وبلاگ

ذوق‌ورزی کلمه‌ی زیبایی است

ضحی کاظمی همیشه درحال چابک دویدن است. همه‌ی بدی‌ها و خوبی‌های این صفت لایتغیر را دارد. از خوبی‌هایش تمرکز بالا در نوشتن است. فکر نکنم هیچ غم بشری‌ای بتواند او را از نوشتن بازدارد. و این، در میان بانوان نویسنده، واقعاً کم‌نظیر و غنیمت است. و خصوصیت دیگرش سرک کشیدن است. به خاطر سرعت تندش، می‌تواند به جاهای زیادی سر بکشد.

اما منفی‌ها هم کم نیستند. همین که فکر کنی سرعت بهترین صفتِ نیک نویسنده است، این‌طور می‌شود که گمان می‌کنی برای «معتبر شدن» هم باید مسیر «مشهور شدن» را طی کنی. به نظرم ضحی کاظمی از این جهت یکی از نمادهای نسل خودش است، نسلی که بیشتر از همه در رمان‌نویسی به آن‌ها امید دارم و بیشتر از همه از آن‌ها ناامیدم. می‌دانم که آن‌ها برای امید یا ناامیدی من نمی‌نویسند؛ برای خودشان زندگی می‌کنند. اما چاره چیست؟ سرمایه‌ی ما در رمان‌نویسی، به جبر زمان، فعلاً همین نسل است. پس امید که مسیر شهرت همان مسیر اعتبار باشد.

                                                                                                       محمدحسن شهسواری

 انگشت اتهام خیلی‌ها به سمت شما و سایر هم‌نسل‌هایتان است که تجربه‌های خام ابتدایی‌تان را هم چاپ می‌کنید. می‌گویند بخش مهمی از بی‌اعتمادی مخاطب به ادبیات داستانی معاصر خواندن آثار اولیه‌ی امثال شماست. آیا خودتان ترجیح نمی‌دادید اولین اثر چاپ‌شده‌تان سال درخت بود تا با قدمی محکم پا به عرصه‌ی ادبیات می‌گذاشتید؟

فکر نمی‌کنم این بی‌اعتمادی همین پنج یا ده سالی که هم‌نسلان من به طور جدی وارد عرصه‌ی داستان‌نویسی شده‌اند شروع شده باشد. ادبیات داستانی ما از ابتدا مخاطب نداشته و اینکه امروز مخاطبان کمتری دارد نیاز به تجزیه‌وتحلیل عمیق‌تر جامعه‌شناختی دارد تا انگشت اتهام به سمت کسی نشانه رفتن. برای مثال، نقش تکنولوژی و شبکه‌های اجتماعی و سریال‌های باکیفیت خارجی و بازی‌ها را نمی‌توان انکار کرد. ضمن اینکه این زمان است که کیفیت و ماندگاری یک اثر را تعیین می‌کند. کارهای اولیه‌ی من مخاطب خودشان را داشته‌اند و این‌طور زیر سؤال بردن آن‌ها مثل این است که ناشر، مخاطبی که کتاب را دوست داشته و خود نویسنده و استراتژی نوشتن او زیر سؤال برده شوند. نوشتن برای من، شخصاً، یک سلوک است. من اگر کارهای پیشینم را ــ که البته هنوز هم از آن‌ها دفاع می‌کنم ــ منتشر نکرده بودم، هرگز نمی‌توانستم سال درخت را بنویسم. بحث صرفاً نوشتن و منتشر نکردن را هم اگر بخواهید مطرح کنید، باید بگویم من سه کتاب نوشته‌شده دارم که منتشرشان نکرده‌ام: یک رمان و دو مجموعه (داستان و داستانک). با همه‌ی این حرف‌وحدیث‌ها که همیشه در ادبیات ما وجود دارد، من به تجربه و تجربه‌گرایی ایمان دارم و در همه‌ی کارهای منتشرشده‌ام رگه‌هایی از این تجربه‌گرایی وجود دارد، از آغاز فصل سرد گرفته تا سال درخت. بعد از این هم به این تجربه‌گرایی ادامه خواهم داد و فکر می‌کنم تا نویسنده در خود و دنیای خود کنکاش نکند و با فرم‌ها و مضامین مختلف دست‌وپنجه نرم نکند، در راه سلوک شخصی‌اش قرار نمی‌گیرد و داستان‌هایش انعکاس‌دهنده‌ی داستان‌های دیگران می‌شود. برای رسیدن به خلاقیتی که مد نظر من است باید تجربه‌گرا بود و از قضاوت‌های سطحی در مقطع خاصی از زمان نترسید. همیشه احتمال شکست برای تجربه وجود دارد، اما اگر قرار باشد اثر شاخصی به وجود بیاید، از دل این تجربه‌گرایی‌ها به وجود خواهد آمد.

البته که به‌هرحال هر عرضه‌ای تقاضای خودش را دارد. خود من هم کتاب‌ها و داستان‌هایی منتشر کرده‌ام که از نظر خودم نباید منتشرشان می‌کردم که اتفاقاً چند تایی هم خواننده داشته‌اند. من شک ندارم اگر سازوکار نشر در ایران حرفه‌ای بود و کسی بود که به ما یاد می‌داد چنین نکنیم و البته خودمان هم حرف گوش می‌کردیم، چنین نمی‌شد. قصد من از این پرسش احساس شخصی خودتان بود، که گویا خلاف احساس شخصی من است. با احترام به احساس شخصی هر نویسنده‌ای، آیا گمان نمی‌کنید در اینجا «تجربه‌گرایی» تفاوت‌های ظریفی با «سعی‌وخطا» داشته باشد؟ تجربه‌گرایی متعلق به زمانی است که نویسنده به اوج پختگی در فهم فرم‌های مألوف و تثبیت‌شده رسیده باشد. مثلاً در مورد آدم‌هایی مانند جویس و ویرجینیا وولف و کافکا و دیگران صادق است. اما آنچه بنده و شما در اولین کارهای‌مان کردیم بیشتر سعی‌وخطا بوده. حداقل من که این‌طور بوده‌ام.

اتفاقاً مثال خوبی زدید. من فقط روی یکی از آن‌ها قدری تأمل می‌کنم. جیمز جویس در طول حیات ادبی‌اش کلاً سه رمان، یک مجموعه‌داستان، یک نمایشنامه و چند مجموعه شعر نوشت. مدام از این شاخه به آن شاخه پریده. اول یک مجموعه‌شعر منتشر کرد و بعد مجموعه‌داستان دوبلینی‌ها را. باز در اواخر حیات ادبی خودش سراغ شعر رفته. به نظر من که از ابتدا تا انتها سعی‌وخطا کرده و حالا اینکه چه المان‌هایی باعث پذیرش آثار او در تاریخ ادبیات شده‌اند بحث دیگری است. از مجموعه‌ی دوبلینی‌ها تا اولیس جهش بزرگی دیده می‌شود که البته من معتقدم اگر جویس پیش از شاهکارش، اولیس، این مجموعه و رمان تصویر مرد هنرمند در جوانی را ننوشته بود، نمی‌توانست اولیس را بنویسد. این سیروسلوکی بود که باید طی می‌کرد. هیچ نویسنده‌ای هنگام نوشتن و انتشار کتاب‌هایش ــ یعنی در زمان حیات ادبی خود ــ و خیلی وقت‌ها در طول زندگی‌اش نمی‌داند آنچه می‌نویسد بعدها به عنوان شاهکاری ادبی باقی خواهد ماند یا کلاً به فراموشی سپرده می‌شود. نوشتن صرفاً برای نویسنده لذت، کنجکاوی و تلاش‌وکوشش است. اتفاقاً همین سعی‌وخطاها ممکن است به باز شدن درهای جدید در ادبیات منجر شوند. در نهایت، فرق چندانی بین سعی‌وخطا و تجربه‌گرایی نمی‌بینم، چون معتقدم هیچ نویسنده‌ای هنگام نوشتن داستانش نمی‌داند سرانجامِ آن چه خواهد شد و همه درحال سعی‌وخطا و تجربه هستند. فقط زمان است که می‌تواند تعیین کند اثری ارزش باقی ماندن در ادبیات را دارد یا نه.

نیازی به نبوغ نیست که همین حالا بفهمیم کتاب اول من و شما و خیلی‌های دیگر چیزهای به‌دردبخوری نیستند. ناپختگی‌هامان را به زمان حواله دادن هم از آن حرف‌هاست. بر فرض محال که سعی‌وخطا با تجربه‌گرایی یکی باشد؛ به نظر من که به شوخی می‌ماند سعی‌وخطای کسی مثل جویس را یکی دانستن با سعی‌وخطای من و شما. بگذریم. یک بار برای همیشه ماجرای راوی رمان سال درخت را برای ما روشن کنید. خیلی در این مدت در مورد آن حرف زده شده، هم به عنوان نقطه‌ی قوت و هم نقطه‌ی ضعف. خودتان فکر می‌کنید از همه‌ی ظرفیت‌های یک راوی مُرده استفاده کرده‌اید؟

راوی سال درخت راوی اول‌شخص مُرده است که خواهر و برادرش را خطاب قرار می‌دهد. من دنبال راوی‌ای بودم که به‌راحتی بتواند در زمان سفر کند و از گذشته و حال و آینده سخن بگوید و درعین‌حال با خود پیرنگ داستان پیوند داشته باشد، راوی‌ای که بتواند مخاطب را درگیر کند و مجبور به شنیدن داستان‌هایش. به نظرم این راوی توانسته این کار را انجام بدهد. بعضی‌ها راوی را دوم‌شخص تلقی می‌کنند که به نظر من راوی دوم‌شخص مختصات دیگری دارد. راوی روح یا راوی مُرده به‌نوعی راوی شگفت محسوب می‌شود. روایت یکی از ارکان اصلی ساختار داستان است. با استفاده از راوی مُرده، دوست داشتم از همان ابتدا به خواننده بگویم با سطح متفاوتی از واقعیت روبه‌روست. همین که راوی زنده نیست و دارد قصه تعریف می‌کند یعنی قصه‌اش هم از جنس واقعیت دیگری است. نوشتن با این راوی مشکل بود، اما هنوز هم معتقدم راوی مناسبی برای این کتاب بود، چراکه دست من برای جهش‌های زمانی و وارد کردن داستان‌های پیشینیان باز بود.

به نظر من هم در حد مطلوبی از ظرفیت‌های این راوی استفاده کرده‌اید و انتخاب هوشمندانه‌ای بوده. منتهی برخی معتقدند راوی به اندازه‌ی کافی در متن داستان دخالت نمی‌کند و همین از هم‌ذات‌پنداری متن کم کرده. در برابر این سؤال چه پاسخی دارید؟

متن داستان از زبان راوی تعریف می‌شود. مگر می‌شود راوی در داستان دخالت نداشته باشد؟ هر آنچه می‌خوانیم از نگاه راوی عبور کرده. این راوی است که داستان را از فیلتر قضاوت‌ها، برداشت‌ها، انتخاب‌ها، ارزش‌ها و سلیقه‌ی خود عبور می‌دهد و به خواننده منتقل می‌کند. با این حال، خود راوی هم در پیرنگ اصلی نقش ایفا می‌کند. در فصل هفتمِ رمانِ هشت‌فصلیِ سال درخت، زندگی کوتاه و مرگ راوی بازگو می‌شود. پیوند شخصیت «پیمان،» راوی مرده‌ی داستان، با شخصیت‌های دیگر مانند «جمال» یا شب‌ادراری‌ای که از «شاپور» به او ارث رسیده در راستای خرده‌روایت‌های دیگر داستان‌اند و به‌نوعی به همه‌ی آن‌ها مربوط می‌شوند. بیشتر به من گفته‌اند که چرا داستان راوی به اندازه‌ی داستان‌های دیگر شگفت نیست و چرا آن‌قدر دیر در کتاب به آن پرداخته شده. راوی هم یکی از برگ‌های این درخت خانوادگی است که در نهایت با داستان او آخرین برگ‌های قصه کامل می‌شوند. اینکه داستان راوی به اندازه‌ی دیگران شگفت هست یا نه به خواننده هم بستگی دارد. البته باید در نظر داشت هرچه در سال درخت در زمان عقب می‌رویم، داستان‌ها از شگفتی بیشتری برخوردارند و هرچه به زمان حال نزدیک می‌شویم، سطح واقعیت داستان به واقعیت زندگی ما نزدیک‌تر می‌شود، مثل زندگی «پویا» و «پریسا» و البته راوی.

آنچه مشخص است اینکه سال درخت نظر نهایی خود را در مورد اعتقادات ماوراءالطبیعی پنهان کرده. در برخی موارد، مانند سجاده و نماز و بدل شدن، نگاهی مثبت در متن هست و در برخی جاها، مانند چشمان آتشین و ارتباط از ما بهتران و…، منفی ارزیابی شده. سه نظر در این مورد وجود دارد. برخی می‌گویند این از هوشمندی نویسنده بوده تا بتواند از دست ممیزی ارشاد فرار کند. برخی می‌گویند این از عمق نگاه نویسنده می‌آید، زیرا اعتقاد به ماوراءالطبیعه در برخی وجوه مقدس و راهشگاست و در برخی وجوه خرافات و گمراه‌کننده. برخی هم معتقدند اساساً نویسنده نظر عمیقی در این مورد ندارد و صرفاً ماوراءالطبیعه را به خاطر جذابیت‌های ادبی در متن آورده، نه نگاهی در حوزه‌ی مضمونی. نظر خودتان چیست؟

من سال‌هاست درباره‌ی علوم ماوراءالطبیعه تحقیق می‌کنم. در بعضی از این علوم آموزش‌هایی هم دیده‌ام. رویکرد من در کتاب به نظر دومی که شما بیان کردید نزدیک‌تر است. حقایقی هست که نمی‌توان آن‌ها را رد یا تأیید کرد. فاعل یا عامل آن علم و میزان خلوص او در چگونگی اعمال و اثربخشی‌اش مؤثر است. البته ماوراءالطبیعه تنها بخشی از داستان سال درخت را در برمی‌گیرد، نه کل آن را. اینکه از ماوراءالطبیعه در کتاب استفاده کردم صرفاً برای ایجاد جذابیت نبوده، بلکه بخشی از مضمون داستان را تشکیل می‌دهد، بخش مهمی از زندگی و تاریخ مردم سرزمین ما که نمی‌توان آن را انکار کرد.

می‌شود کمی بیشتر در این مورد توضیح بدهید؟ خارج از رمان را عرض می‌کنم. به چه بخش‌هایی از این اعتقادات نگاه انتقادی دارید و چه جاهایی را راهگشا می‌دانید؟ کلی حرف نزدید ها! که مثلاً با خرافات و این‌ها مخالفم…

اعتقادات شخصی من در مورد موضوعات ماورایی کتاب، مذهب، خرافه و علوم غریبه ممکن است بر ذهن خواننده تأثیر بگذارد و یا پیش‌زمینه‌ی قبلی به او بدهد. بعضی‌ها ممکن است با ارجاع به این پاسخ و دانستن جایگاه اعتقادی نویسنده با پیش‌زمینه‌ای شکل‌گرفته سراغ سال درخت بروند که من شخصاً با دادن چنین پیش‌زمینه‌ای به‌شدت مخالفم، چراکه دوست دارم خواننده با فرضیات خودش داستان را بخواند و از مسائل کتاب برداشت شخصی‌اش را به دست بدهد. برای همین، ترجیح می‌دهم درباره‌ی اعتقادات شخصی خودم و دیدگاهم در مورد این علوم حرفی نزنم.

و سؤال آخر: می‌دانم رمان بعدی‌تان یک اثر علمی ـ تخیلی است. رمانی که الان دارید می‌نویسید چه فضایی دارد؟ و این ذوق‌ورزی تا کجا می‌خواهد ادامه داشته باشد؟ و اگر یک روز بخواهید به فضای یکی دیگر از رمان‌هایتان برگردید، کدام را ترجیح می‌دهید؟

رمانی که الان در حال بازنویسی نهایی‌اش هستم هم بخش‌های سوررئال دارد و هم بخش‌های رئال. دقیقاً نمی‌دانم درباره‌اش چه بگویم. اما با کارهای قبلی من از لحاظ فضا، موضوع و ساختار بسیار متفاوت است. ذوق‌ورزی کلمه‌ی زیبایی است و تا جایی که نویسنده ذوق و خلاقیت داشته باشد حتماً ذوق‌ورزی خواهد کرد. من هنوز در اوایل راه نوشتن و نویسندگی هستم و فکر می‌کنم دوست دارم خیلی موضوعات و فضاهای مختلف و متنوعی را تجربه کنم و در موردشان بنویسم. به نظرم نویسنده فضای رمان را مستقیماً انتخاب نمی‌کند. هر داستانی، هر موضوعی، فضای مخصوص خودش را می‌طلبد که نویسنده باید آن را بیابد و به کار بگیرد. مثلاً طرح دیگری در ذهن دارم که فکر می‌کنم با فضای علمی ـ تخیلی بهتر می‌توانم مطرحش کنم و احتمالاً برای نوشتن آن سراغ ژانر علمی ـ تخیلی خواهم رفت. اینکه کدام کارم را ترجیح می‌دهم مثل این است که از مادری بپرسی کدام فرزندت را بیشتر دوست داری. البته قیاس کاملی نیست. مسلماً از موضوع‌های دو رمان اولم عبور کرده‌ام و حتی اگر بخواهم سراغ رمانس‌های خانوادگی بروم، نظرگاه متفاوتی انتخاب خواهم کرد. اما مجموعه‌داستانک کفش‌هاتو جفت کن را در کارهایم دوست دارم و کلاً تجربه‌ی داستانک‌نویسی برایم بسیار خاص و شیرین بود. فضای سال درخت و رمان کاج‌زدگی، که علمی ـ تخیلی است، خیلی با هم متفاوت‌اند و واقعاً نمی‌شود آن‌ها را با هم مقایسه کرد. اما سال درخت هم مانند داستانک‌ها برایم تجربه‌ای شخصی‌تر و خاص بود.َ آانجمن رمان

نوشتن دیدگاه