وبلاگ

یادداشتی بر پیش از آب شدن برف ها

«پیش از آب شدن برف‌ها» سال ۱۳۹۲ در نشر نگاه منتشر شد و تازگی چاپ دومش با سر و شکل تازه‌ای به کتابفروشی‌ها آمده است. در موردش آدم‌های زیادی حرف‌ زده‌اند، اما به زعم من هنوز هم مهم‌ترین ویژگی‌ای که می‌شود به آن اشاره کرد توجه به فضاهای جوانانه و گشتن به دنبال معناست.

بعضی فقط زنده‌اند تا وقت مرگ‌شان برسد و بعضی دائم در حال پیدا کردن علت بودن‌شان هستند. راوی این داستان دایره‌ای از این جویندگان را به بهانه‌ روایتش به ما معرفی می‌کند؛ آنهایی که به‌خاطر جوانی و میل به «شدن» و شانه خالی کردن از زیر بار تکلیفی که گذشتگان برایشان تدارک دیده‌اند، در تکاپو هستند و آنهایی که بعد از جوانی هم تن نداده‌اند به آن تکالیف و خارج از سایه‌های امن زندگیِ بهنجار، روزگار می‌گذرانند. در مقابل رمان‌های جوانانه‌ و بسیار متمرکزی که از ترس از دست دادن انسجام کار، از محور اصلی تخطی نمی‌کنند، در رمان «پیش از…» نویسنده با خیال راحت و خونسرد داستان‌های حاشیه‌ای زیادی را برایمان بازگو می‌کند، بدون آن که رشته اصلی کلام از دستش خارج شود. شخصیت‌های فرعی و اصلی زیادی به فضای داستان سرک می‌کشند و نویسنده از پراکنده‌گویی، رک‌گویی و زیاده‌گویی واهمه‌ای ندارد. زیاده‌گویی‌ها لطمه‌ای به فضای داستان نمی‌زنند زیرا کل داستان در مورد ارتباط و بیرون خزیدن از لاک خود و توانایی بروز خویشتن به هر طریقی است و در ضمن داستانی که بنایش بر بازخوانی زندگی نهاده شده باشد (داستان از جایی شروع می‌شود که راوی تنها مانده و در حال مرور گذشته است) بهانه‌ لازم و کافی را برای روی دایره ریختن هرچه را که به یاد می‌آورد، دارد.

شاید همه‌ این چیزها نقشی در موقعیتی که اکنون گرفتارش هستیم، داشته‌اند. در میان ملغمه موقعیت‌ها و شخصیت‌های متنوعی که میرقاسمی سراغ‌شان رفته و گاهی بسیار همگن به نظر می‌رسند، عنصری سیاه، سنگین، مرموز، قدرتمند و بانفوذ در هیبت اتومبیل شاسی‌بلند سیاهی خودی نشان می‌دهد. اتومبیل که راوی درست هنگام گیر افتادن در شرایط سخت با آن مواجه می‌شود، گاهی سر و کله‌اش پیدا می‌شود تا ریتم داستان و سر و شکل صحنه‌ها را تغییر دهد و یکی از عناصر تعلیق رمان را بسازد. اتومبیل سیاه سدی است در مقابل زندگی ساده و خودخواسته راوی، مانعی برای رسیدن راحت به آرزوهای نه‌چندان بزرگ، نه بزرگی است به درخواست‌های به ظاهر پیش ‌پا افتاده، سایه‌ای است در تعقیب کسی که میل آسودن و لمیدن در خنکایش(!) را ندارد. پدر راوی ثروت خود را و حمایت معنوی‌اش را از او دریغ نخواهد داشت، در صورتی که راوی مطابق میل او رفتار کند و خراش نیندازد بر قانون پدر و کج نرود و همه آداب را همان‌گونه به‌جا بیاورد که شایسته و بایسته است و فرزند و فرزندان او نیز باید بر همین منوال زیر همین سایه در امن و امان زندگی کنند تا درخت ریشه بدواند و سایه بگستراند و آغوش امنیتش را باز کند برای بغل کردن تعداد بیشتری از پیروان و هرکس که گریزان باشد از این خنکا، از این همه نعمت، از این همه حس امنیت برود از پل عابرپیاده… در یک روز گرم و داغ آفتابی… بپرد روی آسفالت خیابان…

نوشتن دیدگاه