صحنه خالیست . خروپف شکارچیها از ساختمان دست راست بلند است . در و پنجره ساختمان طرف چپ باز است . سر و صدای عدهای از ساختمان دست چپ شنیده میشود . اسدالله از کوچه دست راست عقب پیدا میشود که بسته بزرگی لحاف و تشک به دوش دارد. از پله های طرف چپ بالا میرود . محرم از کوچه دست راست جلو با یک بسته بزرگ لحاف و تشک به دوش وارد میشود . )
نعمت : (که از کوچه چپ عقب پیدا شده ) آهای محرم خسته نباشی !
محرم : میخوای چی بگی ؟
نعمت : حرفهای خودتو .. ! یادت رفته ؟
محرم : آره یادم رفته !
نعمت : (میخندد) میدونی چکار میکنی ؟
محرم : آره میدونم !
(از متن نمایشنامه چوب بدست های ورزیل، صفحه ۹۱ )
.نمایشنامه چوب بدستهای ورزیل نوشتهی غلامحسین ساعدی در ۹۵ صفحه و جلد شومیز و به قیمت ۷۰۰۰ تومان به چاپ دوم رسید