رهبرى مردمان كدام. نام او را به يونانى اين‌گونه مى‌نويسند: XeuojPnو در انگليسى به اين شكل  Xenophon و (زينوفون) مى‌خوانند. تاريخ تولدش چندان روشن نيست، اما بيش‌تر تاريخ‌نويسان باور دارند كه وى در 431 ق.م. متولد شده، تا 76 سال بعد يعنى تا 355 ق.م زيسته است. كزنوفون در خاندانى اشرافى و در روستاهاى اطراف آتن زاده شد. پدرش از سرداران سپاه آتن بود، از اين‌رو با برخوردارى از امتيازهاى خاندان اشراف باليد و پرورش گرفت. كزنوفون مانند افلاطون از شاگردان سقراط بود، و او نيز همانند افلاطون، گوشه‌يى از انديشه‌هاى سقراط را به‌صورت گفت‌وگو ضبط كرده است. كزنوفون در روزگار جوانى، مانند بيش‌ترينه‌ى جوانان هم‌روزگارش از بزرگى و شكوه تمدن ايران مى‌شنيد، و بسيار دوست مى‌داشت تا با نزديك شدن به شهزادگان جوان ايرانى به مقام و جاى‌گاهى رسد؛ از اين‌رو پس از درگذشت داريوش دوم شاهنشاه پارس، كه اختلاف ميان كوروش جوان و اردشير براى جانشينى پدر بالا گرفت، او با ده‌هزار يونانى به سپاه كوروش جوان پيوست و از سارد در آسياى صغير به همراه ديگر سپاهيان كوروش به‌سوى پارسه‌گرد (پاسارگاد) رفت تا اردشير دوم را از تخت به زير كشند، و ديهيم شاهى را بر سر كوروش جوان بگذراند، كه از هر حيث بر برادر بزرگتر خويش به شاهى برازنده‌تر بود. اما اردشير نيز لشكر آراسته، به‌سوى كوروش جوان مى‌آمد، دو سپاه در كوناكسا[1] ى ميانرودان، در شمال بابل به يك‌ديگر رسيدند و جنگ همان جا درگرفت. يونانيان شكستى سخت بر سپاه اردشير انداختند و گروهى بزرگ از ايشان را به گريز واداشتند، اما كوروش بر زمين افتاد و كشته شد. بزرگان سپاه اردشير از كلرخوس[2]  اسپارتى سردار يونانيان خواستند با ايشان به گفت‌وگوهاى آشتى   بنشيند، اما در نشست آشتى، ناگهان و ناجوانمردانه بر وى تاختند و به قتل‌اش رساندند. ده‌هزار سپاه مزد بر يونانى در سرزمينى بيگانه و ميان دشمنان، بى‌رهبر گرفتار شدند؛ اما ايشان از ميان خود رهبرانى تازه برگزيدند كه كزنوفون نيز يكى از آنان بود. اين رهبران سپاه ده‌هزار نفره‌ى يونانيان را از ميانرودان و از ميان شهرها و روستاهاى كُرد و ارمنى گذرانده، از راه كوه‌ها و دره‌ها و دشت‌ها به طرابوزان در كنار درياى سياه رساندند، كه در آن‌جا بر كشتى‌ها نشسته به يونان رفتند. رويدادهايى كه از اين پس در آتن و در زندگى كزنوفون گذشت به تبعيد وى از آتن انجاميد. عامل اصلى اين تبعيد را بسيارى شركت داشتن كزنوفون در سپاه آگه‌سيلائوس[3]  پادشاه اسپارت در جنگ با آتن مى‌دانند، و برخى عوامل فرعى ديگرى مانند پشتيبانى از سقراط و خدمت به پارسيان را نيز در آن بى‌تأثير نمى‌بينند. پس از تبعيد از آتن، كزنوفون به اسپارت رفت و آگه‌سيلائوس در ناحيه اسكيلوس[4]  نزديك به دشت اولمپيا به او آب و ملكى بخشيد. در آن‌جا بود كه كزنوفون در آرامشروحى به نوشتن پرداخت. نخستين اثرى كه وى در آن‌جا نوشت، شرح بازگشت سپاه ده‌هزار نفرى يونانى از ميانرودان است كه آن را بازگشت[5]  ناميد. در اين كتاب كزنوفون، افزون بر توصيف

رنج‌هاى لشكريان يونانى براى برون‌رفت از ايران، به شرح موقعيت دژهاى نظامى ايران نيز پرداخت، و در يكصد سال بعد الكساندر مقدونى براى گشودن ايران از آن كتاب، در جاى راه‌نما و هدايتگر، سودهاى بسيار برد. كزنوفون، در جايگاه فيلسوف و شاعر و سردار، كتاب‌هاى بسيار نوشت، و آنچه را از وى بازمانده است به سه گروه: تاريخى، سقراطى، و رساله‌هاى كوچك، تقسيم كرده‌اند :

نوشته‌هاى تاريخى :

  1. بازگشت(Anabasis) The Expedition
  2. زندگى كوروشCyropaedia
  3. هلنيكاHellenica
  4. آگه‌سيلائوسAgesilaus

نوشته‌هاى سقراطى و ديالوگ‌ها :1. به‌ياد ماندنى هاMemorabilia

  1. اكونوميكوس (اقتصاد)Oeconomicus
  2. گفت و نوشSymposium
  3. پوزشApology
  4. آن پهلوانكThe So Called Hero

 

رساله‌هاى كوچك :

  1. در شناخت سوارى2. سپهبدِ آسواران3. نخجير باسگان4. راه‌ها و وسيله‌ها
  2. قانون اساسى اسپارت

افزون بر اين‌ها رساله‌ى كوچكى نيز در باب قانون اساسى آتن است كه زمانى از آثار كزنوفون پنداشته مى‌شد، اما تاريخِ نگاشتن آن به 5 سالگى كزنوفون مى‌رسد. اين رساله در ميانِ نوشته‌هاى كوتاه كزنوفون يافت شده. نويسنده كه چند بار از خود با نام (اوليگارش پير) ياد مى‌كند، از دموكراسى آتن و از طبقه‌ى عوام كه حاكمان آن‌اند سخت نفرت دارد؛ و استدلال مى‌كند آن قانون اساسى كه در زمان فرمانروايى پريكلس نوشته شد براى مقاصد نفرت‌انگيز دموكراسى به نيكى طراحى شده است.

برخى از دانشوران قرن بيستم از جمله (Leo Strauss) استدلال مى‌كنند كه رساله‌ى اخير نيز از نوشته‌هاى كزنوفون است.

بايد به‌ياد داشت كه دموكراسى آتن، آن مردم‌سالارى آرمانى نبود كه امروزه بهترين راه كشوردارى شناخته مى‌شود. در دموكراسىِ كشورـشهرهاى يونان، مردم كوچه و بازار و كسبه كه كه هنر و رازهاى حكومت را نمى‌دانستند به‌نوبت اداره‌ى امور شهر را به‌عهده مى‌گرفتند، عمومآ سياست آنان در اداره‌ى كشورـشهر (به‌جز در دوران درخشان حكومت پريكلس) اكثرآ به زيان مصالح عمومى مى‌انجاميد؛ از اين‌رو بود كه فيلسوف بزرگ سقراط با آن مخالفت مى‌ورزيد، و شاگردان او نيز (افلاطون و كزنوفون) پرچم مخالفت با دموكراسى را همچنان افراشته نگاه داشتند. افلاطون مخالفت خود را در كتاب Republic (در فارسى جمهوريت) و با آرمانْشهر بازتابيده در آن آشكار كرد، و كزنوفون با كتاب حاضر به‌زعم خود گزينه‌يى بهتر از دموكراسى پيش نهاد، تا همگان دريابند كه براى اداره‌ى كشور به مستبدى نيك‌سيرت و نيك‌نهاد (benovelant despot) نياز است، به شاهزاده‌يى نژاده كه جز خير و مصلحت رعيت به چيزى نيانديشد.

كتاب حاضر ــ تربيت كوروش، يا زندگى كوروش ــ در راه به كرسى نشاندن اين طرز فكر نگاشته شده است. كزنوفون با اين كتاب، آتنِ دموكرات اما فقير و پريشان روزگار و گرفتار جنگ هميشگى با اسپارت را با ايران آباد و ثروتمند و بزرگ و يگانه ابرقدرت جهان مقايسه مى‌كند، و نتيجه را به خواننده مى‌سپارد كه دليل ثروت و عزت ايران آن است كه كوروش، شهزاده‌ى نيك‌نهاد و نيك‌خواهِ مردم بر آن فرمان مى‌راند و درماندگى آتن از آن‌روست كه توده‌ى مردمِ تعليم نديده بر آن حكم مى‌رانند. و يكصد سال بعد، ارسطو، كه پيرو همين انديشه است به تربيت الكساندر مقدونى مى‌كوشد و مستبد نيك‌سيرت خود را در وجود آن شهزاده مى‌جويد. نفوذ فلسفى كزنوفون و كتاب زندگى كوروش وى را حتا در نوشته‌ى قرن شانزدهمى (The Prince) (به فارسى شهريار) اثر انريكو ماكياولى نيز مى‌توان جست. كزنوفون زندگى كوروش را در سال‌هاى پايانى زندگى نوشته و افزون بر بازتاباندن ديدگاه فلسفى خود در اين كتاب، تجربه‌هاى ارزش‌مند خويش را در آموزش و پرورش، لشكركشى و هنرهاى جنگ، داورى دشمنان، و نقش سخن و سخنورى در رهبرى جامعه، و بسياى موارد بااهميت ديگر را به افسانه‌يى شيرين درآميخته و در اختيار خواننده نهاده است. بسيارى باور دارند كه بيش‌ترينه‌ى صفات و شايستگى‌هاى كوروش كه در اين كتاب آمده است، در واقع شايستگى و صفت‌هايى‌ست كه كزنوفون در كوروش جوان به هنگام لشكركشى از سارد به ميانرودان ديده است. به هر روى اين كتاب بيش‌تر سياست‌نامه است تا كتابى تاريخى و نام چندى از اشخاص تاريخى اين كتاب هم با نام‌هاى تاريخى كتاب‌هاى معتبر نمى‌خواند، از آن جمله است آژى‌دهاگ آخرين پادشاه ماد كه به‌دست كوروش بزرگ برافتاد، در اين كتاب از وى به‌صورت
آستواگ و در جاى پدربزرگ كوروش ياد مى‌شود، و آخرين پادشاه ماد را  Cyaxaresمى‌نامد و او را دايى كوروش مى‌داند كه، خود، تاج و تختِ ماد را به كوروش مى‌سپارد. در اين كتاب از آزاد كردن قوم يهود نيز، كه در كتبِ عهد عتيقِ دانيال، حزقيال و نحميا به تفصيل از آن ياد شده، سخنى در ميان نيست. چندى موقعيت‌هاى جغرافيايى اين كتاب نيز با واقعيت‌هايى كه ما مى‌شناسيم نمى‌خواند؛ مانند تصور درست درياى سرخ در كنار مصر و به‌غلط آن را مرز خاورى شاهنشاهى كوروش دانستن؛ يا هوركانيه (گرگان) را نزديك آشور فرض كردن، و از جنگ و صلح آشور با بلخ سخن گفتن، حال آن‌كه آشوريان براى رسيدن به بلخ مى‌بايست نزديك به هزار فرسنگ در قلمرو ماد و يا پارس سفر مى‌كردند! مترجم انگليسى اين كتاب ( Henry Graham Dakyns) كوشيده است كه نثرى ساده و امروزى را با چاشنى‌هايى از زبان كهنه‌ى انگليسى به‌دست دهد. در ترجمه‌ى فارسى هم اين شيوه هدف اصلى بوده است، و كوشيده‌ام كه نثرى كم‌وبيش ساده و همه‌فهم با آميزه‌يى از واژه‌هاى كهنه را در برابر چشم خواننده بگذارم؛ زيرا خواننده نيز به دليل قدمت دوهزار و چهارصد ساله‌ى اين كتاب انتظار دارد با متنى روبرو باشد كه با نوشته‌هاى امروزى متفاوت بنمايد؛ اما از آن جا كه اين كتاب همگان را مخاطب دارد، برخى از واژه‌هاى كهنه‌ى ترجمه را در پانوشت معنا كرده‌ام تا دريافت آن براى همگان آسان‌تر باشد؛ و آنان كه اين شيوه را نمى‌پسندند، پوزش مرا پيشاپيش بپذيرند. در نثر اين ترجمه شايد همانندى‌هايى با نثر كتاب مقدس به‌چشم بيايد. اين همانندى را گاهى‌به‌گاه از آن‌رو ايجاد كرده‌ام كه به باور بسيارى از دانشوران، نويسندگان كتاب‌هاى عهد جديد، و مترجمان عهد عتيق نثر كزنوفون در زندگى كوروش را الگو قرار داده‌اند. پاره‌نگاشت[6] هاى اصلى اين كتاب از آغاز   تا پايان با شماره‌يى لاتين در ]قلاب[ مشخص شده‌اند. اين كار به پيروى از ترجمه‌ى انگليسى صورت گرفته است؛ و بازبُرد دادن به كتاب را دقيق‌تر و كوشش براى سنجش ترجمه را آسان‌تر مى‌كند. اما هر واژه يا عبارت كه در متن ترجمه درون ]قلاب[ قرار گرفته باشد افزوده‌ى مترجم است و در متن اصلى موجود نيست.در اين ترجمه حرف «y» در نام جاى‌ها و نام كسان حرفى مصوت در جاى‌گاه (ئو = u) خوانده شده است، چه، در يونانى اين حرف را اوپسيلون مى‌نامند و صداىَ ئو (u) از آن مى‌گيرند، همچنان كه اين حرف در الفباى آلمانى و روسى هم داراى همين صداست. به همين دليل اين نام Cyrus در يونانى كوروس خوانده مى‌شود (بايد دانست كه در زبان يونانى مخرج «شين» موجود نيست و  به‌ناچار حرفِ «شين» در نام‌هاى خارجى را به زبان خود «سين» مى‌نويسند). بر اين پايه، نامِ Cyaxares كه كزنوفون براى دايى كوروش آورده بايد كواخارس خوانده شود. اما مرحوم مشيرالدوله پيرنيا و بسيارى مترجمان ديگر اين نام را به‌صورت فرانسوى آن به فارسى منتقل كرده و در بسيارى كتاب‌هاى تاريخى فارسى به‌صورت سياكسار آمده است. و در اين كتاب نيز به پيروى از آن سنت اين نام را سياكسار آورده‌ام. اما نام Astyages را با حذف es پايانى آن به شكل يونانى آستواگ حفظ كرده‌ام، كه اين نام را يونانى شده‌ى آژى‌دهاگ دانسته‌اند، كه در سنگ‌نبشته‌هاى بابلى ايشتوويگو ضبط شده است. همان‌گونه كه ياد شد، آستواگ يا آژى‌دهاگ را در بيش‌تر كتاب‌هاى تاريخى فرزند سياكسار دانسته‌اند، اما كزنوفون به‌عكس سياكسار را فرزند آستواگ شمرده است.

بيش‌ترينه‌ى نام‌هاى اين كتاب به‌صورت زير ديده مى‌شوند :

  1. آبراداتAbradatas
  2. آرتابازArtabatas
  3. آستواگ (آژى‌دهاك) Astuages
  4. آگلاى‌تاداسAglaÝtadas
  5. پانته‌آPantheia
  6. تيگرانTigranes
  7. سكاهاScythians
  8. سياكسار (كوآخارس‌ـهوخشتره)Cyaxares
  9. فروگيهPhrygia
  10. كامبوزيا (كمبوجيه)Cambyses
  11. كُپت (مصر)Egypt
  12. كرسوسCroesus
  13. كروزانتاسChrysantas
  14. كوروشCyrus
  15. كيليكيهCilicia
  16. گوبرياسGybrias
  17. لوديهLydia
  18. مانداناMandane
  19. هوركانيانHyrcanians

ديگر نام‌هاى كسان و جاى‌گاه‌ها كه بسامد كمترى نسبت به نام‌هاى يادشده دارند، در متن با حروف فارسى و در پانوشت با حروف لاتين آمده‌اند. افزون بر اين، برخى آگاهى‌هاى ديگر را نيز كه هرجا نياز بوده است در پانوشت آورده‌ام.

در پايان بايد به‌ياد بياورم كه در پالودن لغزش‌هاى اين ترجمه از رهنمودهاى صميمانه‌ى برادران ارجمندم على بهبهانى، مترجم و ويراستار نامدار، و استاد محمد تهامى‌نژاد سودهاى بسيار برده‌ام كه سپاس خود را تقديم‌شان مى‌دارم؛ و نيز تشكر بسيار دارم از بذل وقت و توجه همسر گرامى‌ام، اميد بهبهانى، براى خواندن و اصلاح نمونه‌هاى نخستين اين ترجمه. و اگر خواننده‌ى كنجكاو هنوز خطاهايى در اين ترجمه مى‌بيند، به چشم عفو بنگرد، يا به‌ياد آورد تا در آينده ويراستى عارى از خطا عرضه كنيم.

            ابوالحسن تهامى

[1] .

[2] .

[3] .

[4] .

[5] )  The Expedition (=.

[6] . paragraph

 

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “زندگی کوروش”