وبلاگ

“کاشف از یاد رفته‌ها” آمد

نگاه: رامین رضایی: محمدعلی سپانلو، پس از نزدیک به نیم قرن شاعری، نوزدهمین (با احتساب برگزیده‌ها) مجموعه شعر خود را با عنوان “کاشف از یاد رفته‌ها” منتشر کرد.

این مجموعه شامل شعرهایی است که در حد فاصل سال‌های 79 تا 86 سروده شده‌اند و خوشبختانه مخاطبان را با جریان شاعری اخیر سپانلو آشنا می‌ کند.

متأسفانه وضعیت نشر در ایران باعث شده است که بین تاریخ پای شعرها و تاریخ نشر فاصله بیفتد. بنابراین، وجود شعرهای نیمه‌ اول همین دهه می‌تواند برای خواننده پیگیر کارهای سپانلو نقشه راه مناسبی باشد برای کشف روش و منش شعری خاصی که این روزها از سوی شاعر مورد نظرش پی‌گرفته می‌شود.

اگر “پاییز در بزرگراه” را آغاز انتشار تجربه سپانلو در ورود کلمات روزمره و نزدیکی به زبان طبیعی و محاوره بدانیم، بایستی اذعان کنیم که “کاشف از یاد رفته‌ها” در همان مسیر نمایانگر توفیقی قابل ملاحظه است.

از اواسط دهه شصت، بنا به موضوع و تم شعر، سپانلو از به‌ کارگیری زبان عامیانه یا لحنی محاوره‌گون با آهنگی نزدیک به گفت‌ وگوی روزمره رویگردان نبود.

پیش از این نیز، در مجموعه شعر “پیاده‌روها” به این تجربه نزدیک شده بود، اما از اواسط دهه هفتاد به طور مشخص دست به خانه‌ تکانی زد و با تجربیات زیادی سعی کرد کهنگی را از شعر خود بزداید و آن مهر و علاقه وافر خود را به استفاده از کلمات عربی و غیرمستعمل به کلماتی عامیانه و متداول تفویض کند.

این تلاش چندین ساله امروزه به بار نشسته، بی آنکه بخواهیم وجود نمونه‌های موفق را به آخرین کتاب محدود کنیم.

در ابتدای این تجربیات، وزن شعرها بسیار بارز و محسوس بود و به نظر می‌رسید شاعر چندان تمایلی به استفاده از اختیارات خود ندارد تا وزن‌ها را از حالت سالم خارج کند یا طعم و رنگی نزدیک به زبان محاوره به آن بدهد، تا آ‌نجا که در “پاییز در بزرگراه” شعر “آزارستان” را به سیاق چهارپاره و “به سوی تبت” را چهار بیت در قالب مثنوی و ترانه “بولوار میرداماد” را به صورت خمسه نوشته بود:

بولوار میرداماد / با لحظه‌های آزاد / پنجاه سال دیگر / از ما می‌آورد یاد / در روزهای رنگین/ یک روز آفتابی / با آسمان آبی / آن سوی عصر غربت / تصویری از رفاقت / پیوندهای پیشین. (پاییز در بزرگراه، ترانه بولوار میرداماد، ص44)

از طرفی، علاوه بر برجستگی استفاده از وزن می‌توان به سایه سنگین قافیه بر سر بخشی از شعرها نیز اشاره کرد:

و غروب است هنوز / یخچه می‌بارد بر لاشه‌ روز / سوگوارانی بی رخت عزا / دامن برفی و پاهای بلور / نرم می‌چرخند: / زن و تندیس هوا (پاییز در بزرگراه، و غروب است هنوز، ص76)

یا اولین برف زمستانی/ خانه‌ کوچک کوهستانی / قریه با پنجره‌ های آبی / در شب عنابی . . . (پاییز در بزرگراه، خوردن یک مهمانی، ص38)

البته در همین مجموعه “پاییز در بزرگراه” هستند شعرهایی که با استفاده از وزن مضارع و به کارگیری کلمات متداول و دوری از قافیه (چه به شکل سنتی و چه به شکل نیمایی) توانسته به زبان محاوره نزدیک شود:

نه این جزیره‌ معنا، نه آن نمونه‌ رشد / وطن ترانه‌ بی ‌نامی‌ست / برای نسل فراموشی / کوپن‌فروش و ستاره‌ پرست / – پدیده‌های واقعی میدان- / که پوستی بر استخوان، جان می‌کنند ساعت‌ها / و مزدشان نمی‌رسد / که پنیر طلوع را / به قرص آفتاب درآمیزند (پاییز در بزرگراه، در پایان قرن، ص104).

نمی‌شود از شاعری که سال‌ها در گوشه‌ ای موزون زیسته و در تاریخ و با کلماتی که یک بند انگشت خاک روی آنها نشسته حال کرده، انتظار داشته باشیم یک‌ باره تمام دریافت‌های ذهنی و عملی خود را کنار بگذارد و تبدیل شود به آدم دیگری. بنابراین، در “کاشف از یاد رفته‌ها” هرچند با وزن طرفیم و هنوز شاعر دست از افعال شق و رق خود بر نداشته، با این حال توانسته با ورود کلماتی نرم و استفاده خلاقانه ‌ای از وزن بدون آنکه موسیقی خاص خود را از دست بدهد بستری برای نزدیکی به زبانی طبیعی و قرین با زبان محاوره مهیا کند:

رفیق! / متأسفم که صید خاصی نگرفته‌ام / بگذار با هم بگذرانیم (من با تو، یا تو با من، فرقی نمی‌ کند) / شاید ادامه دادیم رؤیای مشترک را / حتی اگر ستاره‌ ما با هم نمی‌خواند / در سرزمین نیاکانی / جنون باستانی ترست از نجوم!(در سرزمین نیاکانی، ص6).

سپانلو، همان‌طور که در پیشینه شعری خود نشان داده، دلداده گذشته است و تهران‌گردی ‌های خود.

در این کتاب سپانلو توانسته از تبحر خود استفاده کند و نگذارد وزن شعرها یا ورود کلمات موجود در زبان روزمره در کنار کلمات و اصطلاحات متروکه مورد علاقه ‌اش توی ذوق خواننده بزند، اما این تغییرات به اصلاحاتی سطحی و تغییر دکوراسیونی در برابر دیدگان خواننده می‌ماند و هرگز راه به تجدید حیاتی که لازمه شعر پویا است نمی‌انجامد.

در واقع، همیشه او نوعی نوستالژیای تاریخی و جغرافیایی را با خود حمل می‌کند. از طرفی دغدغه‌های اجتماعی خود را نیز هیچ‌ گاه پنهان نکرده و هروقت توانسته حول و حوش اتفاقات اجتماعی (از تبعیض و عدالت‌خواهی تا تبعید) واکنش شعری خود را منتشر کرده؛ هرچند اغلب اوقات چیزی بیش از گزارشی ساده ارائه نداده است.

“کاشف از یاد رفته‌ ها” مجموعه‌ شعری ا‌ست که تمامی این دغدغه‌ها را یک‌ جا در خود دارد. اما تقریبا، همچنان که از نام کتاب برمی‌آید، آن دغدغه‌ای که بیش از دیگر دغدغه‌ها به چشم می‌خورد تب نوستالژیک سپانلو است که این بار تنها به تواریخ مکتوب محدود نمی‌شود و دست‌مایه‌هایی از اکنون و گذشته نه‌چندان دور خود نیز می‌یابد؛ هرچند هرگز تلفیق گاه و بی‌گاه انواع دلتنگی ‌های خود را از یاد نمی‌برد.

چه در شعر راز گم شدن حمام شیر طلایی که در آن راوی حاضر می‌شود در برابر شرط جامه‌دار که می‌گوید: “یا تو گم می‌شوی یا حمام. انتخاب کن” ماندن را انتخاب کند و در عوض حمام “با نقش برجسته‌های جاندارش: / قائم روستایی و شوخ جوانمرد و شیخ نکته‌ گیر و زیبای یک چشم و جن گلخن و عروس خزینه . . . ناپدید شود” تا راوی “همه‌ عمر، از سیاحت عالم حمام ‌شکلی” بگوید که “هیچ ‌کس باورش نخواهد کرد” و چه آنجا که در شعر خیابان مقتول راوی رنجیده از مسخ خیابانی پر از خاطره خطاب به پلیسی که قصد جریمه‌ اش را دارد بعد از کلی نشانه دادن و یاد از محل‌هایی چون رکس و ایران و غار آبی، ملتمس و شاکی می‌گوید: “کجاست لاله‌زار ما، سرکار!”

شاعر دغدغه حافظه ‌ای را دارد که دیگر با هیچ نشانه‌ای نمی ‌تواند آن را حاضر و ظاهر کند یا با نشانه‌های موجود گزارشی از آن ارائه دهد.

شاید به همین خاطر است که با دیدن یک شی‌ء، یک زن، یک کتاب و متن و یاد دوست و شاعری دیگر (شاملو و آتشی) و هر بهانه کوچک و بزرگی دنیایی غبار گرفته و شناور در مه- دود خوابگردش می‌کند.

نام کتاب نیز برگرفته از شعری ا‌ست که در آن راوی گردن‌آویزی را در جیب کتی قدیمی می‌یابد و توصیفی دقیق می‌دهد از شکل و شمایل آن و محفظه شیشه‌ ای‌اش که انتظار داشت در آن طره‌ای کبود بیابد “یا چند لاخه از سبیل لوتی مرده‌ای را”، اما وقتی سرک می‌کشد عکس خودش را در آن محفظه می‌یابد و شعر را با پایان‌بندی مأیوسانه و تلخی این‌گونه به فرجام می‌رساند: “نه، آویز ساده‌ای نبود / تو گمش نکرده‌ای، او تو را گم کرده است / تا باز از یاد برود در جیب یک کت متروک / و روزگار دیگری / جزو غنایم پیله‌ وری کشف شود.”

نوشتن دیدگاه