وبلاگ

انتری که لوطی‌اش مرده بود

تخیل دوزخی چوبک

روزنامه شرق-شماره 2790
شيما بهره‌مند
«حقیقتش را بخواهید کارگران ساده چاپخانه بزرگ‌ترین مشوقان من در کار نویسندگی بودند.» صادق چوبک میانه‌های دهه‌ بیست برای چاپِ داستان‌هایش در قامت کتاب از پسرِ معتضدالدوله رفاهی مالک عمده کوچه رفاهی و مهران در لاله‌زار هزار‌ تومان قرض می‌گیرد تا «خیمه‌شب‌بازی» را دَربیاورد و بعد خردخرد پولِ او را پس بدهد، به‌این‌ترتیب نخستین مجموعه چوبک در هزار نسخه منتشر می‌شود. او شب‌ها می‌نشست و با مدادهای تراشیده به‌قولِ خودش کاغذهای سفید را سیاه می‌کرد و هر سه‌شنبه تکه‌ای از کتاب را به چاپخانه می‌فرستاد، درست همان روزی که باید مجله صبا چیده می‌شد. کارگران اما، صبا را کنار می‌گذاشتند تا قصه‌های چوبک را بخوانند و همان‌ها اولین کسان، از شمارِ مخاطبان چوبک بودند که داستان‌های «مردی در قفس» و «یحیی» را خوانده و لابد خود را جای «سیدحسن خان» گذاشته بودند که سابقه‌ای از روزگارِ رفته در یادش نمانده و در حالی میان خواب و بیداری «یادگارهای نیم‌قرن زندگی محوشده‌اش که از هیچ شروع شده و به هیچ ختم می‌شد سربه‌نیست شده بود» یا حتا جای یحیی، که بنا بود روزنامه‌ای بفروشد با اسمی غریب که از‌ بس از زندگی او دور بود در دهانش نمی‌چرخید و در یادش نمی‌ماند. از این‌رو یکی از اهالی ادبیات آن روزگار گفته بود نخستین‌بار صدای مردم، چنان که هست در «خیمه‌شب‌بازی» به‌گوش رسید. «در این داستان‌ها آدم‌هایی ازقبیل نفت‌فروش و کلفت و مرده‌شور و آس‌وپاس و کارمند وزارت‌ مالیه به زبان خودشان حرف می‌زنند»،‌ انگار عینِ صدایشان ضبط شده باشد. براهنی همان روزگار بود که روی‌آوردن مردم به قصه را وعده داد، کاری که سه نویسنده معاصر ما، هدایت و چوبک و آل‌احمد کردند؛ با فراخواندنِ زبان و زندگی مردم به قصه‌هاشان چنان‌که صاحب روایت و صدا شدند. برای خواندن و درک آثار چوبک خودْ بهترین کلید را دستِ مخاطب داده است. «باید از گذشته آگاه بود. باید گذشته، زمان و مکان و فضا‌ همه‌چیز را در نظر گرفت.» در غالبِ آثار چوبک در هر خط یا دست‌کم در هر صفحه گرهی خفته است و «کلید مفتاح در خم این سمبول‌ها، این گره‌هاست.» کلیدِ داستان «انتری که لوطی‌اش مرده‌ بود» شاید درک تفکر یا «تخیل دوزخی» چوبک است که براهنی آن را به محیط زندگی و روزگارِ دوزخی چوبک نسبت می‌داد که آتش طمع و فقر و وحشت و گرسنگی دَمار از انسان درآورده بود. «انتر» یا همان «مخمل» درمانده نشسته به‌تماشای «لوطی‌ جهان» که خسته‌‌ومانده در کنده کت‌وکلفت درخت بلوط خوابیده و تا نیمروز از جایش جنب نخورده بود. بس‌که مخمل گردن کشیده بود تا ببیند لوطی بیدار شده یا نه پکر شده و خردوخسته گوشه‌ای کز کرده بود بلاتکلیف و چشم‌به‌راه. پیش از خواب، لوطی زنجیر مخمل را به میخ طویله‌ای بند کرده و خواب به خواب شده بود. انتر بدون اربابش درمانده بود و نمی‌توانست با موقعیت تازه‌ای که خبری از فرمان نبود کنار بیاید. «هیچ‌وقت خودش را بی‌لوطی ندیده بود. لوطی برایش همزادی بود که بی‌او وجودش ناقص بود.» تا بود او گوش‌به‌فرمانِ لوطی گذرانده و هر کار کرده بود به‌ فرمان و اشاره لوطی جهان کرده بود پای بساطی که او در گورستان‌ها، در گاراژها، تکیه‌ها و کاروانسراها پهن می‌کرد و معرکه می‌گرفت… میخ طویله که از خاک درآمد، انتر لختی از رهایی خود شاد شد اما زنجیر هم به‌دنبالش راه افتاده و با او شادی می‌کرد. نه، این رهایی نبود. «مرگ لوطی به او آزادی نداده بود. تنها فشار و وزن زنجیر زیادتر شده بود» و برای او که دیگر «نه آدم آدم و نه میمون میمون، که موجودی مسخ‌شده میان این دو بود، چیزی نمانده بود جز لاشه لوطی‌اش و تبردارهایی که می‌رسیدند و انگار برای نابودی او می‌آمدند. درست مصداقِ «انسان تک‌ساحتی» مارکوزه، موجودی که در فضای آزاد نپرورده و جامعه‌ای بازدارنده به‌بهانه تأمین نیازهایش او را گرفتار کرده، به‌ بند کشیده است. در باورِ چوبک نیز گویا «وضع تاریخی انسان با آزادی او هرگز سازگاری نداشته.» به‌خاطر همین باورهای عمیق و فرامرزی چوبک است که قصه‌هایش چیزی بیش از وضعیت مردمان روزگارش را روایت می‌کند، چه‌بسا همین خصلت آل‌احمد را بر آن داشت که قصه «انتری که لوطی‌اش مرده بود» را با وضع انگلوفیل‌هایی تطبیق دهد که با رفتن انگلیسی‌ها از ایران یتیم شده بودند. چوبک اما از پسِ تفکر دوزخی‌اش شیفته مردم بود چنان‌که خود درباره هدایت گفت «قبله او بشریت بود.»

برای بررسی و خرید این کتاب از لینک زیر استفاده کنید:

انتری که لوطی اش مرده بود.

نوشتن دیدگاه