وبلاگ

سالمونی که جسارت ورزید و بالاتر پرید

«سالمون نقره‌ای…» سالمون نقره‌ای توان یافتن یک کلمه را هم در  پاسخ ندارد. برای سالمون‌ها تخم گذاشتن به معنای پایان زندگی است. سالمون نقره‌ای خود را لرزان از  تمام افکار  ترسناکی که در  حال جمع شدن در  ذهنش هستند، حس می‌کند. اما این خود مرگ نیست که او  از  آن می‌ترسد. ترسناک‌تر  این است که عشقی که با سالمون شفاف‌چشم سهیم است، دارد به پایان نزدیک می‌شود. او  همچنین از  جدا شدن از  رودخانه‌ی سبز  در  هراس است.

زمزمه می‌کند: «سالمون شفاف‌چشم، حتی پس از  رفتن ما رودخانه به جریانش ادامه می‌دهد، درست است؟»

«این طور  فکر  می‌کنم… بله، فکر  می‌کنم جریان خواهد داشت.»

«آیا رودخانه ما را به یاد خواهد داشت؟»

«من به او  اعتماد دارم.»

«معنی این حرف چیست؟»

«تنها سالمون‌هایی که به رودخانه اعتماد دارند، توان بازگشت به آن را خواهند داشت. تخم‌های ما نیز  به او  اعتماد خواهند کرد. من مطمئنم.» کلمات سالمون شفاف‌چشم آرام و  خالی از  هرگونه برآشفتگی است. اما سالمون نقره‌ای نمی‌تواند حس پریشانی‌ای را که مانند امواج به گوشه‌ی قلبش می‌خورد، پنهان سازد.

«وقتی که ما رفتیم، آیا رودخانه از  تخم‌های ما مراقبت خواهد کرد؟»

«اگرچه ما سالمون‌ها تخم‌هایمان را نمی‌پرورانیم، اما مرگ ما تضمین می‌کند که آن‌ها تأمین خواهند بود. هیچ شک و  تردیدی در  ذهنم نیست که رودخانه از  آن‌ها مراقبت خواهد کرد.»

همه چیز  در  پیش چشمان سالمون نقره‌ای به تیرگی می‌گراید. اگر  آن چیزی که به عنوان بازگشت زندگی به عقب شناخته می‌شود وجود می‌داشت، او  می‌خواهد دوباره از  ابتدا آغاز  کند. اگر  چنین چیزی ممکن ‌بود، او  خود را وقف ساختن خاطرات زیبا و  شاد بیشتری برای سالمون شفاف‌چشم، نسبت به آن‌چه در  این دوره انجام داده بود، می‌کرد. ای کاش عقربه‌های ساعت زندگی می‌توانست در  جایی که زمان زیادی به خاطر  جست‌وجوی شرم‌آور  و  بی‌ثمر  به هدر  رفته بود، به عقب بازگردد…

«وقتی فرزندان ما از  تخم بیرون بیایند، ما فراموش خواهیم شد، انگار  که هرگز  وجود نداشتیم، نه؟»

«اما شاید تنها با فراموش کردن ماست که فرزندان‌مان خواهند توانست خاطراتی شاد برای خود بسازند. زندگی برای سالمون‌ها این‌گونه است.»

نوشتن دیدگاه