بیرون، ده تا از «جوانترین» رفقای ما را که همینجور، دست برقضا از میان دیگران انتخاب کردهاند، واداشتهاند که کنار خطآهن زانو بزنند.
چلق و چلق خشک تپانچهها بلند میشود.
یکی از همسنگرهای نهضت مقاومت، مر[1] به این ترتیب، به دست یکی از افسرهای آلمانی کشته میشود. بیشرف، گلولهیی پشت گردنش شلیک میکند.
در همان لحظهیی که افسر دارد گلوله تپانچهاش را پشت گردن او خالی میکند، مر به طرف ما بر میگردد و با حرکت دستهایش از ما میپرسد برای چه میخواهند او را بکشند؟
مر سر در نمیآورد که چرا اینطور، مثل یک سگ اعدامش میکنند.
دیگران هم همان سرنوشت را میباید تحمل کنند.
[1]. Mehr