برچسب: مژگان رنجبر

مرغی که رویای پرواز در سر داشت

جوانه از چاله قدم به بیرون گذاشت و رو به پایین، به سمت زمین نیزار نگاه کرد. آرزو کرد که مجبور به ترک لانه نبودند. او حالا یک سرگردانِ بدون خانه بود. او نخواسته بود که در یک قفس زندانی شود، و نتوانست آن‏طور که آرزو کرده بود در حیاط بماند. او وادار به ترک لانه‏شان در نیزار شده بود. فردا صبح دوباره آن‏جا را ترک می‏کردند. چرا زندگی‏اش این‏گونه بود؟ آیا دلیلش این بود که رؤیایی را پرورانده بود؟ به آواره فکر کرد. او همیشه در قلبش بود، اما اغلب آرزو می‏کرد که او درست در کنارش باشد. آخ...

ادامه خواندن ←

سالمونی که جسارت ورزید و بالاتر پرید

«سالمون نقره‌ای...» سالمون نقره‌ای توان یافتن یک کلمه را هم در  پاسخ ندارد. برای سالمون‌ها تخم گذاشتن به معنای پایان زندگی است. سالمون نقره‌ای خود را لرزان از  تمام افکار  ترسناکی که در  حال جمع شدن در  ذهنش هستند، حس می‌کند. اما این خود مرگ نیست که او  از  آن می‌ترسد. ترسناک‌تر  این است که عشقی که با سالمون شفاف‌چشم سهیم است، دارد به پایان نزدیک می‌شود. او  همچنین از  جدا شدن از  رودخانه‌ی سبز  در  هراس است. زمزمه می‌کند: «سالمون شفاف‌چشم، حتی پس از  رفتن ما رودخانه به جریانش ادامه می‌دهد، درست است؟» «این طور  فکر  می‌کنم... بله، فکر ...

ادامه خواندن ←