نگاه :از ماهی اگر بپرسند با آب برکه و رود و دریا چه گونه ای ؟ با حیرت تو را می نگرد که مگر بی آب هم حیاتی هست ؟ این حیرت و شگفتی را در برق چشمان محمد علی بهمنی دیدم وقتی امروز بیست و نهمخرداد ماه به دفتر نشر نگاه آمد و کمی بعد از احوالپرسی از او پرسیدم غزل را چگونه می بینی ؟ غزل شعر زمان ماست ؟ برق حیرت چشمانش را هرگز فراموش نمی کنم که با تحیر تمام گفت بی غزل بودن یعنی نیستی بی غزل بودن یعنی بر باد دادن هستی . و کمی بعد با مهربانی می گوید :از من که غزل شکلی از هستی من است می پرسی : آیا غزل شعر این روزگار هست یا نه ؟
درک ام این است که انگاراز خودم می پرسند اهل این روزگار هستم یا نه ؟ چه باید بگویم ؟ پاسخ مگویی است وقتی مجموعه آخر من نامش ” من زنده ام و غزل فکر می کنم ” نام گرفته است ، پس به تعین غزل شعر همه روزگاران بوده و خواهد بود . اما من بر این باور هستم که :
غزلی در نزد من هرچند جان شعر ایرانی ست
تغزل در چنین ایام اما راوی ما نیست
تغزل لهجه ی عشق است و با هر گویشی زیباست
بدا در میهنم اینک زبان عشق گویا نیست
بهمنی پس از این گفت و شنید کوتاه از پیش ما رفت . اما دیوان کامل اشعارش را که انتشارات نگاه منتشر کرد روی میز من و در کنار من است تا یک بار دیگر باور کنم که غزل هنوز زنده است .